الگوهای تغییرات سبکشناختی در معماری اسلامی: سنتهای محلی در مواجهه با هنرمندان مهاجر
الگوهای تغییرات سبکشناختی در معماری اسلامی: سنتهای محلی در مواجهه با هنرمندان مهاجر | |
---|---|
پدیدآوران | ماینکه، میشائیل (نویسنده) اسدپور، علی (مترجم) |
ناشر | کتابکده کسری |
مکان نشر | مشهد |
سال نشر | ۱۴۰۲ش |
شابک | 9ـ61ـ6963ـ622ـ978 |
کد کنگره | |
الگوهای تغییرات سبکشناختی در معماری اسلامی: سنتهای محلی در مواجهه با هنرمندان مهاجر تألیف میشائیل ماینکه، ترجمه علی اسدپور؛ نقش هنرمندان در دگرگونیهای سبکشناختیِ معماری، موضوع اصلی این کتاب است؛ چراکه همواره نسل مهاجری از هنرمندان و معماران در جستجوی مأموریتهایی چالشبرانگیز در تمامی دورهها گرد هم میآمدند.
ساختار
کتاب در چهار فصل به نگارش درآمده است.
فصل 1: کار اجباری در معماری متقدم اسلامی: نمونۀ موردی رقه/ رافقه در کرانۀ فرات
فصل 2: بصری: از ایالت عربی به درب حج
فصل 3: حَصَنکیف/ حِصن کیفا بر کرانۀ دجله: کانونی منطقهای بر تقاطع تأثیرات بیگانه
فصل 4: معماری مملوکی و امپراتوری عثمانی: شکلگیری سبکهای تازۀ معماری
گزارش کتاب
نقش هنرمندان در دگرگونیهای سبکشناختیِ معماری، موضوع اصلی این کتاب است؛ چراکه همواره نسل مهاجری از هنرمندان و معماران در جستجوی مأموریتهایی چالشبرانگیز در تمامی دورهها گرد هم میآمدند. از این نظر، معماری اسلامی میتواند مبتنیبر انتقال تجربهها از نو تفسیر شود؛ زیرا بیشتر تحلیلها بر شکوفاییِ خطیِ سنتهای منطقهایِ معماری در جهانِ اسلام تمرکز دارند که نقش معماران و هنرمندان در آن بسیار ناچیز است. میشائیل ماینکه در این جستارها دانش موشکافانۀ خود در معماری اسلامی را به کار برده است تا دگرگشت آن را بکاود.
ماینکه در چهار نمونۀ موردی، چگونگی دگرگونی در نیروی کار محلی (مانند جابجایی استادکاران خبره) را میکاود تا به تبیین دگردیسیها در شکوفایی معماری اسلامی بپردازد. در برخی نمونهها، جابجایی هنرمندان از منطقهای به منطقۀ دیگر پیامد رفتار یک حامی است؛ ولی در دیگر نمونهها، ناشی از ابتکار عمل خود استادکاران است. بیشتر اوقات این دو عامل با هم تعامل دارند تا بر خصلت بناها و تزئیناتشان اثر گذارند. بدون تردید شیوههایی که ماینکه در این کتاب به کار گرفته، الهامبخش دیگران هستند تا با پیروی از رویکرد او به مطالعۀ مناطق و نواحی دیگر بپردازند.
جستار نخست نویسنده بر شهر رقه در درۀ رود فرات متمرکز است و از نتایج کاوشهایی که در دهههای اخیر به انجام رسیدهاند، بهره میبرد. اینها نقش انتقادی دودمان عباسی در شکوفایی شهر را به نمایش میگذارند. برنامههای ساختمانی با اوجگیری و کمرنگشدن توجه حامیان بهرقه، بسط یافته یا سفارش داده میشدند.
تاریخ معماری بُصری در شمال دمشق، چالش بسیار متفاوتی دارد. در آنجا بناهایی از دورههای گوناگون، شماری ویژگی را به اشتراک میگذارند که برخاسته از سنت ساختوساز محلی است؛ سنتی که از تختهسنگهای بازالت بهمثابۀ ساختمایۀ سقفزنی بهره میبرد. با این وجود هرازچندگاهی بناهایی خلق شدند که از این محدودیتهای فنی فراتر میرفتند. ماینکه چنین تغییر جهتهایی را از خلال اقدامات حامیانی تبیین میکند که در طلب ارتقای سطح هنری استادکاران محلی به واسطۀ فراخواندن کارآزمودگانی از دمشق بودند.
شاید چالشبرانگیزترین نمونهای که ماینکه در جستار سوم عرضه میکند، توضیحهای او دربارۀ نوسانهای بیمانند در تاریخ معماری حَصَنکیف، دژی مشرف بر رودخانۀ دجله در جنوب شرقی ترکیه باشد. معماری این کانون کمابیش منزوی شامل آثاری از چند سنت مجزاست. در مرحلۀ جانشینی بومیان آناتولی است که سازهها به نقشبرجستههای گیاهی مزین شدند؛ یکی از مواردی که بناهای آن پیوندی نزدیک و همزمان با کارهای سنگی حلب و سنتهای تزئینی ایران بهویژه در گچبری و ساخت طاقهای مقرنسدار را به نمایش میگذارند و سرانجام مرحلهای که جنبههای سازهای و تزئینی هر دو به بدلی از نمونههای ایران تبدیل شدند. ماینکه این نوسانها را هم با شکوفاییهای محلی و هم با شکوفاییهای میانمنطقهای پیوند میدهد.
جستار پایانی ماینکه بر پرسشی گستردهتر متمرکز است و آن راههایی است که از طریق آنها سنتهای معماری دودمانهای مملوکی و عثمانی با یکدیگر پیوندی درونی یافتند. او بهویژه به آزمودن نقش هنرکارانی از سوریه و مصر در شکلدهی به اصطلاح رو به تکامل معماری عثمانی میپردازد. وی نقش پلانهای سوری در مساجد عثمانی و تأثیر بنایان سوری در ساختو سازهای سنگی آناتولی را بررسی میکند؛ برای نمونهای جهت نشاندادن اینکه چگونه فرمها منتقل شدهاند، وی به پیشینۀ استادکاری اهل دمشق به نام علی بن موشمیش دمشقی، کشی که در مسجدی در سلجوق در افسس باستان کار میکرد، استناد میکند؛ استادکاری که دو نسل از فرزندان وی در خدمت سلجوقیان بودند. نویسنده سرانجام این موضوع را بررسی میکند که چگونه شکست عثمانیان از مملوکان بر کارهای معماری هم در آناتولی و هم در مصر تأثیر گذاشته است.[۱]
پانويس