۶۱٬۱۸۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'عبد الله' به 'عبدالله') |
جز (جایگزینی متن - ' عبد ' به ' عبد') |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
على بن حسين (284-ح 362 ق897/- 973 م)، از نوادگان مروان بن حكم يا هشام بن | على بن حسين (284-ح 362 ق897/- 973 م)، از نوادگان مروان بن حكم يا هشام بن عبدالملك، راوى و شاعر مشهور. | ||
==بررسى منابع== | ==بررسى منابع== | ||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
بدين سان ياقوت مهمترين و وسيعترين منبع شرح احوال ابو الفرج گرديده و همۀ گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نويسندگان معاصر در اين باره بر روايات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، [[ابن خلدون]]، ابن شاكر كتبى، ذهبى و ديگران هيچ چيز تازهاى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمىدهند. در تحقيقات معاصران نيز ابو الفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هيچ كار جدى دربارۀ او انجام ندادهاند. | بدين سان ياقوت مهمترين و وسيعترين منبع شرح احوال ابو الفرج گرديده و همۀ گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نويسندگان معاصر در اين باره بر روايات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، [[ابن خلدون]]، ابن شاكر كتبى، ذهبى و ديگران هيچ چيز تازهاى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمىدهند. در تحقيقات معاصران نيز ابو الفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هيچ كار جدى دربارۀ او انجام ندادهاند. | ||
نيكلسون، بروكلمان، | نيكلسون، بروكلمان، عبدالجليل و بلاشر به ذكر كليات و تكرار روايات كهن اكتفا كردهاند. مايۀ اصلى همۀ مقالات عربى نيز همان روايات كهن است: احمد امين در ظهر الاسلام، صقر در مقدمۀ مقاتل و [[زیدان، جرجی|جرجى زيدان]] در تاريخ آداب اللغة العربية، نويسندگان مقدمۀ اغانى چاپ دار الكتب و بسيارى ديگر سخن تازهاى نياوردهاند. | ||
در اين ميان، تنها زكى مبارك در النثر با ديدى انتقادى به ابو الفرج و کتاب اغانى او نگريسته است و در حب ابن ابى ربيعة، هنگام نقل روايات او جانب احتياط را نگه داشته و از اينكه نويسندگان معاصر، چون [[زیدان، جرجی|جرجى زيدان]] و [[طه حسین|طه حسين]] بدون توجه به شخصيت ابو الفرج و چگونگى تكوين اغانى، روايات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى دربارۀ اجتماع زمان او اظهار داشتهاند، تأسف مىخورد (النثر، 289/1-302، حبّ، 34-38). | در اين ميان، تنها زكى مبارك در النثر با ديدى انتقادى به ابو الفرج و کتاب اغانى او نگريسته است و در حب ابن ابى ربيعة، هنگام نقل روايات او جانب احتياط را نگه داشته و از اينكه نويسندگان معاصر، چون [[زیدان، جرجی|جرجى زيدان]] و [[طه حسین|طه حسين]] بدون توجه به شخصيت ابو الفرج و چگونگى تكوين اغانى، روايات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى دربارۀ اجتماع زمان او اظهار داشتهاند، تأسف مىخورد (النثر، 289/1-302، حبّ، 34-38). | ||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
اعتبار و شهرت فراگير اغانى از يك سو و شخصيت شگفت ابو الفرج و داستانها و روايات بىشمارى كه از عياشى، بادهنوشى و هرزه درايى مردمان در سدههاى نخستين نقل كرده است، از سوى ديگر، گويى مانع آن مىشد كه نويسندگان به تجزيه و تحليل زندگى و آثار او بپردازند. به همين جهت است كه همگان به ذكر اخبار او اكتفا مىكردند و تن به تجزيه و تحليل شخصيت او، يا آثارش نمىدادند. حتى زمانى كه فرهنگستان قاهره از نويسندگان و پژوهشگران خواست كه به اين كار اقدام كنند، هيچ كس به اين كار دست نزد (خلف الله، 234). | اعتبار و شهرت فراگير اغانى از يك سو و شخصيت شگفت ابو الفرج و داستانها و روايات بىشمارى كه از عياشى، بادهنوشى و هرزه درايى مردمان در سدههاى نخستين نقل كرده است، از سوى ديگر، گويى مانع آن مىشد كه نويسندگان به تجزيه و تحليل زندگى و آثار او بپردازند. به همين جهت است كه همگان به ذكر اخبار او اكتفا مىكردند و تن به تجزيه و تحليل شخصيت او، يا آثارش نمىدادند. حتى زمانى كه فرهنگستان قاهره از نويسندگان و پژوهشگران خواست كه به اين كار اقدام كنند، هيچ كس به اين كار دست نزد (خلف الله، 234). | ||
اما طى سالهاى 1951 تا 1953 م سه نويسندۀ عرب به شرح احوال ابو الفرج روى آوردند. محمد | اما طى سالهاى 1951 تا 1953 م سه نويسندۀ عرب به شرح احوال ابو الفرج روى آوردند. محمد عبدالجواد اصمعى كه در دار الكتب قاهره کتابدار بود، کتابى با عنوان ابو الفرج الاصفهانى، و کتابه الاغانى، در 1951 م تأليف كرد كه در واقع آن هم چيزى جز مجموعهاى ناقص از روايات مربوط به ابو الفرج نيست. در همان سال، شفيق جبرى در سوريه به شرح احوال ابو الفرج پرداخت. وى در درجۀ اول، کتاب اغانى را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتى، چون انتقاد ابو الفرج از راويان، انتقاد راويان از او، مكتب خانهها، مجالس، ميخانهها، و سرانجام وضعيت زنان پرداخته و مجموعهاى از روايات کتاب را كه بر آن معانى دلالت دارند، نقل كرده است. جبرى اصرار دارد كه در بحث خود، هرگز از منبعى جز اغانى استفاده نكند. به اين جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نيست و تنها صفحات 21 تا 43 به بيان شخصيت او از خلال اغانى اختصاص يافته است. اين کتاب با عنوان دراسة الاغانى در دمشق منتشر شده است. در 1953 م، محمد احمد خلف الله، کتاب صاحب الاغانى ابو الفرج الاصفهانى الرواية را در قاهره انتشار داد. كار خلف الله با آنچه پيش از او تأليف شده بود-و حتى با آنچه پس از او نگاشتهاند-تفاوت فاحش دارد. وى با هوشمندى و دقت، روايات را مورد بررسى و انتقاد قرار داده و از آنجا كه منابع بسيارى را بررسى كرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانهاى دربارۀ ابو الفرج عرضه كند. هر چند، گاه استنتاجهاى او اغراق آميز و غير قابل پذيرش است. | ||
کتابى ديگر نيز از شفيق جبرى در 1955 م (بيروت) منتشر شده كه سراسر آن به مؤلف اغانى اختصاص يافته است. پس از آن 3 کتاب ديگر، منحصرا دربارۀ اغانى تأليف شده: نخست، معانى الاصوات فى کتاب الاغانى از جرجيس فتح الله (بغداد، 1958 م) ؛سپس، شروح الاصفهانى فى کتاب الاغانى از طلال سالم حديثى و كريم علكم كعبى (بغداد، 1967 م) ؛آنگاه، حل رموز کتاب الاغانى للمصطلحات الموسيقية از محمد هاشم رجب (بغداد، 1968 م). | کتابى ديگر نيز از شفيق جبرى در 1955 م (بيروت) منتشر شده كه سراسر آن به مؤلف اغانى اختصاص يافته است. پس از آن 3 کتاب ديگر، منحصرا دربارۀ اغانى تأليف شده: نخست، معانى الاصوات فى کتاب الاغانى از جرجيس فتح الله (بغداد، 1958 م) ؛سپس، شروح الاصفهانى فى کتاب الاغانى از طلال سالم حديثى و كريم علكم كعبى (بغداد، 1967 م) ؛آنگاه، حل رموز کتاب الاغانى للمصطلحات الموسيقية از محمد هاشم رجب (بغداد، 1968 م). | ||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك: نشوار،، 18/1، الفرج، 356/1؛نيز نك: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزودهاند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است. | تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك: نشوار،، 18/1، الفرج، 356/1؛نيز نك: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزودهاند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است. | ||
ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1)، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347)، | ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1)، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347)، عبدالجليل (ص 207) و نالينو (نك: 2 lE)، همچنين نويسندگان عرب، چون [[زرکلی، خیرالدین|زركلى]] (278/4)، امين (240/1) و صقر (ص «الف») همه آن را تكرار كردهاند. شايد ظاهر سخن ابن حزم اين نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مىگويد: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابو الفرج اصفهانى (107/1) ؛اما بررسى احوال خاندان ابو الفرج اين احتمال را بسيار ضعيف مىكند. | ||
ابو الفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى (ص 22-23) كه بر اساس روايت اغانى (220/8-221) پدر و عمۀ او را موسيقىدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابو الفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمويش حسن و نيز | ابو الفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى (ص 22-23) كه بر اساس روايت اغانى (220/8-221) پدر و عمۀ او را موسيقىدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابو الفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمويش حسن و نيز عبدالعزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. ابن حزم دربارۀ اين دو مىنويسد كه از نويسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل مىزيستهاند (همانجا). خطيب اضافه مىكند كه حسن از عمر بن شبه و ابو الفرج از حسن روايت مىكرده است (417/7). به راستى نيز ابو الفرج پيوسته از حسن نقل قول كرده، چندانكه نام او را تقريبا در همۀ شرح حالهاى شاعران سامره آورده است (نك: خلف الله، 41). وى در مجالس شعر بزرگان نيز شركت مىجسته و بعدها ماجراهايى را كه در آن محافل نقل مىشده، براى برادرزادۀ خود حكايت مىكرده است (مثلا نك: الاغانى، 65/10). | ||
محمد جد ابو الفرج نيز از اديبان زمان بود و خود روايت كرده كه در مجلس عبيد الله بن سليمان حاضر مىشده است، او بعدها با عبيد الله كه در 279 ق وزير معتضد شد، دوستى استوارى يافت (خلف الله، 36، 37). | محمد جد ابو الفرج نيز از اديبان زمان بود و خود روايت كرده كه در مجلس عبيد الله بن سليمان حاضر مىشده است، او بعدها با عبيد الله كه در 279 ق وزير معتضد شد، دوستى استوارى يافت (خلف الله، 36، 37). | ||
از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزديك بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مىآمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابو الفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علويان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشتهاند. ابو الفرج بارها از طريق عمويش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمويش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش | از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزديك بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مىآمدند (مقاتل، 698). با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابو الفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علويان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشتهاند. ابو الفرج بارها از طريق عمويش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمويش احمد، دوبار (الاغانى، 396/16، 119/18) و از عموى پدرش عبدالعزيز نيز 10 بار روايت كرده است (نك: خلف الله، 40). اين روايات، گاه از طريق عبدالعزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مىرسد (همو، 39). از آنجا كه بنابر قول ابن حزم (همانجا) مىدانيم كه حسن و عبدالعزيز و اصولا همۀ اين خاندان در سامره مىزيستهاند، ناچار حضور ابو الفرج در سامره محتملتر به نظر مىرسد، تا در اصفهان. | ||
ابو الفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك:خلف الله، 43) و از کتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابو الفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45) ؛اما شايد خويشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گويد: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك: خلف الله، 46). | ابو الفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك:خلف الله، 43) و از کتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابو الفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45) ؛اما شايد خويشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گويد: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك: خلف الله، 46). | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
اكنون پيش از آنكه به بغداد، يعنى شهرى كه وى همۀ عمر فعال خود را در آن گذرانيده است، بپردازيم، به ديگر سفرهاى او اشاره مىكنيم: | اكنون پيش از آنكه به بغداد، يعنى شهرى كه وى همۀ عمر فعال خود را در آن گذرانيده است، بپردازيم، به ديگر سفرهاى او اشاره مىكنيم: | ||
وى در زمانى كه بر ما معلوم نيست، به انطاكيه رفته است و دو بار در اغانى تصريح مىكند كه در آنجا از | وى در زمانى كه بر ما معلوم نيست، به انطاكيه رفته است و دو بار در اغانى تصريح مىكند كه در آنجا از عبدالملك بن مسلمۀ قرشى و از ابو المعتصم عاصم رواياتى شنيده است (31/13، 63/14). سفر ديگر او كه احتمالا در اواخر عمر صورت گرفته، به شهر بصره بوده است، اما در اغانى به آن اشارهاى نرفته و از راويان بزرگ آن سرزمين روايتى نقل نشده است. بعيد نيست كه در آن زمان كار كاتب اغانى پايان يافته بوده است. روايت اين سفر در کتاب ديگر او ادب الغرباء آمده است (ص 37؛ نيز نك: ياقوت، همان، 115/13). وى در اين روايت گويد كه چندين سال پيش از به بصره رفت و در كاروانسرايى، در كوى قريش، خانهاى يافت و غريب وار در آن مسكن گزيد. پس از چند روز كه آنجا را به قصد «حصن مهدى» ( شهركى در شمال بصره، نزديك نهر ابله) ترك مىگفت، قطعهاى شامل 8 بيت بر ديوار خانه نوشت (ادب، 37-39). | ||
اين روايت چند نكته را در زندگى ابو الفرج آشكار مىكند: نخست آنكه در بصره كسى وى را نمىشناخته است، حال آنكه در شهرت او و خاصه کتابش اغانى، داستانها گفتهاند؛ديگر آنكه جز با كسانى كه نامشان را شنيده بوده است، ملاقات نمىكرده و چندان غريب بوده كه ناچار در كاروانسرايى منزل گزيده است. شعرى كه ابو الفرج بر ديوار آن خانه نوشته، شعرى دردناك است: در اين قطعه وى مردى تنگدست و گمنام است كه به ياد نعمتهاى گذشته و سراى زيبايش در بغداد اندوه مىخورد و مردم بصره را به سبب بىمهرى هجا مىگويد (نك: خلف الله، 27-28). وى به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله مىرفته و يك بار بر ديوار يكى از باغهاى كنار آن رود شعرى يافته است (ادب، 51-52). | اين روايت چند نكته را در زندگى ابو الفرج آشكار مىكند: نخست آنكه در بصره كسى وى را نمىشناخته است، حال آنكه در شهرت او و خاصه کتابش اغانى، داستانها گفتهاند؛ديگر آنكه جز با كسانى كه نامشان را شنيده بوده است، ملاقات نمىكرده و چندان غريب بوده كه ناچار در كاروانسرايى منزل گزيده است. شعرى كه ابو الفرج بر ديوار آن خانه نوشته، شعرى دردناك است: در اين قطعه وى مردى تنگدست و گمنام است كه به ياد نعمتهاى گذشته و سراى زيبايش در بغداد اندوه مىخورد و مردم بصره را به سبب بىمهرى هجا مىگويد (نك: خلف الله، 27-28). وى به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله مىرفته و يك بار بر ديوار يكى از باغهاى كنار آن رود شعرى يافته است (ادب، 51-52). | ||
خط ۲۷۵: | خط ۲۷۵: | ||
1. جمهرة النسب. اين عنوان را [[خطيب بغدادى]] آورده است (همانجا)، اما ذيل کتاب التعديل خواهيم ديد كه ابو الفرج، جمهرۀ انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است (الاغانى، 3/22). حال نمىدانيم كه خطيب کتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو کتاب پنداشته است. | 1. جمهرة النسب. اين عنوان را [[خطيب بغدادى]] آورده است (همانجا)، اما ذيل کتاب التعديل خواهيم ديد كه ابو الفرج، جمهرۀ انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است (الاغانى، 3/22). حال نمىدانيم كه خطيب کتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو کتاب پنداشته است. | ||
2. نسب بنى | 2. نسب بنى عبدشمس. | ||
3. نسب بنى شيبان. | 3. نسب بنى شيبان. |
ویرایش