۶۱٬۱۸۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'احمد بن حنبل' به 'احمد بن حنبل') |
جز (جایگزینی متن - ' ابو ' به ' ابو') |
||
| خط ۸: | خط ۸: | ||
|data-type='authorOtherNames'| ابنالباقلانی، محمد بن طیب | |data-type='authorOtherNames'| ابنالباقلانی، محمد بن طیب | ||
باقلانی، | باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب | ||
قاضی الباقلانی، محمد بن طیب | قاضی الباقلانی، محمد بن طیب | ||
| خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
602)،تأليف عياض بن موسى(متوفى 544)آمده است. | 602)،تأليف عياض بن موسى(متوفى 544)آمده است. | ||
تاريخ تولد باقلاّنى معلوم نيست.در بصره به دنيا آمد و در آن شهر بزرگ شد و از علماى بزرگ و محدثّان و فقهاى آنجا،كه در آن زمان از مراكز مهم فرهنگى و علمى عالم اسلام بود،علم كلام و فقه و حديث و تفسير را فرا گرفت.بنا به گفتۀ [[ذهبى]] در سير اعلام النّبلاء(ج 17،ص 191)،«علم معقول»را از | تاريخ تولد باقلاّنى معلوم نيست.در بصره به دنيا آمد و در آن شهر بزرگ شد و از علماى بزرگ و محدثّان و فقهاى آنجا،كه در آن زمان از مراكز مهم فرهنگى و علمى عالم اسلام بود،علم كلام و فقه و حديث و تفسير را فرا گرفت.بنا به گفتۀ [[ذهبى]] در سير اعلام النّبلاء(ج 17،ص 191)،«علم معقول»را از ابوعبد اللّه | ||
محمد بن احمد بن مجاهد طائى،شاگرد | محمد بن احمد بن مجاهد طائى،شاگرد ابوالحسن اشعرى، فرا گرفته بود.از جملۀ استادان او در كلام ابوالحسن باهلى بصرى بود كه او نيز از شاگردان ابوالحسن اشعرى بود و،به گفتۀ خود باقلاّنى،او با ابواسحاق اسفراينى(اسفراينى*، ابواسحاق)و ابن فورك به درس شيخ باهلى مىرفتهاند ([[ابن عساکر، علی بن حسن|ابن عساكر]]،ص 178).باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم كلام و مناظره با مخالفان در مسائل دينى اشتهار يافت،به طورى كه عضد الدولۀ ديلمى،كه در آن هنگام والى فارس بود و در شيراز اقامت داشت،او را از بصره به شيراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شيراز و ورود او به مجلس عضد الدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتيب المدارك،از قول خود باقلاّنى،بتفصيل نقل شده است كه | ||
تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و«يكجانبه» است.با اينهمه،اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زيادهرويهايى باشد،اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او | تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و«يكجانبه» است.با اينهمه،اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زيادهرويهايى باشد،اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او | ||
در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب،كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضد الدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد. | در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب،كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضد الدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد. | ||
| خط ۷۲: | خط ۷۲: | ||
بياوريم؛اما بعيد نيست كه بعضى از مسائل حادّ كلامى و اعتقادى،كه طرفين آن را موجب طعن بر يكديگر مىشمردند،با ظرافت و كياست مطرح شده باشد. | بياوريم؛اما بعيد نيست كه بعضى از مسائل حادّ كلامى و اعتقادى،كه طرفين آن را موجب طعن بر يكديگر مىشمردند،با ظرافت و كياست مطرح شده باشد. | ||
مىگويند هنگامى كه باقلاّنى براى سفر به قسطنطنيه آماده شد،وزير عضد الدوله به او گفت:«طالع خروج خود را نمىخواهى؟»باقلاّنى گفت كه اعتقادى به احكام نجوم ندارد و سعد و نحس و خير و شر را همه از قدرت خداوند مىداند (عياض بن موسى،ج 4،ص 594).وزير به | مىگويند هنگامى كه باقلاّنى براى سفر به قسطنطنيه آماده شد،وزير عضد الدوله به او گفت:«طالع خروج خود را نمىخواهى؟»باقلاّنى گفت كه اعتقادى به احكام نجوم ندارد و سعد و نحس و خير و شر را همه از قدرت خداوند مىداند (عياض بن موسى،ج 4،ص 594).وزير به ابوسليمان منطقى سجستانى گفت كه با او در اين باره بحث كند و ابوسليمان گفت كه اهل بحث با باقلاّنى نيست،زيرا باقلاّنى معتقد است كه اگر | ||
در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود،ما مىگوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمىكند،زيرا خرق عادت است؛چنانكه خداوند مىتواند كسى را مانند آدم،نه از پدر و مادر،بيافريند،اما امروز نمىآفريند زيرا خرق عادت است و به همين جهت سخن | در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود،ما مىگوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمىكند،زيرا خرق عادت است؛چنانكه خداوند مىتواند كسى را مانند آدم،نه از پدر و مادر،بيافريند،اما امروز نمىآفريند زيرا خرق عادت است و به همين جهت سخن ابوسليمان منطقى فرار از بحث است.ابو سليمان گفت:مناظرات بر پايۀ تمرين و تجربه است و من در مناظره با اين قوم(متكلمان)تجربهاى ندارم،زيرا ايشان اصطلاحات و عبارات ما(حكما)را نمىشناسند و ما هم اصطلاحات ايشان را نمىدانيم.وزير عذر او را پذيرفت و باقلاّنى روانۀ سفر شد. | ||
دربارۀ اين بحث كوتاه،كه ميان باقلاّنى و | دربارۀ اين بحث كوتاه،كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است،بايد گفت كه،بر خلاف گفتۀ باقلاّنى،مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين،بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با | ||
باقلاّنى سر باز زده است،مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول | باقلاّنى سر باز زده است،مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة(ج 2، ص 6،7،19)نيز تأييد مىكند.به گفتۀ او،ابو سليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها«چون»و«چگونه» | ||
و«اگر»راه ندارد.همچنين از گفتۀ | و«اگر»راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة (ج 1،ص 39)استنباط مىشود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم»تجاوز نمىكرده است.بنابر اين،مباحثۀ باقلاّنى،كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده،با ابوسليمان،كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده، | ||
معنى نداشته است،جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است. | معنى نداشته است،جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است. | ||
| خط ۸۷: | خط ۸۷: | ||
روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ«افك»از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برايشان زده بودند،مبرّا بودند([[ابنکثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]،ج 11،374). | روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ«افك»از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برايشان زده بودند،مبرّا بودند([[ابنکثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]،ج 11،374). | ||
باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مىكرد(ابن عماد، ج 3،ص 169)و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت(باقلاّنى، 1947،ص 2)و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بىاندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود،چنانكه | باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مىكرد(ابن عماد، ج 3،ص 169)و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت(باقلاّنى، 1947،ص 2)و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بىاندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود،چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى،بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)،با او مخالف بود تا آنجا كه مىگويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مىرفت(ابن تيميّه، ج 5،ص 32)و نيز ابن تيميّه(همانجا)نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مىرفت به رباط | ||
«روزى»،محاذى جامع منصورى،داخل مىشد و خطاب به مردم مىگفت:«بر من گواهى دهيد كه مىگويم قرآن كلام اللّه | «روزى»،محاذى جامع منصورى،داخل مىشد و خطاب به مردم مىگفت:«بر من گواهى دهيد كه مىگويم قرآن كلام اللّه | ||
است و غير مخلوق است بدان سان كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] گفته است نه بدان سان كه باقلاّنى مىگويد!»و چون در اين باره گفتگو كردند،گفت:اين براى آن است كه همه جا منتشر شود كه من از عقايد اشاعره و مذهب | است و غير مخلوق است بدان سان كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] گفته است نه بدان سان كه باقلاّنى مىگويد!»و چون در اين باره گفتگو كردند،گفت:اين براى آن است كه همه جا منتشر شود كه من از عقايد اشاعره و مذهب ابوبكر باقلاّنى در اين باب برى هستم. | ||
ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و كيفيت قدم كلام اللّه نمىدهد و مىگويد:«و لبسطه موضع آخر»(همانجا). | ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و كيفيت قدم كلام اللّه نمىدهد و مىگويد:«و لبسطه موضع آخر»(همانجا). | ||
| خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا«كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنى«عبارت و حكايت و دلالت»از آن كلام قديم مىكند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن«كلام نفسى»گفتهاند و الفاظ را عبارات و | به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا«كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنى«عبارت و حكايت و دلالت»از آن كلام قديم مىكند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن«كلام نفسى»گفتهاند و الفاظ را عبارات و | ||
دلايل آن دانستهاند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مىكنند قديم مىداند.به همين جهت بوده است كه امام | دلايل آن دانستهاند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مىكنند قديم مىداند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مىجسته است. | ||
ابو حيّان توحيدى نيز،كه معاصر باقلاّنى بوده،او را سخت نكوهش كرده است.ابو عبد اللّه العارض،وزير ديلمى،در يكى از شبهاى انس،دربارۀ اهل كلام مىپرسد و عقيدۀ او را دربارۀ باقلاّنى مىخواهد.ابو حيان مىگويد:باقلاّنى مىپندارد كه سنّت را يارى مىدهد و معتزله را مجاب مىكند و حديث رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نشر مىدهد،اما او به مذهب خرّميان و طريقههاى ملحدان است(ج 1،ص 143).اين گفتۀ | ابو حيّان توحيدى نيز،كه معاصر باقلاّنى بوده،او را سخت نكوهش كرده است.ابو عبد اللّه العارض،وزير ديلمى،در يكى از شبهاى انس،دربارۀ اهل كلام مىپرسد و عقيدۀ او را دربارۀ باقلاّنى مىخواهد.ابو حيان مىگويد:باقلاّنى مىپندارد كه سنّت را يارى مىدهد و معتزله را مجاب مىكند و حديث رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نشر مىدهد،اما او به مذهب خرّميان و طريقههاى ملحدان است(ج 1،ص 143).اين گفتۀ ابوحيان | ||
بهتان صرف و دروغ محض است و تنها محملى كه دارد اين است كه باقلاّنى را عضد الدوله و پسرش و شايد به طور كلى آل بويه حمايت مىكرده است و او دل خوشى از اين خاندان نداشته و كتاب او در نكوهش و ذمّ ابن العميد و صاحب بن عبّاد معروف است. | بهتان صرف و دروغ محض است و تنها محملى كه دارد اين است كه باقلاّنى را عضد الدوله و پسرش و شايد به طور كلى آل بويه حمايت مىكرده است و او دل خوشى از اين خاندان نداشته و كتاب او در نكوهش و ذمّ ابن العميد و صاحب بن عبّاد معروف است. | ||
| خط ۱۱۰: | خط ۱۱۰: | ||
1)مهمترين كتابى كه از او در دست و متضمن آراء كلامى و استدلالات او بر اين آراء و عقايد است،التّمهيد است.در ترتيب المدارك(ج 4،ص 593)آمده است كه عضد الدوله پسر خود را به باقلاّنى سپرد تا مذهب اهل سنت را به او تعليم دهد و باقلاّنى كتاب التمهيد را براى او تأليف كرد.از اين عبارت چنين | 1)مهمترين كتابى كه از او در دست و متضمن آراء كلامى و استدلالات او بر اين آراء و عقايد است،التّمهيد است.در ترتيب المدارك(ج 4،ص 593)آمده است كه عضد الدوله پسر خود را به باقلاّنى سپرد تا مذهب اهل سنت را به او تعليم دهد و باقلاّنى كتاب التمهيد را براى او تأليف كرد.از اين عبارت چنين | ||
استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد الدوله تأليف شده است،ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمىآيد؛بلكه ظاهر مقدمه مىرساند كه كتاب براى خود عضد الدوله تأليف شده است و در آن اشارههاى زيركانه است به اينكه عضد الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است،مانند جمله دعائيّۀ«منّ بارشاده و هداه»و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مىگويد كه در اين كتاب از«خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...»سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبد الهادى | استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد الدوله تأليف شده است،ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمىآيد؛بلكه ظاهر مقدمه مىرساند كه كتاب براى خود عضد الدوله تأليف شده است و در آن اشارههاى زيركانه است به اينكه عضد الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است،مانند جمله دعائيّۀ«منّ بارشاده و هداه»و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مىگويد كه در اين كتاب از«خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...»سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبد الهادى ابوريده و محمود خضيرى كه از روى نسخۀ ناقص | ||
پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن،در سال 1957،ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد،اما قسمت امامت را منتشر نكرد. | پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن،در سال 1957،ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد،اما قسمت امامت را منتشر نكرد. | ||
| خط ۱۳۲: | خط ۱۳۲: | ||
ابو بكر باقلاّنى در كلام،پيرو | ابو بكر باقلاّنى در كلام،پيرو ابوالحسن اشعرى است،اما در استدلال بر عقايد و احتجاج بر ضد | ||
مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كردهاند.در فقه،پيرو مذهب مالكى است. | مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كردهاند.در فقه،پيرو مذهب مالكى است. | ||
[[ابن خلدون]] در مقدمه(ج 2،ص 974)مىگويد:قاضى | [[ابن خلدون]] در مقدمه(ج 2،ص 974)مىگويد:قاضى ابوبكر باقلاّنى علم كلام را از ايشان(شاگردان ابوالحسن | ||
اشعرى)فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّهاى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد،مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان(دو آن پشت سر هم)باقى نمىماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن | اشعرى)فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّهاى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد،مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان(دو آن پشت سر هم)باقى نمىماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن | ||
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را،از حيث وجوب اعتقاد به آن،تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مىشود. | مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را،از حيث وجوب اعتقاد به آن،تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مىشود. | ||
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر(ج 2،ص 1029)مىگويد:پس از آن،شيخ | [[ابن خلدون]] در جاى ديگر(ج 2،ص 1029)مىگويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است،به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مىشود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مىنمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليهاى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو،اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است. | ||
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح،به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد،اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن(در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مىدانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مىدانند و،بنابر اين،چگونه مىتوانند به«دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مىداند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و | «دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح،به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد،اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن(در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مىدانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مىدانند و،بنابر اين،چگونه مىتوانند به«دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مىداند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و | ||
ویرایش