آکادمی عشق: شمس و مولوی؛ زندگی، اندیشهها و قصهها
آکادمی عشق: شمس و مولوی؛ زندگی، اندیشهها و قصهها | |
---|---|
پدیدآوران | عباسی، شهابالدین (نویسنده) |
ناشر | خزه |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1399 |
شابک | 8ـ21ـ6913ـ622ـ978 |
کد کنگره | |
آکادمی عشق: شمس و مولوی؛ زندگی، اندیشهها و قصهها تألیف شهابالدین عباسی، این کتاب سفری است در زندگی و دنیای اندیشهها و داستانهای این مؤسس (یعنی مؤسس آکادمی عشق مولوی و شمس) و مردی که در آن روز تأثیرگذار وارد شهر محل زندگی و تدریس او شد. زندگی آنها آمیخته به عشق بود؛ گاهی این مؤسس و شاگردانش به چرخ درمیآمدند و آن را حالتی مانند چرخش افلاک میدانستند.
گزارش کتاب
در یکی از روزهای سال ۱۲۴۴ میلادی مرد پرشوری که سالها معلمی کرده بود، وارد شهری شد که روزگاری بخشی از قلمرو امپراتوری روم شرقی بود. در این شهر استاد خوشنامی زندگی میکرد که از چند سال پیش از آن، به گروهی از شاگردان تعلیم میداد. دیری نگذشت که آنها با یکدیگر آشنا شدند و به کمک هم آکادمی بزرگی در آن دیار تأسیس کردند که آوازۀ آن به اقصانقاط جهان رسید. این آکادمی شاگردان بسیاری پروراند و شاهکارهای ادبی بزرگی پدید آورد. آکادمی در ایران و ترکیه و برخی کشورهای جهان شعبه دارد. سالها پیش بسیاری از آمریکاییان هم به مطالعۀ آثار منتشرشده از طرف این آکادمی علاقه نشان دادند. دربارۀ این آکادمی کتابهای بسیاری نوشته شده است. یک بانوی پژوهشگر آلمانی که خود در زمینۀ این آکادمی تحقیقات انجام داده و کتابهایی به نگارش درآورد، میگفت دوست دارد در آن جهان از یکی از مؤسسان اصلی این آکادمی بپرسد چگونه چنین آثار سترگی پدید آوردند؟
بسیاری از آثار این مؤسس به زبانهای غربی از انگلیسی تا سوئدی و ایتالیایی ترجمه شده است. از سال ۱۲۷۳ میلادی به این طرف آثار بسیاری به زبانهای فارسی، ترکی، اردو، سندی، پشتو، پنجابی، بنگالی و عربی دربارۀ آثار یکی از این مؤسسان منتشر شده است. نام او را همهجا میتوان یافت و بخشهای وسیعی از ادبیات فارسی، ترکی و ادبیات اسلامی هند نشان از تأثیر و نفوذ او دارد. در واقع کمتر اثر ادبی و عرفانیای میتوان یافت که بین استانبول و بنگال تألیف شده باشد و هیچ اشارهای به اندیشۀ او نکرده باشد؛ حتی در مناطقی که از مراکز آموزشی و جریان اصلی حیات ادبی دور بودهاند، معروف است که برخی عرفا کل کتابخانهشان را به دیگران میبخشیدند یا وامیگذاشتند و فقط سه کتاب نزد خود نگه میداشتند که یکی از آنها اثری سترگ از این مؤسس است. همۀ آثار مؤسسان آکادمی به زبان فارسی است. مؤسسان نام آکادمی خود را آکادمی «عشق» گذاشتند. آنها میگفتند چیزهای نویی عرضه کردهاند.
این کتاب سفری است در زندگی و دنیای اندیشهها و داستانهای این مؤسس و مردی که در آن روز تأثیرگذار وارد شهر محل زندگی و تدریس او شد. زندگی آنها آمیخته به عشق بود؛ گاهی این مؤسس و شاگردانش به چرخ درمیآمدند و آن را حالتی مانند چرخش افلاک میدانستند. در روزگاری که در شرق و غرب عدهای در کار فتح جهان بودند و برای کسب قدرت و گسترش فرمانروایی و حفظ حکومت به هر وسیلهای متوسل میشدند و به جای آنکه خودشان دور چیزی بگردند، دیگران را وادار میکردند دور آنها بگردند، مؤسسان آکادمی بُعد دیگری از زندگی بشر را دنبال میکردند.
مؤسسان آکادمی یعنی شمس و مولوی در آن قرن دشوار خودشان، راه ناامیدی پیش نگرفتند. شمس از «واقعۀ بد تبار» نمیهراسید. مولوی هم به تعبیر دکتر آنماری شیمل خود، اوج شادمانی و ژرفای غم و اندوه را تجربه کرده بود؛ اما میدانست که قدرت عشق میتواند بر چنین کشمکشی چیره شود. در نظر شیمل امید او در دنیای معاصر الهامبخش است. مولوی در نوجوانی در دوران پرآشوب به همراه پدرش به قونیه رفت. در آن زمان مغولان در حال نزدیکشدن به بلخ بودند؛ اما او میدانست کار به آنها ختم نمیشود و چشمانداز وسیعتری را میدید؛ چنانکه در قصههای این کتاب خواهیم دید، مولوی حتی دربارۀ تاریخ زندگی مغولان نکاتی برای عبرت بیان میکند.
در این کتاب داستانها و ماجراهای دیگری از عشق بازگو شده است. هایلر در کتاب «نیایش» داستان «عاشقی» را از مثنوی نقل میکند که «شبهنگام به در خانۀ محبوبش میآید و بر در میکوبد. محبوبش بلند میگوید: کیست که بر در میزند؟ و او پاسخ میدهد: من هستم. او در را باز نمیکند، بلکه با تندی میگوید: از اینجا دور شو! پس مرد جوان از آن دیار میرود و در سرزمینهای گوناگون حیران و سرگشته سفر میکند. تا آنکه عشق با نیروی مقاومتناپذیرش او را به کوی معشوقش بازمیگرداند. مرد، باری دیگر به آرامی و نرمی و با امید و آزرم، بر در میکوبد. و این بار هم سؤال یار او طنین میاندازد که چه کسی بر در میکوبد. و او جواب میدهد: این هم تویی که یک بار دیگر پشت در ایستادهای. محبوب با شنیدن این کلمات در را به روی او باز میکند:وارد شو، ای یارم. سرای کوچک من آنقدر بزرگ نیست که گنجایش دو تن را داشته باشد؛ اما چون تو غیر از من نیستی، اتاقی و اسباب پذیراییای در سرایم هست».
هایلر میگوید در سراسر ادبیات عرفانی شرق و غرب این موضوع غالب، این همانندی مجذوبانه طنینانداز است. افزون بر این حکایت عاشقانه که هایلر از مثنوی بازگو میکند، حکایت «الله گفتن» نیازمند هم مورد توجه مورخان ادیان در غرب قرار گرفت. آن را یادآور این سخن پاسکال دانستهاند که «به جستجویم بر نمیخواستی اگر از پیش مرا مییافتی».
در این کتاب این دو حکایت به همراه قصهها و حکایتهای دیگری از مثنوی، فیهمافیه، مکتوبات، مجالس سبعه و مقالات شمس خواننده را به دنیای شمس و مولوی میبرند. خواهیم دید که آنها چه نگاهی به زندگی و عشق داشتند و اندیشهها و تجربههای خود را چگونه در قالب قصه و داستان بیان کردند. کتاب در سه بخش تنظیم شده است؛ در بخش اول زندگی و اندیشههای شمس و مولوی و ارتباط آنها با هم مرور شده است. بخش دوم به قصههای مولوی و بخش سوم به قصههای شمس اختصاص دارد. در بخش دوم برخی از قصههای مثنوی فقط به نثر روایت شده است. مآخذ دو قصه نیز که شامل نکات جالب توجهی بودند، بیان شده است.
اولین قصۀ کتاب، اولین قصۀ مولوی در مثنوی است که عاشقانه است و مولوی آن را «نقد حال ما» میخواند. آخرین قصه هم از شمس است، قصۀ آنکه گنجنامهای یافت اما گنج را پیدا نمیکرد. بر او سایۀ الهامی افتاده بود.[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات