۱۴۶٬۵۳۱
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'AUTOMATIONCODE.....AUTOMATIONCODE' به 'AUTOMATIONCODE......AUTOMATIONCODE') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
| خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
[[احمد شاملو]] به راستی آدمیزادهای یکسره از جنس شگفتیهای روزگار پرادبار و تاروبیمار ما بود. نه اینکه از ما بهتران بود. نه! اما به تمامی از قوارهیی دیگر بود. از آن یکهآدمهایی که بیکمترین اغراق فقط مثل خودش بود. مانند همۀ ما زیگزاک کم نداشت؛ ولی هیچگاه در سکون و سکوت نبود. یعنی که همیشه در حرکت بود. گیرم به سمت چپ جاده میکشید و چون همواره یکطرفه میرفت پس همیشه در حال برخورد و زدوخورد بود و چون همواره ساز مخالف میزد پس همیشه مشغول شلوغکردن بود. انگار نافاَش را با اغتشاش بریده بودند. هر کجا که میرفت و در هر جمعی که مینشست، مثل آب خوردن همه چیز را به هم میزد. عشق میکرد از اینکه ـ به تعبیر نیما ـ آب در "خوابگه مورچهگان" ریخته است. "خلاف جریان" ترجمان واقعی نام اوست! پس همیشۀ خدا حرف دیگری میگفت. حتا در روایت "چوپان دروغگو!" که به زعم او قربانی دسیسۀ سردستۀ گرگان نابکار شده بود. و در این میانه تنها نیتی که در کار نبود ـ برخلاف پندار نادرست زندهیاد اخوان ـ "خودنمایی" بود. احمد شاملو بود دیگر! جمع اضداد بود. مجموعهیی از تناقضها. ویترینی از نقیضها که وقتی در کنار هم مینشستند زیباترین سمفونی هستی را ندا سر میدادند. [[احمد شاملو]] بود دیگر! اَنترناسیونالیست بود و اندیشۀ جهانوطنیاَش با ایراندوستیاَش تعریف میشد. از یکسو همپای مایاکوفسکی و همدوش شنچوی کرهیی جنگ میکرد و با نلسون ماندلا مقاومت در برابر آپارتاید نژادی را میآزمود. از سویی دیگر ایران وطناَش را دوستتر میداشت. از هر زمین یا سرزمین دیگری. «اینجایی بود. چراغاَش در این خانه میسوخت. آباَش در این کوزه ایاز میخورد و ناناَش در این سفره بود...» و از اینکه نسل دوم مهاجران وطناَش در آمریکا و اروپا با زبان مادریشان بیگانه شدهاند و لکنت بیان "فارگلیسی" ـ فارسی + انگلیسی ـ گرفتهاند، نگران بود. نگرانِ بحران هویت. نگرانِ از دست رفتن فرزندان ایران. | [[احمد شاملو]] به راستی آدمیزادهای یکسره از جنس شگفتیهای روزگار پرادبار و تاروبیمار ما بود. نه اینکه از ما بهتران بود. نه! اما به تمامی از قوارهیی دیگر بود. از آن یکهآدمهایی که بیکمترین اغراق فقط مثل خودش بود. مانند همۀ ما زیگزاک کم نداشت؛ ولی هیچگاه در سکون و سکوت نبود. یعنی که همیشه در حرکت بود. گیرم به سمت چپ جاده میکشید و چون همواره یکطرفه میرفت پس همیشه در حال برخورد و زدوخورد بود و چون همواره ساز مخالف میزد پس همیشه مشغول شلوغکردن بود. انگار نافاَش را با اغتشاش بریده بودند. هر کجا که میرفت و در هر جمعی که مینشست، مثل آب خوردن همه چیز را به هم میزد. عشق میکرد از اینکه ـ به تعبیر نیما ـ آب در "خوابگه مورچهگان" ریخته است. "خلاف جریان" ترجمان واقعی نام اوست! پس همیشۀ خدا حرف دیگری میگفت. حتا در روایت "چوپان دروغگو!" که به زعم او قربانی دسیسۀ سردستۀ گرگان نابکار شده بود. و در این میانه تنها نیتی که در کار نبود ـ برخلاف پندار نادرست زندهیاد اخوان ـ "خودنمایی" بود. احمد شاملو بود دیگر! جمع اضداد بود. مجموعهیی از تناقضها. ویترینی از نقیضها که وقتی در کنار هم مینشستند زیباترین سمفونی هستی را ندا سر میدادند. [[احمد شاملو]] بود دیگر! اَنترناسیونالیست بود و اندیشۀ جهانوطنیاَش با ایراندوستیاَش تعریف میشد. از یکسو همپای مایاکوفسکی و همدوش شنچوی کرهیی جنگ میکرد و با نلسون ماندلا مقاومت در برابر آپارتاید نژادی را میآزمود. از سویی دیگر ایران وطناَش را دوستتر میداشت. از هر زمین یا سرزمین دیگری. «اینجایی بود. چراغاَش در این خانه میسوخت. آباَش در این کوزه ایاز میخورد و ناناَش در این سفره بود...» و از اینکه نسل دوم مهاجران وطناَش در آمریکا و اروپا با زبان مادریشان بیگانه شدهاند و لکنت بیان "فارگلیسی" ـ فارسی + انگلیسی ـ گرفتهاند، نگران بود. نگرانِ بحران هویت. نگرانِ از دست رفتن فرزندان ایران. | ||
فراگرد فکری هر انسان مبارزی که زندگیاش در میدان حوادث اجتماعی رقم خورده است از برهههای مختلف، متخالف و ایبسا متضادی شکل بسته است. این امر بدیهی زمانی آشکارتر میشود که انسانِ مبارز نویسنده (به مفهوم عام آن) باشد و افکار خود را در شعر، داستان، فیلم، نقاشی، عکس، نقد و جز اینها ثبت و منعکس کرده باشد. در این صورت هم قضاوت پیرامون کاروند فکری این مبارزِ اندیشهورز، مکتوب آسانتر میشود و هم ترسیم و نقد سیر تطور فکریاش راحتتر میگردد. بر فرض که معاندان و منکران نیز همواره میتوانند با استناد به این تخالفها و تناقضهای فکریف نویسنده را هو کنند که فیالمثل در یک برهه هوادار فاشیسم هیتلری بوده و در دورۀ دیگری از کمونیسم روسی استالینی سر درآورده است و در زمان دیگری به هجو خشونتهای استالین و طعن و طرد بلندگوهای داخلی آن (حزب توده) پرداخته است و ... این امر زمانی شدت میگیرد که انسان مبارز شاعر باشد و البته شاعر اجتماعی باشد و صد البته همیشه درگیر حوادث اطراف خود ـ داخلی و خارجی ـ باشد و هزار البته ولکن معامله هم نباشد. معلوم است وقتی که مرکز ثقل عواطف چنین انسان شاعری وقایع داغ و حاق اتفاقیه باشد، نتیجۀ کار و هزاران البته مجموع و تجمع افکار پدیدۀ شگفتانگیزی را در ویترین آثار او به نمایش خواهد نهاد. | فراگرد فکری هر انسان مبارزی که زندگیاش در میدان حوادث اجتماعی رقم خورده است از برهههای مختلف، متخالف و ایبسا متضادی شکل بسته است. این امر بدیهی زمانی آشکارتر میشود که انسانِ مبارز نویسنده (به مفهوم عام آن) باشد و افکار خود را در شعر، داستان، فیلم، نقاشی، عکس، نقد و جز اینها ثبت و منعکس کرده باشد. در این صورت هم قضاوت پیرامون کاروند فکری این مبارزِ اندیشهورز، مکتوب آسانتر میشود و هم ترسیم و نقد سیر تطور فکریاش راحتتر میگردد. بر فرض که معاندان و منکران نیز همواره میتوانند با استناد به این تخالفها و تناقضهای فکریف نویسنده را هو کنند که فیالمثل در یک برهه هوادار فاشیسم هیتلری بوده و در دورۀ دیگری از کمونیسم روسی استالینی سر درآورده است و در زمان دیگری به هجو خشونتهای استالین و طعن و طرد بلندگوهای داخلی آن (حزب توده) پرداخته است و... این امر زمانی شدت میگیرد که انسان مبارز شاعر باشد و البته شاعر اجتماعی باشد و صد البته همیشه درگیر حوادث اطراف خود ـ داخلی و خارجی ـ باشد و هزار البته ولکن معامله هم نباشد. معلوم است وقتی که مرکز ثقل عواطف چنین انسان شاعری وقایع داغ و حاق اتفاقیه باشد، نتیجۀ کار و هزاران البته مجموع و تجمع افکار پدیدۀ شگفتانگیزی را در ویترین آثار او به نمایش خواهد نهاد. | ||
در ایران معاصر [[احمد شاملو]] نمونه و نماد بارز این انسان و مصداق صادق چنین پدیدهای است. بیهوده نیست که در میان تولید انبوه شعر فارسی از حافظ به بعد یک نفر میشود احمد شاملو و یکه و تنها میرود راست آن بالا مینشیند. | در ایران معاصر [[احمد شاملو]] نمونه و نماد بارز این انسان و مصداق صادق چنین پدیدهای است. بیهوده نیست که در میان تولید انبوه شعر فارسی از حافظ به بعد یک نفر میشود احمد شاملو و یکه و تنها میرود راست آن بالا مینشیند. | ||