دیوان وثوقی
دیوان وثوقی | |
---|---|
پدیدآوران | وثوقی، کيومرث (نویسنده) |
ناشر | تالار کتاب |
مکان نشر | ايران - تهران |
سال نشر | مجلد1: 1382ش , |
موضوع | شعر فارسی - قرن 14 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | PIR 8294 /ث9د9 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
دیوان وثوقی، مجموعه اشعار و سرودههای کیومرث وثوقی (روشن) است که توسط انتشارات تالار کتاب، به چاپ رسیده است.
ساختار
کتاب با سه مقدمه از استاد وحیدنیا، علیاکبر کنیپور (مستی) و جمال رضایی آغاز و اشعار در قالب قصائد، غزلیات، تغزل، مثنویها، ترکیببند، دوبیتی ترکیب، دوبیتی پیوسته، ترجیعبند، قطعات، رباعیات، پندنامهها، ترانهها، شعر آزاد، اخوانیات، مذهبیها و سوگنامهها سروده شده است.
گزارش محتوا
در مقدمه اول و دوم، ضمن اشاره کوتاهی به زندگینامه نویسنده، به ویژگی اشعار وی اشاره گردیده[۱] و در مقدمه سوم، استاد جمال رضایی، چگونگی تقدیم قطعه «نوروز فرخجسته» را به خدمت استاد کیومرث وثوقی، شرح داده است.[۲].
شعر وثوقی زبان احساس و اندیشه اوست. سرودههایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشتهای ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینههای حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، بهکار گرفته و شعر را از نثر، سادهتر و روانتر، سروده است:
من جز تو کسی ندارم ای دوست | فریادرسی ندارم ای دوست | |
جز عشق تو کز هوس مبراست | در سر هوسی ندارم ای دوست | |
تو آتش سینهسوزی و من | سوز تو به سینه دارم ای دوست | |
هرچند که با گل وجودت | مقدار خسی ندارم ای دوست | |
با من دو سه روز مهربان باش | کز عمر بسی ندارم ای دوست | |
آن روشن خامشم که بی تو | بر لب نفسی ندارم ای دوست[۳] |
.
وثوقی در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که میسراید:
تو نور محضی و من سایهای ز روشنیام | تو فرودین جمال و من ابر بهمنیام | |
به هر بهار غباری چو گیردت دامن | به خاطر آر جوانی و پاکدامنیام | |
فزایدم صدفآسا، بها، شکستنها | که آشکار شود گوهرم چو بشکنیام | |
چو شاخ خشک نیم سرکش از گرانجانی | چو شاخ بارور افتاده از فروتنیام | |
مرا بهار بقا، از پی خزان فناست | من آن گلم که سر خاک خود شکفتنیام | |
تو آفتابی و روشن ستارهی سحری است | تو نور محضی و من سایهای ز روشنیام |
و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است:
آن غنچهام که رنگ خزان دامنم گرفت | آن لالهام که داغ نهان دامنم گرفت | |
رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم | غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت | |
دامنکشان گذشت بر این ناتوان و گفت | باد صبا منم نتوان دامنم گرفت | |
روشن، غبار درگه روشندلان شدم | بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت[۴] |
.
وثوقی، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او بهچشم میخورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جایجای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ بهعنوان مثال:
ای جان جهان روشنایی | ای ذات تو جان روشنایی | |
دل اگر از خدا جدا ماند | چشم بی نور و جسم بی جان است |
یا
مقتدایی مرتجائی ملجئی | مصطفایی راستینپیغمبری | |
کهکشانافرازی و کیهانوشی | آفتابافروزی و انجمفری[۵] |
.
شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازکخیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامهسرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوستیابی، محبتپروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامههای عاشقانه و چکامههای باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژهها را استخدام و قشنگترین مضمونها را آفریده است:
بیفروغ آید به چشمم چشمه خورشید و ماه | بینم ار بی روی و مویت رنگ صبح و شام را | |
نیمهشب شد غمگسارا بادهی روشن بیار | تا برد از خاطر روشن غم ایام را |
ملاحظه میفرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است.[۶].
بااینکه از دیرزمان، حتی قرنها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمونهای دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نماندهایم، وثوقی مرد و مردانه قد علم کرده و میگوید:
خوشهچینی سازگار طبع روشن نیست نیست | خوشهای نایاب و دور از دسترس باید مرا[۷] |
.
او مانند همه نازکطبعان و شکستهدلان، از جور روزگار مینالد و میگوید:
مرغ جانها را کند دلتنگ، تنگیهای دهر | روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا[۸] |
.
وثوقی در آرایش روی و موی معشوق، استعدا خاصی دارد؛ او را چنان باظرافت میستاید که هر سنگدلی را مجبور به نرمی میکند:
ای برگ یاسمن که سراسر لطافتی | ای شاخ نسترن که سراپا طراوتی | |
در شام عمر من تو سحرگاه روشنی | بر بام بخت من تو همای سعادتی[۹] |
.
وثوقی معشوق را آمرانه میستاید؛ تا جایی که او را وادار میکند حرمت عاشق دلسوخته را نگاه دارد. این معشوق که غالباً دختر یا همسر اوست، در بادی نظر، هیچ اشاره مستقیمی به او نشده است:
برگیر از آن بنفشهی مو، شانه | بر یاس شانه، مشک تر افشان کن | |
در چشمهسار، سرمه بشوی از چشم | در جویبار، موی پریشان کن[۱۰] |
.
وثوقی آنجا که دلش از نامردمیهای دوستنمایان به تنگ میآید، بی هیچ مداهنه و ظاهرفریبی، روشن روشن فریاد برمیآورد:
در گوشه صفا ز وفا توشهای بساز | با دوستان، کناره ز نادوستان گزین | |
زاد سفر دعای سحر بس که چون مسیح | از شام آخرین دمدت صبح اولین[۱۱] |
.
شاعرانی که وصف طبیعت و زیباییهای آن را کردهاند، بسیارند. استاد منوچهری دامغانی، تقریبا از سرآمدان این هنر است که پاییز را بهگونهای ابتکاری در زمان خود وصف کرده است. وثوقی بی آنکه کوچکترین نمونهبرداری از این استاد کرده باشد، در یک دوبیتی پیوسته میگوید:
ای ساقی شوخچشم شورانگیز | برخیز دوباره، گویمت برخیز | |
زان لعل مذاب در مذاقم ریز | کآمد به صلای میکشان پاییز | |
ما را ببر ای وزان پاییزی | با خویش به سرزمین نار و نور | |
تا با تن و جان ما درآمیزی | ای پیک خجسته دیار دور |
و بنگرید که تا چه پایه زیبا بهار و خزان عمر را مینمایاند:
خزان سال جوان را بود بهار بهار | بهار سال بود پیر را خزان خزان[۱۲] |
.
ازآنجاکه شاعر، حساسترین و رقیقترین مردم روزگاران است، وثوقی هم که به معنای دقیق کلمه، از این قاعده برکنار نیست، دردهای مردم را میشناسد و نیازمندان را درک میکند. رنج دیگران آزارش میدهد و شادی آنان او را به وجد میآورد. آزادی و آزادمنشی و آزادگی را موجب آرامش روح و جان شاعر میداند؛ حتی اگر معشوق باعث سلب آن شود، میگوید:
گهی بازیچه دست نگار است | گهی پامال دلبر قلب شاعر | |
در اقلیمی که آزادی نباشد | ندارد یار و یاور قلب شاعر[۱۳] |
.
وثوقی، مردی متدین، معتقد و مسلمانی باایمان است. در جایجای سخن او، این شیفتگی دینی و زلالی مذهبی بودنش، نمایان است:
یارب به جهان روسیهی نیست چو من | سرگشته و گمکردهرهی نیست چو من | |
ای بحر کرم عنایتی کن، کامروز | مستغرق بحر گنهی نیست چو من[۱۴] |
.
در آثار وثوقی، مدح ائمه اطهار(ع) فراوان است، ولی ارادت او به ساحت مقدس ولیعصر(عج)، بیش از همه قابل درک است که یکی دو نمونه آن در این دفتر، آورده شده است، از جمله قصیده:
ای طوطی شکرشکن آوا کن | پروا مکن ز توفان، پر، وا کن | |
تا چشم جان و دل شودت روشن | کحل بصر ز نرگس شهلا کن | |
مدحتسرای زاده نرگس باش | وصف گهر، ز طبع گهرزا کن |
و یا در قصیده ظهور که بسیار ملتمسهگانه از حضرت بقیةالله(عج) استدعای ظهور میکند:
ای بهشت جاودان در گلخن دنیا ظهورت | ای بهار بیخزان در گلشن عقبا ظهورت | |
نوبهار هر خزانیای گل گلزار نرگس | خرمیبخش جنانی، خرما، خوشا، ظهورت | |
آرزوی جانی و در سینه امیدآفرینی | بر همه امیدواران تهنیت بادا ظهورت | |
عرشیان تا حشر تسبیح تو میگویند و «روشن» | جز به نعت تو نخواهد لب گشودن تا ظهورت[۱۵] |
.
همین دلبستگی و ارادت قلبی که سالیان سال با شیر اندرونشده اوست، بی آنکه بخواهد خودنمایی کند و یا خدای ناکرده قصد سودجویی و بهرهبرداری از موقعیت داشته باشد، خودجوش و صمیمی، بعد از پیروزی انقلاب، در اوایل سال 1358، در وصف امام خمینی(ره) میسراید:
بر سرو قامت تو ز سرو چمن درود | بر یاس عارضت ز گل یاسمن درود | |
در این بهار سرخ که خون میدمد ز خاک | از ارغوان به لاله خونینکفن درود | |
زین خار ره به گلبن باغ ارم ثنا | از این خزف به قلزم در عدن درود | |
یعنی که با تمامت اخلاص و احترام | زی ساحت امام خمینی ز من درود[۱۶] |
.
وضعیت کتاب
فهرست مطالب در انتهای کتاب آمده و در پاورقیها، به توضیح برخی از کلمات و مطالب مورد نظر در اشعار، پرداخته شده است.
پانویس
- ↑ ر.ک: مقدمه اول و دوم، ص5-17
- ↑ ر.ک: مقدمه سوم، ص18-21
- ↑ ر.ک: مقدمه وحیدنیا، ص5-6
- ↑ ر.ک: همان، ص6-7
- ↑ ر.ک: همان، ص7-8
- ↑ ر.ک: مقدمه کنیپور، ص12
- ↑ ر.ک: همان، ص12-13
- ↑ ر.ک: همان، ص13
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان، ص13-14
- ↑ ر.ک: همان، ص14
- ↑ ر.ک: همان، ص14-15
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان، ص15-16
- ↑ ر.ک: همان
منابع مقاله
مقدمه و متن کتاب.