دیوان کفاش خراسانی: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    بدون خلاصۀ ویرایش
    بدون خلاصۀ ویرایش
    خط ۴۰: خط ۴۰:


    وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا می‌کند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد:
    وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا می‌کند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد:
    '''الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی'''
    {{شعر}}
    الهی از بلیات دو عالم در امان باشی
    {{ب|'' الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی''|2='' الهی از بلیات دو عالم در امان باشی''}}
    '''الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی'''
    {{ب|'' الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی''|2='' الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی''}}
    الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی
    {{ب|'' الهی ای گل من ایمن از باد خزان باشی''|2=''''}}
    '''الهی ای گل من ایمن از باد خزان باشی'''
    {{پایان شعر}}
    و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش می‌بیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی می‌انگارد:
    و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش می‌بیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی می‌انگارد:
    '''دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم'''
    {{شعر}}
    دو ابروی تو می‌ترسم زند آخر به شمشیرم
    {{ب|'' دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم''|2='' دو ابروی تو می‌ترسم زند آخر به شمشیرم''}}
    '''دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم'''
    {{ب|'' دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم''|2='' بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم''}}
    بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم
    {{ب|'' که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی''|2=''''}}
    '''که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی'''
    {{پایان شعر}}
    و پس‌ازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون می‌خواهد و آرزو می‌کند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون می‌شناسد:
    و پس‌ازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون می‌خواهد و آرزو می‌کند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون می‌شناسد:
    '''الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد'''
    {{شعر}}
    الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد
    {{ب|'' الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد''|2='' الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد''}}
    '''الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد'''
    {{ب|'' الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد''|2='' الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد''}}
    الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد
    {{ب|'' تو همچون عندلیبان چمن شیرین‌زبان باشی''|2='' ''<ref>ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118</ref>}}.
    '''تو همچون عندلیبان چمن شیرین‌زبان باشی'''<ref>ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118</ref>.
    {{پایان شعر}}


    اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بی‌مهر و وفاست و به هرکس احسان می‌کند و در حق کفاش جفا می‌دارد:
    اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بی‌مهر و وفاست و به هرکس احسان می‌کند و در حق کفاش جفا می‌دارد:
    '''نمی‌دانم چرا این‌قدر بی‌مهر و وفایی تو'''
    {{شعر}}
    به هرکس می‌کنی احسان و با ما در جفایی تو
    {{ب|'' نمی‌دانم چرا این‌قدر بی‌مهر و وفایی تو''|2='' به هرکس می‌کنی احسان و با ما در جفایی تو''}}
    '''نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو'''
    {{ب|'' نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو''|2='' من از هجر تو می‌سوزم نمی‌دانم کجایی تو''}}
    من از هجر تو می‌سوزم نمی‌دانم کجایی تو
    {{ب|'' خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی''|2='' ''}}
    '''خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی'''
    {{پایان شعر}}
    بااین‌حال، کفاش کامرانی یار را آرزو می‌نماید و از او، تمنای محبت می‌نماید:
    بااین‌حال، کفاش کامرانی یار را آرزو می‌نماید و از او، تمنای محبت می‌نماید:
    '''تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی'''
    {{شعر}}
    دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی
    {{ب|'' تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی''|2='' دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی''}}
    '''بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی'''
    {{ب|'' بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی''|2='' نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی''}}
    نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی
    {{ب|'' نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را''|2=''''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124</ref>}} .
    '''نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را'''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124</ref>.
    {{پایان شعر}}


    اما ممدوح بدو اعتنایی نمی‌کند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را می‌سراید:
    اما ممدوح بدو اعتنایی نمی‌کند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را می‌سراید:
    '''بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را'''
    {{شعر}}
    مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را
    {{ب|'' بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را''|2='' مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را''}}
    '''صبا از من بگو خود آن غزال سست‌پیمان را'''
    {{ب|'' صبا از من بگو خود آن غزال سست‌پیمان را''|2='' نمی‌گیری اگر دست من محزون نالان را''}}
    نمی‌گیری اگر دست من محزون نالان را
    {{ب|'' الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را''|2='' ''<ref>ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125</ref>}}.
    '''الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را'''<ref>ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125</ref>.
    {{پایان شعر}}


    اما کفاش به یک‌چشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان می‌گردد. دل کفاش، نازک‌تر از شیشه است و دلش نمی‌خواهد که ممدوحش را حتی برای لحظه‌ای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است:
    اما کفاش به یک‌چشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان می‌گردد. دل کفاش، نازک‌تر از شیشه است و دلش نمی‌خواهد که ممدوحش را حتی برای لحظه‌ای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است:
    '''مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو'''
    {{شعر}}
    کند کاری که من‌من بعد خون گریم برای تو
    {{ب|'' مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو''|2='' کند کاری که من‌من بعد خون گریم برای تو''}}
    {{پایان شعر}}
    کفاش سوگند می‌خورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقه‌به‌گوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش می‌طلبد:
    کفاش سوگند می‌خورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقه‌به‌گوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش می‌طلبد:
    '''ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم'''
    {{شعر}}
    جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو
    {{ب|'' ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم''|2='' جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو''}}
    {{پایان شعر}}
    ضمناً ممدوح را هشدار می‌دهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت:
    ضمناً ممدوح را هشدار می‌دهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت:
    '''مکن بر من ستم ای بی‌مروت خوار خواهی شد'''
    {{شعر}}
    چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد'''<ref>ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134</ref>.'''
    {{ب|'' مکن بر من ستم ای بی‌مروت خوار خواهی شد''|2='' چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد''<ref>ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134</ref>}}.
    {{پایان شعر}}


    کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد می‌آید، فریاد برمی‌دارد، زبان به شکوه می‌گشاید، دژخویی می‌کند، دژم می‌گردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح می‌فشارد و آرامش می‌یابد و عذرخواهان می‌گردد و در عین نفرین، دعایش می‌کند و آرزوی وصل وصالش را در دل می‌پروراند:
    کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد می‌آید، فریاد برمی‌دارد، زبان به شکوه می‌گشاید، دژخویی می‌کند، دژم می‌گردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح می‌فشارد و آرامش می‌یابد و عذرخواهان می‌گردد و در عین نفرین، دعایش می‌کند و آرزوی وصل وصالش را در دل می‌پروراند:
    '''نمی‌آیی چرا یک‌دم برم ای نازنین آخر'''
    {{شعر}}
    که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر
    {{ب|'' نمی‌آیی چرا یک‌دم برم ای نازنین آخر''|2='' که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر''}}
    '''بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر'''
    {{ب|'' بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر''|2='' بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص130</ref>}}.
    بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور'''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص130</ref>.'''
    {{پایان شعر}}


    گفتیم که کفاش آداب‌دان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک می‌شناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاه‌پوش شدن را عیان می‌سازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه:
    گفتیم که کفاش آداب‌دان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک می‌شناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاه‌پوش شدن را عیان می‌سازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه:
    '''در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود'''
    {{شعر}}
    به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود
    {{ب|'' در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود''|2='' به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود''}}
    '''زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود'''
    {{ب|'' زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود''|2='' به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود''}}
    به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود
    {{ب|''خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر''|2='' ''<ref>ر.ک: همان؛ همان</ref>}}
    '''خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر'''<ref>ر.ک: همان؛ همان</ref>.
    {{پایان شعر}}


    کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق می‌گوید و از ممدوح می‌خواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد:
    کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق می‌گوید و از ممدوح می‌خواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد:
    '''بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم'''
    {{شعر}}
    دشنام اگر دهی، به‌عوض من دعا کنم
    {{ب|''بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم''|2='' دشنام اگر دهی، به‌عوض من دعا کنم''}}
    '''درخواست طول عمر را از خدا کنم'''
    {{ب|''درخواست طول عمر را از خدا کنم''|2='' گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم''}}
    گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم
    {{ب|''شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود''|2='' ''<ref>ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139</ref>}}.
    '''شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود'''<ref>ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139</ref>.
    {{پایان شعر}}


    کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبک‌سری به‌حساب نمی‌آید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه می‌کند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دل‌مشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>.
    کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبک‌سری به‌حساب نمی‌آید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه می‌کند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دل‌مشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>.

    نسخهٔ ‏۵ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۰:۱۳

    ديوان کفاش خراساني
    دیوان کفاش خراسانی
    پدیدآورانکفاش خراسانی، رمضان (نویسنده) کرمی، احمد (مصحح)
    ناشرما
    مکان نشرايران - تهران
    سال نشر1382ش
    موضوعشعر فارسي - قرن 14
    زبانفارسي
    کد کنگره
    ‏‏PIR‎‏ ‎‏78‎‏15‎‏/‎‏7‎‏ ‎‏/‎‏د‎‏9

    دیوان کفاش خراسانی، مجموعه اشعار استاد رمضان کفاش خراسانی (متوفی 1315ش) است که با تصحیح و کوشش احمد کرمی، به چاپ رسیده است.

    ساختار

    کتاب با سه مقدمه از احمد کرمی، علی‌اکبر کنی پور مستی و علی باقرزاده، آغاز و اشعار در قالب غزلیات، قطعات، رباعی‌ها و تضمین‌ها، عرضه شده است.

    گزارش محتوا

    در مقدمه اول، به چگونگی چاپ کتاب اشاره شده[۱] و در مقدمه دوم، به بیان چگونگی بر سر زبان‌ها افتادن غزل‌های کوچه‌باغی و قهوه‌خانه‌های معروفی که این‌گونه اشعار، در آنجا خوانده می‌شد، پرداخته شده است[۲]. مقدمه سوم نیز نوشته‌ای است از علی باقرزاده در کتاب «یادگارنامه حبیب یغمایی» پیرامون کفاش خراسانی و برخی از ویژگی‌های اشعار او[۳].

    شاعر اثر حاضر، شاعری شوریده‌حال و دلداده و از مردم کوچه و بازار بود و برای خاطر همان مردم شعر می‌سرود. او داعیه‌ای در شعر و شاعری نداشته و از علم عروض و قافیه و از مباحث صناعات ادبی هم چیزی نمی‌دانست. او شاعری است عامی که کوره‌سوادی داشته و فقط می‌توانست بنویسد و بخواند. او نه ادیب است و نه دانشور، بلکه وزن شعر و قافیه و ردیف را از راه شنیدن و استماع، دریافته است[۴].

    وی نخست ممدوحی می‌گزیند از میان مردم، بدو دل می‌سپارد و در وصف او، «دعانامه» می‌سراید، اما دلش نازک است و بی‌اعتنایی ممدوح، آزرده‌خاطرش می‌کند. پس زبان به شکوه می‌گشاید و در «نفرین نامه»، به نفرین ممدوح می‌پردازد[۵].

    بندبند اشعار او، تعلق‌خاطر این شاعر را به فرهنگ و ادب عوام نشان می‌دهد. او طبیعت را می‌ستاید، گیاهان را می‌شناسد، از مراسم سور و سوگ آگاه است و واژه‌های به کارگرفته شده در اشعارش، به زبان عامیانه و قابل‌فهم عوام است[۶].

    وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا می‌کند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد:

    الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی الهی از بلیات دو عالم در امان باشی
    الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی
    الهی ای گل من ایمن از باد خزان باشی'

    و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش می‌بیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی می‌انگارد:

    دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم دو ابروی تو می‌ترسم زند آخر به شمشیرم
    دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم
    که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی'

    و پس‌ازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون می‌خواهد و آرزو می‌کند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون می‌شناسد:

    .
    الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد
    الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد
    تو همچون عندلیبان چمن شیرین‌زبان باشی [۷]

    اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بی‌مهر و وفاست و به هرکس احسان می‌کند و در حق کفاش جفا می‌دارد:

    نمی‌دانم چرا این‌قدر بی‌مهر و وفایی تو به هرکس می‌کنی احسان و با ما در جفایی تو
    نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو من از هجر تو می‌سوزم نمی‌دانم کجایی تو
    خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی

    بااین‌حال، کفاش کامرانی یار را آرزو می‌نماید و از او، تمنای محبت می‌نماید:

    .
    تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی
    بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی
    نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را'[۸]

    اما ممدوح بدو اعتنایی نمی‌کند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را می‌سراید:

    .
    بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را
    صبا از من بگو خود آن غزال سست‌پیمان را نمی‌گیری اگر دست من محزون نالان را
    الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را [۹]

    اما کفاش به یک‌چشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان می‌گردد. دل کفاش، نازک‌تر از شیشه است و دلش نمی‌خواهد که ممدوحش را حتی برای لحظه‌ای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است:

    مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو کند کاری که من‌من بعد خون گریم برای تو

    کفاش سوگند می‌خورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقه‌به‌گوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش می‌طلبد:

    ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو

    ضمناً ممدوح را هشدار می‌دهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت:

    .
    مکن بر من ستم ای بی‌مروت خوار خواهی شد چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد[۱۰]

    کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد می‌آید، فریاد برمی‌دارد، زبان به شکوه می‌گشاید، دژخویی می‌کند، دژم می‌گردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح می‌فشارد و آرامش می‌یابد و عذرخواهان می‌گردد و در عین نفرین، دعایش می‌کند و آرزوی وصل وصالش را در دل می‌پروراند:

    .
    نمی‌آیی چرا یک‌دم برم ای نازنین آخر که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر
    بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور[۱۱]

    گفتیم که کفاش آداب‌دان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک می‌شناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاه‌پوش شدن را عیان می‌سازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه:

    در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود
    زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود
    خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر [۱۲]

    کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق می‌گوید و از ممدوح می‌خواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد:

    .
    بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم دشنام اگر دهی، به‌عوض من دعا کنم
    درخواست طول عمر را از خدا کنم گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم
    شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود [۱۳]

    کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبک‌سری به‌حساب نمی‌آید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه می‌کند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دل‌مشغولی آنان[۱۴].

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب، در آخر کتاب آمده و در پاورقی‌ها، به توضیح و تشریح برخی از لغات و کلمات اشعار، پرداخته شده است.

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه اول، ص5- 6
    2. ر.ک: مقدمه دوم، ص7- 11
    3. ر.ک: همان، ص12- 24
    4. ر.ک: عناصری، جابر، ص658
    5. ر.ک: همان، ص659
    6. ر.ک: همان
    7. ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118
    8. ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124
    9. ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125
    10. ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134
    11. ر.ک: همان؛ همان، ص130
    12. ر.ک: همان؛ همان
    13. ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139
    14. ر.ک: همان

    منابع مقاله

    1. مقدمه و متن کتاب.
    2. عناصری، جابر، «شعر و شاعر و فرهنگ مردم»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله چیستا، اردیبهشت 1366، شماره 39 ‏(8 صفحه، از 657 تا 664)، به آدرس:

    www.noormags.ir/view/fa/articlepage/164174/


    وابسته‌ها