۱۴۶٬۶۲۳
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
| خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
==نمونه مباحث== | ==نمونه مباحث== | ||
* [[نجفی یزدی، سید علی|سید على نجفى یزدى]] داستان حضرت يوسف عليهالسلام نشته است: | * [[نجفی یزدی، سید علی|سید على نجفى یزدى]] داستان حضرت يوسف عليهالسلام نشته است: | ||
... هم «اغسِلنى فيهِ مِنَ الذُّنوبِ» و هم «طَهِّرنى فيهِ مِنَ العُيوبِ» او درست بود اما در مرحلۀ سوم «امتَحِن قَلبى فيهِ بِتَقوى القُلوبِ» يوسف عليهالسلام زمين خورد و تجديد شد و ... حضرت يوسف عليه السلام به گفت كه اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ، وقتى از زندان آزاد شدى و ساقى شاه شدى و دوباره از مقربين شدى، فقط به سلطان بگو كه براى يك بدبختى پرونده ساختند و او را به زندان انداختند فقط به پروندۀ من رسيدگى كند. من چقدر اينجا بمانم. او هم گفت: باشد آقا مىگويم و از در زندان بيرون رفت. روايت دارد كه جبرئيل نازل شد و گفت: پيغمبر، ديدى اشتباه كردى! ديدى اينجا قافيه را باختى! گفت: چه كردم؟ گفت: خدا مىفرمايد زمين را نگاه كن. پايش را زد و زمين شكافت و به اعماق زمين نگاه كرد، ديد كرمى چيزى در دهانش دارد. گفت: آن چيزى كه در دهان اوست، رزق او است. خدا مىفرمايد: ما كرم كورى را در ته چاه فروگذار نمىكنيم. اى پيغمبر! آيا ما نمىتوانستيم تو را اداره كنيم؟ آيا ما نمىفهميديم كه تو زندان هستى؟ چرا حاجتت را به غير ما گفتى؟ چيزى نداشت كه بگويد. گفت: اى يوسف، هفت سال ديگر در زندان مىمانى تا خوب بفهمى كه جز خدا نمىتواند گره را باز كند.... <ref> ر.ک: متن کتاب، ص499. </ref> | ... هم «اغسِلنى فيهِ مِنَ الذُّنوبِ» و هم «طَهِّرنى فيهِ مِنَ العُيوبِ» او درست بود اما در مرحلۀ سوم «امتَحِن قَلبى فيهِ بِتَقوى القُلوبِ» يوسف عليهالسلام زمين خورد و تجديد شد و... حضرت يوسف عليه السلام به گفت كه اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ، وقتى از زندان آزاد شدى و ساقى شاه شدى و دوباره از مقربين شدى، فقط به سلطان بگو كه براى يك بدبختى پرونده ساختند و او را به زندان انداختند فقط به پروندۀ من رسيدگى كند. من چقدر اينجا بمانم. او هم گفت: باشد آقا مىگويم و از در زندان بيرون رفت. روايت دارد كه جبرئيل نازل شد و گفت: پيغمبر، ديدى اشتباه كردى! ديدى اينجا قافيه را باختى! گفت: چه كردم؟ گفت: خدا مىفرمايد زمين را نگاه كن. پايش را زد و زمين شكافت و به اعماق زمين نگاه كرد، ديد كرمى چيزى در دهانش دارد. گفت: آن چيزى كه در دهان اوست، رزق او است. خدا مىفرمايد: ما كرم كورى را در ته چاه فروگذار نمىكنيم. اى پيغمبر! آيا ما نمىتوانستيم تو را اداره كنيم؟ آيا ما نمىفهميديم كه تو زندان هستى؟ چرا حاجتت را به غير ما گفتى؟ چيزى نداشت كه بگويد. گفت: اى يوسف، هفت سال ديگر در زندان مىمانى تا خوب بفهمى كه جز خدا نمىتواند گره را باز كند.... <ref> ر.ک: متن کتاب، ص499. </ref> | ||
==نقد== | ==نقد== | ||
* ناشر در این مورد انتقاد کرده است که: | * ناشر در این مورد انتقاد کرده است که: | ||