۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' ؛' به '؛') |
جز (جایگزینی متن - ' (ع)' به '(ع)') |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
پدر ابن حزم اهل علم و ادب و از دولتمردان زمان به شمار مىرفته است. وى در زمان فرمانروايى ابوعامر ملقّب به المنصور (366- 392 ق976/-1002 م) يكى از وزيران وى بوده است. ابن حزم دوران كودكى و نوجوانى را در رفاه و آسايش خانۀ پدرى و بنا بر گفته خود در دامان زنان گذرانيد و از ايشان بسيار چيزها، از جمله خط و خواندن قرآن آموخت و با خلقيات و رفتار و كردار و ويژگيهاى روانى ايشان نيك آشنا شد. اين تجارب دوران كودكى سرمايۀ سرشارى بود كه بعدها وى از آنها در نوشتن يكى از برجستهترين آثار خود به عنوان طوق الحمامة (گلوبند كبوتر) بهرۀ بسيار برد. ابن حزم در اين نوشته به برخى از رويدادها و آشفتگيهاى دوران جوانى خود اشاره مىكند و از اين رو مىتوان آن را سرچشمۀ مهمى براى آشنايى با دورانى از زندگى وى به شمار آورد. نخستين رويداد مهم سياسى و اجتماعى دوران جوانى ابن حزم به خلافت رسيدن محمد بن هشام بن الحكم (دوم) ملقّب به المهدى است. وى نخست در روز خلع هشام بن الحكم (دوم) ملقب به المؤيّد در 399 ق1008/ م با يارى هواداران بنى اميّه به خلافت رسيد، اما پس از 9 ماه در نيمۀ ربيع الاول 1010/400 م از سوى سليمان بن حكم كنار زده شد، و بار دوم نيز، پس از سليمان به مدت چهل روز حكومت كرد و سرانجام در ذيحجۀ 400 به دست بردگان كشته شد. | پدر ابن حزم اهل علم و ادب و از دولتمردان زمان به شمار مىرفته است. وى در زمان فرمانروايى ابوعامر ملقّب به المنصور (366- 392 ق976/-1002 م) يكى از وزيران وى بوده است. ابن حزم دوران كودكى و نوجوانى را در رفاه و آسايش خانۀ پدرى و بنا بر گفته خود در دامان زنان گذرانيد و از ايشان بسيار چيزها، از جمله خط و خواندن قرآن آموخت و با خلقيات و رفتار و كردار و ويژگيهاى روانى ايشان نيك آشنا شد. اين تجارب دوران كودكى سرمايۀ سرشارى بود كه بعدها وى از آنها در نوشتن يكى از برجستهترين آثار خود به عنوان طوق الحمامة (گلوبند كبوتر) بهرۀ بسيار برد. ابن حزم در اين نوشته به برخى از رويدادها و آشفتگيهاى دوران جوانى خود اشاره مىكند و از اين رو مىتوان آن را سرچشمۀ مهمى براى آشنايى با دورانى از زندگى وى به شمار آورد. نخستين رويداد مهم سياسى و اجتماعى دوران جوانى ابن حزم به خلافت رسيدن محمد بن هشام بن الحكم (دوم) ملقّب به المهدى است. وى نخست در روز خلع هشام بن الحكم (دوم) ملقب به المؤيّد در 399 ق1008/ م با يارى هواداران بنى اميّه به خلافت رسيد، اما پس از 9 ماه در نيمۀ ربيع الاول 1010/400 م از سوى سليمان بن حكم كنار زده شد، و بار دوم نيز، پس از سليمان به مدت چهل روز حكومت كرد و سرانجام در ذيحجۀ 400 به دست بردگان كشته شد. | ||
تاريخ نگاران وى را «انگيزۀ فتنه و شقاق و نفاق» ناميدهاند (نك:ابن عذارى، 50/3 به بعد، مراكشى، 41-43). ابن حزم و پدرش در نخستين روزهاى خلافت وى از خانۀ خود در بخش شرقى قرطبه به خانۀ قديميشان در بخش غربى، در محلهاى به نام «بلاط مغيث» منتقل شدند (ابن حزم، طوق الحمامة، 207). رويداد تكان دهنده و ويرانگر ديگر، در اين مرحله، روى كار آمدن سليمان بن حكم، ملقب به الظافر است. وى در 399 ق به خلافت رسيد و در ربيع الاول 400 به قرطبه آمد و در شوال همان سال از آنجا بيرون رفت و سپس همراه سپاهيان بربر و لشكريان مسيحى به قرطبه بازگشت، و به گفتۀ گزارشگران در نبرد مشهور به «قنطش»، بيست و چند هزار نفر كشته شدند كه در ميان ايشان بسيارى عالمان، فقيهان و ائمۀ مساجد بودند، سليمان، پس از آن، به همراهى بربرها در شهرهاى اندلس به كشتار، تاراج و ويران كردن روستاها پرداخت (ابن عذارى، 91/3-95، 117؛مراكشى، 42 -43؛ابن بسام، 1 (1) 24/-29). در اين ميان در محرم /404ژوئيۀ 1013 سپاهيان بربر قصر خاندان ابن حزم را در بلاط مغيث تصرف و تاراج كردند، و ابن حزم ناگزير شد كه از قرطبه به المريه (آلمريا Almeria) بگريزد (ابن حزم، همان، 208). در 406 ق سليمان بن حكم و برادرش عبدالرحمن و پدر 80 سالۀ ايشان، به دست على بن حمّود بن ميمون كشته شد. على بن حمود بن ميمون از ذريۀ على بن ابى طالب (ع) و نخستين فرمانرواى بنى هاشم در اندلس بود، سليمان بن حكم وى و برادرش قاسم بن حمّود را هر يك به فرماندارى شهر سبته Ceuta و جزيرة الخضراء گمارده بود. دوران فرمانروايى على بن حمّود يك سال و نه ماه بود. وى با همراهى و يارى سپاهيان بربر قدرت را به دست گرفت. على بن حمود در 22 محرم /407اول ژوئيۀ 1016 قرطبه را تصرف كرد، ولى در ذيقعدۀ 408 به دست 3 تن از غلامان صقلبى خود در حمّام كشته شد (ابن عذارى، 119/3-124، ابن بسام، 1 (1) 78/، 83). در پى اين رويدادها گرفتارى تازهاى براى ابن حزم پيش آمد. در حالى كه وى همچنان در المريه به سر مىبرد، بدخواهان و دشمنانش دسيسه كردند و فرماندار المريه، خيران صقلبى (حك 403-419 ق) را بر ضد وى برانگيختند. خيران از غلامان برجستۀ منصور بن ابى عامر بود و پس از فروريزش خلافت اموى در اندلس، فرماندار المريه گرديد و در رويدادهاى بعدى در اندلس نقشى برجسته داشت (ابن عذارى، 166/3-167؛دوزى، 319-317، 311، /310 II). بدخواهان ابن حزم به خيران گزارش داده بودند كه ابن حزم و دوستش محمد بن اسحاق نهانى مىكوشند كه خلافت اموى را بار ديگر در اندلس زنده كنند. خيران بدين سبب وى و دوستش را دستگير و چند ماه زندانى كرد و سپس ايشان را به محلى به نام حصن القصر Aznalcazar از نواحى اشبيليه تبعيد كرد. ابن حزم پس از چند ماه از راه دريا به بلنسيه (والنسيا) رفت. | تاريخ نگاران وى را «انگيزۀ فتنه و شقاق و نفاق» ناميدهاند (نك:ابن عذارى، 50/3 به بعد، مراكشى، 41-43). ابن حزم و پدرش در نخستين روزهاى خلافت وى از خانۀ خود در بخش شرقى قرطبه به خانۀ قديميشان در بخش غربى، در محلهاى به نام «بلاط مغيث» منتقل شدند (ابن حزم، طوق الحمامة، 207). رويداد تكان دهنده و ويرانگر ديگر، در اين مرحله، روى كار آمدن سليمان بن حكم، ملقب به الظافر است. وى در 399 ق به خلافت رسيد و در ربيع الاول 400 به قرطبه آمد و در شوال همان سال از آنجا بيرون رفت و سپس همراه سپاهيان بربر و لشكريان مسيحى به قرطبه بازگشت، و به گفتۀ گزارشگران در نبرد مشهور به «قنطش»، بيست و چند هزار نفر كشته شدند كه در ميان ايشان بسيارى عالمان، فقيهان و ائمۀ مساجد بودند، سليمان، پس از آن، به همراهى بربرها در شهرهاى اندلس به كشتار، تاراج و ويران كردن روستاها پرداخت (ابن عذارى، 91/3-95، 117؛مراكشى، 42 -43؛ابن بسام، 1 (1) 24/-29). در اين ميان در محرم /404ژوئيۀ 1013 سپاهيان بربر قصر خاندان ابن حزم را در بلاط مغيث تصرف و تاراج كردند، و ابن حزم ناگزير شد كه از قرطبه به المريه (آلمريا Almeria) بگريزد (ابن حزم، همان، 208). در 406 ق سليمان بن حكم و برادرش عبدالرحمن و پدر 80 سالۀ ايشان، به دست على بن حمّود بن ميمون كشته شد. على بن حمود بن ميمون از ذريۀ على بن ابى طالب(ع) و نخستين فرمانرواى بنى هاشم در اندلس بود، سليمان بن حكم وى و برادرش قاسم بن حمّود را هر يك به فرماندارى شهر سبته Ceuta و جزيرة الخضراء گمارده بود. دوران فرمانروايى على بن حمّود يك سال و نه ماه بود. وى با همراهى و يارى سپاهيان بربر قدرت را به دست گرفت. على بن حمود در 22 محرم /407اول ژوئيۀ 1016 قرطبه را تصرف كرد، ولى در ذيقعدۀ 408 به دست 3 تن از غلامان صقلبى خود در حمّام كشته شد (ابن عذارى، 119/3-124، ابن بسام، 1 (1) 78/، 83). در پى اين رويدادها گرفتارى تازهاى براى ابن حزم پيش آمد. در حالى كه وى همچنان در المريه به سر مىبرد، بدخواهان و دشمنانش دسيسه كردند و فرماندار المريه، خيران صقلبى (حك 403-419 ق) را بر ضد وى برانگيختند. خيران از غلامان برجستۀ منصور بن ابى عامر بود و پس از فروريزش خلافت اموى در اندلس، فرماندار المريه گرديد و در رويدادهاى بعدى در اندلس نقشى برجسته داشت (ابن عذارى، 166/3-167؛دوزى، 319-317، 311، /310 II). بدخواهان ابن حزم به خيران گزارش داده بودند كه ابن حزم و دوستش محمد بن اسحاق نهانى مىكوشند كه خلافت اموى را بار ديگر در اندلس زنده كنند. خيران بدين سبب وى و دوستش را دستگير و چند ماه زندانى كرد و سپس ايشان را به محلى به نام حصن القصر Aznalcazar از نواحى اشبيليه تبعيد كرد. ابن حزم پس از چند ماه از راه دريا به بلنسيه (والنسيا) رفت. | ||
اين سفر همزمان با روى كار آمدن عبدالرحمن چهارم بود. عبدالرحمن بن محمد بن عبداللّه بن الناصر، ملقب به المرتضى در 407 ق1016/ م در شرق اندلس قيام كرد و در رمضان /408فوريۀ 1018 مردم با وى بيعت كردند. ابن حزم به وى پيوست و وزارت او را بر عهده گرفت و در نبرد وى با قاسم بن حمود برادر على بن حمود، شركت كرد. اما المرتضى در اين نبرد شكست خورد و در راه گريز در 408 ق كشته شد. در نتيجه ابن حزم اسير گرديد، اما پس از چندى آزاد شد و در شوال /409فوريۀ 1019 به قرطبه بازگشت (نك: ابن عذارى، 121/3، 127؛دوزى، 318-316. II؛ابن حزم، طوق الحمامة، 208، 217-218). | اين سفر همزمان با روى كار آمدن عبدالرحمن چهارم بود. عبدالرحمن بن محمد بن عبداللّه بن الناصر، ملقب به المرتضى در 407 ق1016/ م در شرق اندلس قيام كرد و در رمضان /408فوريۀ 1018 مردم با وى بيعت كردند. ابن حزم به وى پيوست و وزارت او را بر عهده گرفت و در نبرد وى با قاسم بن حمود برادر على بن حمود، شركت كرد. اما المرتضى در اين نبرد شكست خورد و در راه گريز در 408 ق كشته شد. در نتيجه ابن حزم اسير گرديد، اما پس از چندى آزاد شد و در شوال /409فوريۀ 1019 به قرطبه بازگشت (نك: ابن عذارى، 121/3، 127؛دوزى، 318-316. II؛ابن حزم، طوق الحمامة، 208، 217-218). | ||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۲: | ||
بسيارى از فقيهان و عالمانى كه مخالف عقايد و نظريات ابن حزم بودهاند، در آزار او و تحريك فرمانروايان بر ضد وى مىكوشيدهاند، و ايشان و عوام را عليه وى برمىانگيختهاند تا بدانجا كه در زمان حكومت ابوعمرو عبّاد بن محمد المعتضد بالله (433-461 ق1042/-1069 م) کتابهاى وى را در اشبيليه سوزاندند و برخى را نيز در ملأ عام پاره پاره كردند. نويسندگان سرگذشت وى مىگويند كه:بزرگ ترين عيب وى[به گمان ايشان از ديدگاه منصفان]نا آگاهى او از سياست علم بوده است كه دشوارتر از تكميل آن است (ابن بسام، 1 (1) 141/-142؛قس: ياقوت، 247/12-249؛[[ذهبى]]، 200/18- 201، سوزاندن کتابهايش: 205). | بسيارى از فقيهان و عالمانى كه مخالف عقايد و نظريات ابن حزم بودهاند، در آزار او و تحريك فرمانروايان بر ضد وى مىكوشيدهاند، و ايشان و عوام را عليه وى برمىانگيختهاند تا بدانجا كه در زمان حكومت ابوعمرو عبّاد بن محمد المعتضد بالله (433-461 ق1042/-1069 م) کتابهاى وى را در اشبيليه سوزاندند و برخى را نيز در ملأ عام پاره پاره كردند. نويسندگان سرگذشت وى مىگويند كه:بزرگ ترين عيب وى[به گمان ايشان از ديدگاه منصفان]نا آگاهى او از سياست علم بوده است كه دشوارتر از تكميل آن است (ابن بسام، 1 (1) 141/-142؛قس: ياقوت، 247/12-249؛[[ذهبى]]، 200/18- 201، سوزاندن کتابهايش: 205). | ||
ابن حزم بنا بر گفتۀ خودش بسيارى از کتابهايش را در زمانهايى نوشته است كه از وطن و بستگان و فرزندان دور بوده و از ستم و عدوان ديگران به خود هراسان بوده است (التقريب، 200). وى دربارۀ موقعيت خودش در زمانش و ميان هموطنانش مىگويد «اما سرزمين خودمان، حكم دربارۀ آن همان مثل سائر است.» خود در اين باره به اين مثل سائر استشهاد مىكند كه «ازهد الناس فى عالم اهله» (روى گردانترين كسان از مرد دانشمند، بستگان و همشهريان اويند) و مىافزايد كه در انجيل خوانده است: عيسى (ع) گفت: پيامبر حرمتش را جز در شهر خويش از دست نمىدهد. آنگاه ابن حزم از حسدورزى اندلسيان در برابر دانشمندان و بدرفتارى با آنان سخن مىگويد (نك: «رسالة فى فضل»، 166/3؛قس، /798 E , III كه نويسنده «عالم» را در مثل مذكور «عالم» خوانده و در ترجمه دچار اشتباه شده است). | ابن حزم بنا بر گفتۀ خودش بسيارى از کتابهايش را در زمانهايى نوشته است كه از وطن و بستگان و فرزندان دور بوده و از ستم و عدوان ديگران به خود هراسان بوده است (التقريب، 200). وى دربارۀ موقعيت خودش در زمانش و ميان هموطنانش مىگويد «اما سرزمين خودمان، حكم دربارۀ آن همان مثل سائر است.» خود در اين باره به اين مثل سائر استشهاد مىكند كه «ازهد الناس فى عالم اهله» (روى گردانترين كسان از مرد دانشمند، بستگان و همشهريان اويند) و مىافزايد كه در انجيل خوانده است: عيسى(ع) گفت: پيامبر حرمتش را جز در شهر خويش از دست نمىدهد. آنگاه ابن حزم از حسدورزى اندلسيان در برابر دانشمندان و بدرفتارى با آنان سخن مىگويد (نك: «رسالة فى فضل»، 166/3؛قس، /798 E , III كه نويسنده «عالم» را در مثل مذكور «عالم» خوانده و در ترجمه دچار اشتباه شده است). | ||
==عقايد و نظريات== | ==عقايد و نظريات== | ||
خط ۱۷۲: | خط ۱۷۲: | ||
يكى از دستاوردهاى مهم ابن حزم، گردآورى عقايد، و گرايشهاى دينى و پژوهشى انتقادى دربارۀ اديان و فرقههاى گوناگون اسلامى و غير اسلامى است. کتاب الفصل وى اثر برجستهاى در زمينۀ اين گونه پژوهشهاست. اين کتاب آكنده از اطلاعات و گزارشهاى دقيق دربارۀ عقايد و اديان است. وى در اين کتاب نيز، به شيوۀ معمول خود، مخالفان و نظريات ايشان را بى باكانه به زير تازيانۀ انتقاد مىكشد و از تكفير يا تفسيق آنان پروا ندارد. در الفصل گاه رسالههاى مستقلى دربارۀ موضوعات مستقل گنجانده شده است، و گاه نيز در آن از نوشتههاى ديگرش نام مىبرد (48/5، 144). انتقادهاى ابن حزم از تورا و انجيلها به ويژه شايان توجه و نشانۀ احاطۀ او بر اعتقادات و محتواى آن کتابهاست (همان، 78/1-160، 3/2-90). | يكى از دستاوردهاى مهم ابن حزم، گردآورى عقايد، و گرايشهاى دينى و پژوهشى انتقادى دربارۀ اديان و فرقههاى گوناگون اسلامى و غير اسلامى است. کتاب الفصل وى اثر برجستهاى در زمينۀ اين گونه پژوهشهاست. اين کتاب آكنده از اطلاعات و گزارشهاى دقيق دربارۀ عقايد و اديان است. وى در اين کتاب نيز، به شيوۀ معمول خود، مخالفان و نظريات ايشان را بى باكانه به زير تازيانۀ انتقاد مىكشد و از تكفير يا تفسيق آنان پروا ندارد. در الفصل گاه رسالههاى مستقلى دربارۀ موضوعات مستقل گنجانده شده است، و گاه نيز در آن از نوشتههاى ديگرش نام مىبرد (48/5، 144). انتقادهاى ابن حزم از تورا و انجيلها به ويژه شايان توجه و نشانۀ احاطۀ او بر اعتقادات و محتواى آن کتابهاست (همان، 78/1-160، 3/2-90). | ||
ابن حزم در برابر فرقهها و نحلههايى كه در درون اسلام پديد آمده، حساسيت ويژهاى نشان مىدهد و پس از تشريح نظريات و باورهاى پيروان آنها، همگى را از دم تيغ انتقاد مىگذارند. وى فرقههايى را كه به اسلام اقرار دارند، به پنج گروه تقسيم مىكند: اهل سنّت، معتزله، مرجئه (مرجئيّه)، شيعه و خوارج. و مىنويسد كه هر يك از اين فرقهها شاخه شاخه شده و در درون آنها فرقههاى ديگرى پديد آمده است (همان، 106/2). از ديدگاه ابن حزم همۀ اين فرقهها گمراهند جز اهل سنّت كه وى ايشان را «اهل الحق» و جز ايشان را «اهل البدعة» مىنامد. وى صحابه و پس از آنان تابعين و سپس اصحاب حديث و فقيهان، نسل پس از نسل، و عوام پيرو ايشان در خاور و باختر را در شمار اهل سنّت مىآورد (همان، 107/2). وى جز اينان همۀ فرقهها را «فرق الضّلالة» ( گروهاى گمراه) مىنامد و مىنويسد كه ايشان براى اسلام زيانآور بودهاند و خداوند به دست ايشان هيچ خيرى به اسلام نرسانده است، و ايشان حتى يك روستا را از سرزمينهاى كفر فتح نكردهاند و در هيچ جا پرچم اسلام را نيافراشتهاند. و به مسلمانان توصيه مىكند كه دينشان را نگه دارند و بر قرآن و سنن پيامبر وفادار بمانند و هر «نوآورى» را به دور اندازند، زيرا هر نوآورى بدعت است و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى سزاوار آتش دوزخ است (همان، 70/5). ابن حزم زير عنوان «ذكر العظائم المخرجة الى الكفر...»، كه در واقع فصلى از نوشتۀ ديگر وى با عنوان النّصائح المنجية من الفضائح المخزية و القبائح المردية من اقوال اهل البدع بوده است، به تشريح عقايد معتزله، خوارج، مرجئه و شيعه و انتقاد از آنان مىپردازد (همان، 19/5-70). در اين ميان نكتۀ توجهانگيز ديگر اين است كه ابن حزم ايرانيان را باعث و مسئول گمراهى و خروج بيشتر آن گروهها از اسلام مىشمارد و چنين استدلال مىكند كه ايرانيان داراى كشورى پهناور بودند و بر همۀ ملتها و امتهاى ديگر برترى و سرورى داشتند، چنانكه خودشان را «آزادگان» و انسانهاى ديگر را «بردگان» مىناميدند؛اما چون دولت ايشان به دست اعراب-يعنى كسانى كه نزد ايشان كمترين خطر را داشتند-برافتاد، سخت بر آنان گران آمد و مصيبت ايشان بالا گرفت؛از اين رو كوشيدند كه در كار اسلام حيلهگرى و بدسگالى كنند. بارها نيز به جنگ با اسلام برخاستند، كه مىتوان به شورش سنباد، استادسيس، مقنّع و بابك و ديگران اشاره كرد. سپس بهتر آن ديدند كه به شيوهاى ديگر در كار اسلام حيلهگرى و با آن نبرد كنند، و بدين سان قومى از ايشان به مسلمانى تظاهر كردند و با اظهار مهرورزى به خاندان پيامبر و نكوهش ستمى كه به على بن ابى طالب (ع) رفته بود. به تشيّع گرويدند. ابن حزم، سپس بدعتها و گمراهيهايى را كه (به زعم وى) در درون اين گروهها پديد آمد، بر مىشمارد. اسماعيليان و قرمطيان را زاييدۀ آنان مىداند و مىگويد:اين دو طايفه آشكارا از اسلام بيرون شدهاند و بر آيين مجوسيّت ناب و آيين مزدك باور دارند (همان، 108/2-109). | ابن حزم در برابر فرقهها و نحلههايى كه در درون اسلام پديد آمده، حساسيت ويژهاى نشان مىدهد و پس از تشريح نظريات و باورهاى پيروان آنها، همگى را از دم تيغ انتقاد مىگذارند. وى فرقههايى را كه به اسلام اقرار دارند، به پنج گروه تقسيم مىكند: اهل سنّت، معتزله، مرجئه (مرجئيّه)، شيعه و خوارج. و مىنويسد كه هر يك از اين فرقهها شاخه شاخه شده و در درون آنها فرقههاى ديگرى پديد آمده است (همان، 106/2). از ديدگاه ابن حزم همۀ اين فرقهها گمراهند جز اهل سنّت كه وى ايشان را «اهل الحق» و جز ايشان را «اهل البدعة» مىنامد. وى صحابه و پس از آنان تابعين و سپس اصحاب حديث و فقيهان، نسل پس از نسل، و عوام پيرو ايشان در خاور و باختر را در شمار اهل سنّت مىآورد (همان، 107/2). وى جز اينان همۀ فرقهها را «فرق الضّلالة» ( گروهاى گمراه) مىنامد و مىنويسد كه ايشان براى اسلام زيانآور بودهاند و خداوند به دست ايشان هيچ خيرى به اسلام نرسانده است، و ايشان حتى يك روستا را از سرزمينهاى كفر فتح نكردهاند و در هيچ جا پرچم اسلام را نيافراشتهاند. و به مسلمانان توصيه مىكند كه دينشان را نگه دارند و بر قرآن و سنن پيامبر وفادار بمانند و هر «نوآورى» را به دور اندازند، زيرا هر نوآورى بدعت است و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى سزاوار آتش دوزخ است (همان، 70/5). ابن حزم زير عنوان «ذكر العظائم المخرجة الى الكفر...»، كه در واقع فصلى از نوشتۀ ديگر وى با عنوان النّصائح المنجية من الفضائح المخزية و القبائح المردية من اقوال اهل البدع بوده است، به تشريح عقايد معتزله، خوارج، مرجئه و شيعه و انتقاد از آنان مىپردازد (همان، 19/5-70). در اين ميان نكتۀ توجهانگيز ديگر اين است كه ابن حزم ايرانيان را باعث و مسئول گمراهى و خروج بيشتر آن گروهها از اسلام مىشمارد و چنين استدلال مىكند كه ايرانيان داراى كشورى پهناور بودند و بر همۀ ملتها و امتهاى ديگر برترى و سرورى داشتند، چنانكه خودشان را «آزادگان» و انسانهاى ديگر را «بردگان» مىناميدند؛اما چون دولت ايشان به دست اعراب-يعنى كسانى كه نزد ايشان كمترين خطر را داشتند-برافتاد، سخت بر آنان گران آمد و مصيبت ايشان بالا گرفت؛از اين رو كوشيدند كه در كار اسلام حيلهگرى و بدسگالى كنند. بارها نيز به جنگ با اسلام برخاستند، كه مىتوان به شورش سنباد، استادسيس، مقنّع و بابك و ديگران اشاره كرد. سپس بهتر آن ديدند كه به شيوهاى ديگر در كار اسلام حيلهگرى و با آن نبرد كنند، و بدين سان قومى از ايشان به مسلمانى تظاهر كردند و با اظهار مهرورزى به خاندان پيامبر و نكوهش ستمى كه به على بن ابى طالب(ع) رفته بود. به تشيّع گرويدند. ابن حزم، سپس بدعتها و گمراهيهايى را كه (به زعم وى) در درون اين گروهها پديد آمد، بر مىشمارد. اسماعيليان و قرمطيان را زاييدۀ آنان مىداند و مىگويد:اين دو طايفه آشكارا از اسلام بيرون شدهاند و بر آيين مجوسيّت ناب و آيين مزدك باور دارند (همان، 108/2-109). | ||
از سوى ديگر، ابن حزم مردم را از نظر اعتقادات و ايمان دينى به چهار گروه تقسيم مىكند: | از سوى ديگر، ابن حزم مردم را از نظر اعتقادات و ايمان دينى به چهار گروه تقسيم مىكند: |
ویرایش