جواب نامه تعزیت
چهارده رساله | |
---|---|
پدیدآوران | فخر رازی، محمد بن عمر، شيخ اشراق، اثيرالدين ابهرى، ذوالفضائل اخسیکتی، و دیگران (نویسنده) سبزواری، محمدباقر (گردآوری، ترجمه، تصحیح، مقدمه و تراجم احوال) |
ناشر | دانشگاه تهران |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1383 ش |
چاپ | 2 |
شابک | 964-03-4992-5 |
موضوع | فلسفه اسلامی - مجموعهها
کلام - مجموعهها کلام اهل سنت - مجموعهها کلام شیعه - مجموعهها |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BBR 9 /س2چ9 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
جواب نامه تعزیت رسالۀ حاضر جواب تعزيت نامهاى است كه فخر رازى به مناسبت وفات فرزند سلطان بهاءالدين به رشتۀ تحرير درآورده است. این رساله به همراه سیزده رساله دیگر در کتابی به نام چهارده رساله به رشته تحریر در آمده و توسط محمدباقرسبزواری گردآوری گردیده است.
گزارش محتوا
رساله حاضر مشتمل بر ده فصل است:
فصل اوّل:
در فصل اوّل در قالب تمثيل موقعيّت روح انسانى را نسبت به بدن بيان مىكند كه چون روح انسانى را در كشتى بدن نشانند و آن كشتى را در درياى روزگار انداختند مردم گمان كردند كه كشتى تن ساكن است و درياى روزگار در حركت و اين اشتباه است زيرا كه كشتى حيات جسمانى كه به واسطه جسد حاصل مىشود در حركت است.
فصل دوّم:
در فصل دوّم به فانى بودن بدن مادّى اشاره مىكند كه در رهگذر تغيير و تحوّل بودن صلاحيّت بقاء را ندارد.
فصل سوّم:
در فصل سوّم مفصلا بيان مىشود كه روح انسانى غير از بدن اوست و دلايل زيادى براى اثبات اين مطلب آورده شده است كه به مهمّترين آنها اشاره مىشود:
- هرانسانى باوجدان درمىيابد كه حقيقت وى از زمان كودكى تا پيرى حقيقت واحدى است وى در همۀ احوال يك چيز است در حاليكه بدن يك چيز نيست و دائما در حال تغيير و تبدّل است پس روح غير از بدن است
- اگر انسان در حالت بيدارى بخواهد عالم غيب را مطالعه كند نمىتواند چون در وقت بيدارى بدن قوّت مىگيرد و روح ضعيف مىشود و بالعكس آدمى وقتى خواب است به راحتى مىتواند به عالم غيب راه يابد زيرا در اين موقع روح قوّت مىيابد و بدن ضعيف مىشود پس روح غير از بدن است.
- هر چيزى كه سبب فربهاى تن است آنچيز موجب نقصان روح است و هرچه سبب سعادت و خوشبختى روح است آنچيز موجب نقصان و ضعف تن است پس روح غير از تن است.
- اگر روح همان تن باشد نمىشود بيشتر از يك نقش بر لوح وجود او نوشت در حاليكه هزاران لوح بر صفحۀ روح نقش مىبندد و اين تغاير آنها را مىرساند.
- انسان وقتى عمرش به چهل مىرسد تن او به ضعف و ناتوانى مىگرايد در حاليكه عقل او به كمال مىرسد و اين به جهت قوّت روحانى و ضعف جسمانى است كه دو حقيقت جداگانهاند پس روح غير از بدن است.
- بدن انسان مركز خون و صفرا و سودا و بلغم است كه كثيفاند ولى روح انسان محل نورها و پاکيهاست و اختلاف محلّها ثابت مىكند كه روح غير از بدن است.
در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه اگر روح غير از بدن است در اينصورت آيا روح جزئى از اجزاى خدايتعالى محسوب مىشود؟در جواب گفته مىشود كه ابدا چنين نيست چون ذات الهى بسيط بوده و به هيچ وجه جزء و بعض برنمىدارد بلكه روح و تن آدمى براساس مراتب وجودى مخلوق حقتعالى هستند.
فصل چهارم:
در فصل چهارم به حقيقت مرگ اشاره مىشود براهین محكمى ارائه شده كه روح انسان در ذات خودش، هيچگونه احتياجى به بدن و آلت ندارد ولى روح بهواسطه اين آلت كسب كمال نموده و به سعادت ابدى رهنمون مىشود اگر آلت و ابزار فاعلى در حين كار بشكند فعل او از بين مىرود ولى حقيقت انسانى چنين نيست كه با نابودى بدن روح هم از بين برود بلكه روح باقى مىماند.منتهى اگر در نشئه طبيعت كسب سعادت اخروى كرد در آن نشئه اخروى نيز سعادتمند خواهد بود ولى اگر خداى ناكرده با اين ابزار محبّت دنيا را بدست آورد و رضايت حقّ تعالى را از دست داد در آن سراى باقى بىكس و ياور خواهد بود و حسرت ابدى گريبانگير وى خواهد بود.
فصل ششم:
در فصل ششم گفته مىشود كه محبّت و عشق به دنيا سبب دورى از مطلوب و عشق حقيقى است سپس نصيحتى براى طالبان كوى سعادت ارائه مىشود فصل هفتم: فصل هفتم رساله در بيان مراتب ارواح انسانى است كه براى هركدام از آنها از قرآن كريم شواهدى آورده مىشود. ارواح انسانى داراى سه مرتبه هستند:
- اصحاب سعادت«فاما ان كان من المقرّبين فروح و ريحان و جنه نعيم»
- اصحاب سلامت«و امّا من كان من اصحاب اليمين سلام لك من اصحاب اليمين»
- اصحاب شقاوت«و اما ان كان من المكذبين الضالين منزل من حميم و تصلية جحيم»
فصل هشتم:
در فصل هشتم دربارۀ حكمت مرگ بحث مىشود كه برخى از آنها مورد بررسى قرار مىگيرد:
- سرمايۀ روح انسان عقل اوست كه براى كسب معارف و ادراك حقايق به اين نشئه آمده است لذا بعد از تجارت و سود فراوان بايد به وطن اصلى خود بازگردد.
- چون انسان به اين دنيا آمد و از سفره رحمت الهى توشهاى برداشت بايد برخیزد تا ديگرى هم از اين سفره محروم نباشد.
- چون لذات جسمانى محدود هستند و مختصر و محقّر، لذا سزاوار نيست كه انسان هميشه در آن ماندگار باشد پس مرگ بر انسان لازم است تا از لذّات معنوى و سعادت ابدى متنعّم گردد.
- انسان تا وقتى در اين دنيا زندگى مىكند همانند جنينى مىباشد كه در شكم مادر است احساس راحتى مىكند وقتى او را از اين عالم مىبرند احساس ناخوشايندى مىكند ولى وقتى بدانجا قدم مىگذارد مىبيند كه بهترين و شريفترين عوالم است.
- بهترين حكمت در باب مرگ اينست كه انسان در زندگى دنيوى از حقتعالى در حجاب است و بعد از مرگ به لقاء و شهود حق تعالى مىرسد لذا مرگ بهتر است.
فصل نهم: در فصل نهم دربارۀ فوائد زيارت قبور و اسرار آن بحث مىشود و تقريبا رنگ و بوى عرفانى دارد. چون رابطه روح با بدن رابطۀ عشقى است لذا بعد از مرگ همواره به بدن خاکى خود عشق و تعلّقدارد در اين ميان، شخصى به زيارت وى مىرود بين روح زيارتكننده و خاک متوفى علقه و تعلّق ايجاد مىشود و از آنجا كه روح متوفى نيز به آن خاک تعلّق دارد لذا ارواح آنها باهم وحدت پيدا مىكنند و روح متوفى فيوضات خود را از طاعات و معارف بر روح زيارتكننده افاضه مىكند البته ادراك اينگونه حقائق براساس مكاشفات براى انسان حاصل مىشود. از آنجا كه رساله بعنوان جواب تعزيتنامهاى است كه در مرگ فرزند سلطان بهاءالدين نوشته شده است لذا پايان رساله، دردنامۀ فخر رازى است وى احوالات خود را پس از مرگ فرزندش محمّد، به صورت سوزوگداز بيان مىدارد.