ابوالفتح بستی، علی ‌بن حسین

    از ویکی‌نور
    ابوالفتح بستی، علی ‌بن حسین ‌
    NUR00000.jpg
    نام کاملابوالفتح بستی، علی ‌بن حسین؛
    نام‌های دیگرابوالفتح بستی، علی ‌بن حسین؛
    تخلصابوالفتح بستی؛
    نسببستی؛
    نام پدرحسین، احمد، محمد؛
    محل تولدبست؛، ایران بزرگ، افغانستان کنونی؛
    محل زندگیایران بزرگ؛
    رحلتد ۴۰۰ ق؛
    مدفنبخارا، اوزکند؛
    دیناسلام؛
    مذهب‌ شافعی؛
    پیشهدبیر، وزیر، شاعر ذواللسانین؛
    منصبدبیر، وزیر؛
    اطلاعات علمی
    درجه علمیشاعر ذواللسانین؛
    اساتیدابوحاتم ابن حبان؛
    مشایخ
    معاصرینبایتوز، ناصرالدین سبکتکین، ثعالبی، عتبی، سلطان محمود غزنوی، ایلک‌خان، خلف‌ بن احمد، قابوس، شمگیر؛
    شاگردانحاکم نیشابوری، ابوعثمان صابونی، حسین ‌بن علی بردعی؛
    برخی آثار1- دیوان بستی؛

    اَبوالْفَتْحِ بُسْتی، علی ‌بن حسین(د ۴۰۰ ق / ۱۰۱۰ م)، دبیر، وزیر و شاعر ذواللسانین سدۀ ۴ ق / ۱۰ م.


    پدر، نسب

    نام پدر وی را احمد و نام نیایش را حسن نیز نوشته‌اند.

    با آنکه انتساب وی به بُست ـ شهری کهن در جنوب افغانستان کنونی ـ و اشعار فارسیش حکایت از ایرانی بودن او دارد، خود در شعری، خویشتن را عرب تبار خوانده و به قریشی بودن خویش بالیده است.


    ولادت

    تاریخ ولادت او دانسته نیست، به گفتۀ خولی، تاریخ ۳۶۰ ق که بروکلمان به دست داده، بی‌گمان نادرست است. همو بر مبنای برخی نشانه‌های تاریخی، احتمال داده است که تاریخ ولادت شاعر میان سال‌های ۳۳۰ و ۳۳۵ ق بوده باشد.


    اساتید

    ابوالفتح در بست نزد مشاهیری چون ابوحاتم ابن حبان و نیز مشایخ دیگری که از اصحاب و شاگردان ابوالحسن علی ‌بن عبدالعزیز بغوی بودند، دانش آموخت.


    مناصب

    از اشارۀ ثعالبی در تتمة الیتیمة چنین بر می‌آید که وی در آغاز، مدتی مؤدب بوده و سپس به بارگاه بایتوز، امیر بست، راه یافته و به مقام دبیری وی رسیده است. چندی بعد که امیر ناصرالدین سبکتکین بست را گشود و بایتوز را از آن سامان راند، ابوالفتح از بایتوز بازماند و در شهر پنهان شد، اما چون سبکتکین را از حال وی آگاه ساختند، از آنجا که به هنر و درایت امثال او نیاز داشت، او را نزد خویش خواند و بنواخت و ریاست دیوان رسائل را به وی سپرد.

    با این‌همه، شاعر که هنوز خود را از دسیسه‌ها و سعایت‌های بدخواهان درامان نمی‌دید، از امیر اجازه خواست که یک چند تحت حمایت او در گوشه‌ای به دور از هیاهو خلوت گزیند تا پس از اتمام کار بایتوز، با آسودگی به خدمت امیر باز گردد. سبکتکین هم او را به ناحیۀ رُخَّج، در خاور بست گسیل داشت. شاعر چندی در آن ناحیه با آسایش زیست. سپس به فرمان امیر، به بست بازگشت و از آن پس تا پایان عمر سبکتکین (۳۸۷ ق) در خدمت او بود و مقام و منزلت والای خویش را همواره حفظ کرد. با اینهمه، خود در ابیاتی شغل وزارت را بی‌ارزش شمرده و خویشتن را به آن مقام بی‌علاقه نشان داده است.


    در حکومت سلطان محمود

    رونق کار ابوالفتح تا اوایل حکومت سلطان محمود (حک‍ ‍۳۸۹- ۴۲۱ ق) نیز ادامه داشت. اهمیت مقام او را در آن دوره، از نصایح دوراندیشانۀ وی به سلطان محمود، در بحبوحۀ لشکرکشی او به هند، می‌توان دریافت.

    برخی فتح‌نامه‌های سلطان محمود هم به قلم او نوشته شده است. با اینهمه، چندی بعد، به سببی مقام و منصب خود را از دست داد و به میل خویش یا به جبر، قلمرو سلطان را ترک گفت. علل و چگونگی این رویداد روشن نیست. عتبی و ثعالبی نیز که دوست و همکار شاعر بودند و نوشته‌هایشان مهم‌ترین مأخذ در شرح حال اوست، ظاهراً بنابر مصلحت و به اقتضای اوضاع، تنها به اشاره‌ای در این‌باره بسنده کرده‌اند. برخی با توجه به پاره‌ای نشانه‌ها، به‌ویژه سروده‌هایی که شاعر در آن‌ها از دسیسه‌های دشمنان خود شکایت کرده، احتمال داده‌اند که رقابت‌ها و حسادت‌های درباریان سبب طرد او از دربار شده است.

    ابیاتی که شاعر در انتقاد از جاه‌طلبی دبیران بست سروده است، نیز در این‌باره قابل تأمل است، هرچند تاریخ این اشعار را مانند غالب سروده‌های شاعر جز با حدس و گمان نمی‌توان تعیین کرد.

    برخی دیگر برآنند که چه بسا شاعر در کشمکش میان سلطان محمود و ایلک‌خان، جانب ایلک‌خان را گرفته و پس از شکست وی در جنگ با سلطان محمود، ناچار شده تا همراه او رهسپار ماوراءالنهر شود. اشارۀ بیهقی به همراهی ابوالفتح با ایلک‌خان در حرکت از خراسان و همچنین شعری که در آن، سمرقند (در قلمرو ایلک‌خان) بر بلخ (در قلمرو سلطان محمود) ترجیح داده شده است، این احتمال را تقویت می‌کند. به هر روی، شاعر که گویی اندکی بعد، از کردۀ خویش پشیمان شده است، در شعری دیگر، از سلطان محمود بخشایش می‌طلبد و می‌کوشد او را بر سر مهر آورد، اما زمانه با او سر سازگاری نداشت. چه، سلطان پوزش خواهی‌های او را نپذیرفت.


    وفات

    و شاعر چندی بعد در غربت درگذشت. محل وفات او را غالباً بخارا و برخی اوزکند نوشته‌اند.

    در تاریخ وفات او نیز اختلاف است، چنانکه برخی ۴۰۱ ق را سال وفات او دانسته‌اند. دولتشاه سمرقندی، ۴۳۰ ق را که عماد زوزنی در شعری تاریخ وفات ابوالفتح مجدالدین نوشته، به اشتباه، تاریخ وفات ابوالفتح بستی پنداشته است.


    شاگردان و راویان

    از شاگردان و راویان او حاکم نیشابوری، ابوعثمان صابونی و حسین ‌بن علی بردعی را می‌توان نام برد.


    وزیری کاردان

    ابوالفتح، هم دبیری چیره‌دست، هم وزیری کاردان بود و در حل و فصل اختلافات سیاسی و اصلاح امور مخدومان غزنوی خویش سهمی بسزا داشت. پایمردی او در کشمکش میان سبکتکین و خلف‌ بن احمد، امیر سیستان، نمونه‌ای از کوشش‌های اوست، چنانکه روابط و پیوندهای وی با رجال حکومت و ادیبان آن عصر که عموماً یا خود در سرزمین‌هایی کوچک فرمان می‌راندند، یا در خدمت خاندان‌هایی چون سامانیان و آل بویه بودند، حاکی از گستردگی دامنۀ فعالیت‌های اوست.

    ظاهراً همین پیوندهای سیاسی و برخی دلبستگی‌های شخصی وی سبب شده که او را در زمرۀ شاعرانی بشمارند که آرزوها، آنان را به هر سو می‌کشاند، تا آنجا که در اشعار خود شراب‌خواری را حلال می‌شمرند و عقاید فرقه‌ای چون کرامیه را تصدیق می‌کنند. مدح امیران و بزرگان و خوش‌گذرانی، در میان شاعران و ادیبان درباری البته پدیدۀ رایجی است،


    فرقۀ کرامیه

    اما آنچه در این میان بیشتر جلب نظر می‌کند، موضوع ارتباط شاعر با فرقۀ کرامیه است، گرچه آن هم البته، باتوجه به خلق و خو و علایق سیاسی اینگونه شخصیت‌ها، چندان غریب نمی‌نماید. مبنای آنچه دربارۀ وابستگی وی به این فرقه گفته‌اند، شعری است که شاعر در آن، مذهب حنفی و آیین کرامی را برحق شمرده و به‌ویژه محمد بن کرّام را ستوده است. باتوجه به رواج کار کرامیان در خراسان آن زمان، به نظرمی‌رسد که این قبیل ستایش‌ها، اگر در صحت انتسابشان تردید نکنیم، بیشتر انگیزه‌های سیاسی و اجتماعی داشته است، به‌ویژه که شاعر خود در شعری دیگر، برخی باورهای کلامی کرامیه را، البته بدون ذکر نام آنان، رد کرده است.


    شعر و نثر

    با آنکه گویا هیچ اثر منثوری، بجز جمله‌ها و عباراتی چند، از ابوالفتح بستی در دست نیست، به آسانی می‌توان شیوۀ نگارش او را حدس زد. وی در زمانی می‌زیست که نثر عربی پس از خروج از حیطۀ سجع‌پردازان عصر جاهلی و صدر اسلام و گذراندن دورانی پرشور و درآمیختن با زندگی و افکار و آیین‌های مردم و کسب جایگاهی ارجمند و نیز پیراسته شدن از واژگان و مصطلحات بدوی، در چنگ نویسندگان زبردستی گرفتار آمد که در زبان، دیگر به چشم ابزار تعبیر نمی‌نگریستند، بلکه آن را پدیده‌ای انعطاف‌پذیر می‌پنداشتند که به آسانی تن به آرایش می‌داد و عرصه‌ای پهناور برای هنرنمایی فراهم می‌آورد. صنعت‌گرایان در این راه چندان افراط کردند که زبان از قالب‌های طبیعی و معهود خود بیرون شد و اهداف معنوی آن فراموش گردید. بدین‌سان نویسنده یا شاعر، نخست زیورهای لفظی، تناسب‌های صوتی و تشابهات ظاهری را می‌یافت و آنگاه می‌کوشید تا منظور خود را در آن‌ها بگنجاند. البته ابوالفتح بستی از این دایره خارج نبود: همگان او را ستوده و صاحب «شیوه‌ای خاص و نیکو در جناس‌پردازی» دانسته‌اند. او خود نیز بر زبردستی خویش آگاه بوده و در قطعۀ فخریه‌ای آن را باز گفته است. در نامۀ کوتاهی که از قول سلطان محمود برای قابوس و شمگیر نوشته و در آن برای دو تن شفاعت کرده، صنعت را در حد معقول و پسندیده به کار گرفته است، اما پیداست که صنعت، زمانی مجال گسترده و آزادی فراوان می‌یابد که معانی و اغراض ملموس و دقیق، سد راه آن نگردد. به همین جهت ابوالفتح به قصد هنرنمایی و جناس‌پردازی بهتر، به مفاهیم عام و گنگ اندرز و حکمت متداول که در مرزهای دقیق و روشنی محدود نیست، روی آورده است و اینک صد و چند عبارت، شبیه به کلمات قصار، از وی بر جای مانده که می‌توانست همه را در قالب همان اشعار پرتکلفش جای دهد، و شاید هم این جملات یادداشت‌هایی بوده است که می‌خواسته به شعر درآورد، وگرنه در عباراتی چون «الفلسفة فلّ‌السفه»، «ربما کانت الفطنة فتنة»، نه حکمتی خفته است و نه ذوقی. برخی از این عبارات، گویی برای فارسی‌زبانان که با لهجۀ عربی الفتی نداشتند، ساخته شده است، مثلاً در قرینه‌های ضمان و زمان، حذر و هذر، حروف نخستین آن‌ها به یک حال تلفظ می‌شود و در عمل، جناس تام به وجود می‌آید. میان ابوالفتح و ثعالبی گفت‌وگویی دربارۀ یکی از رسائل ابواسحاق صابی رفته است که در آن، اعجاب ابوالفتح نسبت به نثر صابی پدیدار است و همین امر موجب شده است که خولی وی را متأثر از نثر صابی بپندارد، حال آنکه صابی اساساً از سجع و موازنه و مقارنه پرهیز داشته است. شعر ابوالفتح بستی، از نظر معنی و صنعت، با «کلمات قصار» او چندان تفاوتی ندارد.


    آثار

    1-دیوان بستی

    از مجموعۀ اشعار او دیوانی اساساً شامل جناس‌های پرپیچ و تاب برجای مانده که نخستین‌بر در ۱۲۹۴ ق / ۱۸۷۷ م در بیروت به چاپ رسیده است، اما این دیوان نه به شیوه‌ای علمی و انتقادی چاپ شده و نه کامل است. از این‌رو، چند سال پیش (۱۳۵۲ ش) امیرمحمود انوار شرح احوال و تصحیح انتقادی دیوان او را موضوع رسالۀ دکتری خود در دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی تهران قرار داد، اما تصحیح و چاپ دیوان به تأخیر افتاد، تا آنکه در ۱۹۸۰ م، محمد مرسی خولی، برپایۀ نسخۀ چاپی و نیز نسخۀ استانبول به طبع مجدد آن دست زد. وی در مقدمۀ بسیار طولانی خود، زندگی‌نامۀ ابوالفتح بستی را به تفصیل تمام آورده و شعر او را از جهات گوناگون بررسی کرده، اما کار خولی نیز از برخی لغزش‌ها در امان نمانده است؛ از جمله شماری از ابیاتی که در دیوان یا در منابع وی بوده، از چاپ او ساقط گردیده است. مجموعۀ نقایص دیوان را شاکر فحام در مقاله‌ای انتقادی گرد آورده و در مجلة مجمع اللغة العربیة در دمشق به چاپ رسانیده است.

    همین مقاله گویا موجب شد که دو محقق سوری، دریّه خطیب و لطفی صقال از نو به طبع دیوان روی آورند. این اثر در ۱۹۸۹ م در دمشق منتشر شد که نسبت به چاپ دوم و مقالۀ انتقادی فحام، حدود ۲۵۱۰ بیت اضافه دارد و این دو محقق، بر روی هم، ۹۰۹‘۱ بیت از آنچه در دیوان بوده و آنچه خود در منابع یافته‌اند، گرد آورده‌اند، اما دیوان هنوز هم کامل نیست؛ چنانکه دو بیت در تاریخ بیهق علی ‌بن زید بیهقی دیده می‌شود که در دیوان نیست.


    اشعار ابوالفتح

    ثعالبی اشعار ابوالفتح را از نظر مضمون به ۱۲ فصل تقسیم کرده است: غزل و خمر، کتاب و خط و بلاغت، فقه، ادبیات، پزشکی و فلسفه، ستاره‌شناسی، مدح، اخوانیات، شکوه و عتاب، هجا، پیری، امثال و نوادر و موعظه و حکمت. این تقسیم‌بندی گرچه بر وسعت اطلاعات بستی ـ که در مقام کاتب دیوان ملزم به دانستن آنها بوده ـ دلالت دارد، اما بر واقعیات منطبق نیست. در دیوان ابوالفتح، هیچ سخنی از پزشکی و فلسفه و نجوم نیست و حتی هجا و غزل او بسیار ناچیز است. تقسیم‌بندی ثعالبی بر اشاره‌ای یا استعاره‌ای که ضمن بیتی دربارۀ این علوم آمده، استوار است، نه بیشتر.


    قصاید مدحی

    بخش بزرگی از دیوان وی را قصاید مدحی تشکیل می‌دهد. او بیش از ۱۰۰ قطعه در ستایش مشاهیر زمان یا دوستان خود که غالباً اهل ادب بوده‌اند، سروده است روح آرام و صلح‌جوی ابوالفتح موجب شده بود که دوستان بسیاری از بزرگان دولت و خاصه کاتبان و منشیان فراهم آورد. بخش عظیمی از دیوان او شامل «اخوانیات» است که مخاطب برخی از آن‌ها معلوم است

    در دیوان ابوالفتح، هجا به معنای آن موجود نیست. مراثی او نیز بسیار اندک است. اما، مایۀ اصلی دیوان ابوالفتح، شعر اندرزگونۀ حکمت‌آمیز است. نیک‌نفسی و خوی آموزگاری وی از سویی، و انعطاف‌پذیری اینگونه مضامین برای لفظ‌‌‌پردازی و صنعت‌گرایی از سوی دیگر، موجب شد که شاعر جناس‌پردازی‌های غلیظ و پرتکلف را مکتب شعری خود سازد و بیش از هر شاعر دیگری در این سبک پیش رود و بدان شهرت یابد. غالباً چنین احساس می‌شود که شاعر، نخست کلمات و ترکیبات متجانس را می‌یافت و سپس می‌کوشید آن‌ها را در معنایی معقول با یکدیگر قرینه کند. چنانکه اشاره شد، عصر ابوالفتح بستی عصر صنایع بدیعی بود و کتاب‌های بزرگی نیز در این باب تألیف یافت، اما همان‌‌طور که برخی اشاره کرده‌اند، این شاعران و نویسندگان صنعت‌گرا بیشتر در دربارهای ایران، چون دربار غزنوی و سامانی و دیلمی گرد آمده بودند. بعید نیست که فارسی‌زبان بودن این شاعران، یکی از سبب‌های توجه آنان به صنایع شعری بوده باشد، زیرا دست یافتن به دقایق و ظرایف نهانی زبانی بیگانه، البته دشوارتر است تا تسلط بر صنایع آن. اوج اندرزگویی‌ها و حکمت‌پردازی‌های ابوالفتح در قصیده‌ای نونیه آشکار می‌شود که تنها قصیدۀ بزرگ اوست و بعدها شهرتی بسزا کسب کرده است. سراسر اندرزهای عام است: جهان ناپایدار و آدمیزاد فانی است، آن به که به پارسایی روی آریم، با دیگران مسالمت کنیم و نیک رفتار باشیم؛ مردمان همه نیک‌نفس نیستند، پس بهتر است راز خود را با همه کس نگوییم؛ قانع باشیم، عقل و خرد را بر ثروت این جهان ترجیح دهیم. سرانجام، پس از چند گونه اندرز به پیران و جوانان، از همه می‌خواهد تا شعر او را که این چنین روشنی‌بخش است، حفظ کنند.

    علاوه بر این، زبردستی ابوالفتح بستی در صنعت، بر بسیاری از شاعران صنعت‌دوست تأثیر گذاشته است.


    شعر فارسی ابوالفتح

    بی‌گمان شعر فارسی ابوالفتح اندک نبوده و وی با بزرگان زمان خویش در این باب همسری می‌کرده است. عوفی گوید: خود هر دو دیوان عربی و فارسی او را دیده، اما چون در آن روزگار که لباب را تألیف می‌کرده، در لاهور بوده، چیزی از اشعار فارسی وی را در اختیار نداشته و تنها ۴ بیت که در خاطر داشته، نقل کرده است. این قطعه، شعری شیوا و ارجمند است، اما گویا ابوالفتح در فارسی هم به همان شیوۀ عربی خود شعر می‌سروده و دولتشاه بدین امر تصریح می‌کند. از شعر فارسی او یک بیت دیگر نیز در دست است که اسدی طوسی به عنوان شاهد برای کلمۀ چغز آورده. ابوالفتح، هیچ‌گاه از معانی پسندیده‌ای که از فرهنگ و ادب فارسی با دیگر اقوام می‌دیده و می‌شناخته، روی نمی‌گردانده است. عوفی دو بیت فارسی از ابوشکور بلخی نقل می‌کند و می‌افزاید که ابوالفتح آن‌ها را به شعر عربی برگردانده است[۱]. ‌

    پانویس

    1. ارزنده، مهران؛ آذرنوش، آذرتاش، ‌ج6، ص99-95

    منابع مقاله

    ارزنده، مهران؛ آذرنوش، آذرتاش، دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائر‌ه‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.

    وابسته‌ها