۱۴۶٬۹۰۹
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
| خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
در «مقالات» دو چیز نظر را جلب میکند: یکی لحن نامألوف و غیرعادی صاحب کلام، و دیگری درهمتنیدگی و تجانس صوری و معنوی آن با مثنوی. مولانا در توصیف گفتار شمس آن را «وحیآسا» خوانده است؛ یعنی که از نوع گفتارهای معمول و متداول نیست. مهری ویژه از نوع مهر نبوت بر جبین دارد. شمس نیز چنان منزلتی برای سخن خویش قائل است: «از بلندی به مثابهای که برمینگری کلاه میافتد». کس را جز مولانا قابل به مخاطبۀ خویش نمیداند: «با هیچ خلق سخن نگفتهام الا با مولانا». | در «مقالات» دو چیز نظر را جلب میکند: یکی لحن نامألوف و غیرعادی صاحب کلام، و دیگری درهمتنیدگی و تجانس صوری و معنوی آن با مثنوی. مولانا در توصیف گفتار شمس آن را «وحیآسا» خوانده است؛ یعنی که از نوع گفتارهای معمول و متداول نیست. مهری ویژه از نوع مهر نبوت بر جبین دارد. شمس نیز چنان منزلتی برای سخن خویش قائل است: «از بلندی به مثابهای که برمینگری کلاه میافتد». کس را جز مولانا قابل به مخاطبۀ خویش نمیداند: «با هیچ خلق سخن نگفتهام الا با مولانا». | ||
«مقالات» شمس همچون «[[مثنوی معنوی]]» کتاب سترگ انسانشناسی است و شمس آینهدار انسان. هر متنی را میتوان سهگونه خواند: میشود آن را بیان یک واقعیت دانست؛ یا آن را بیانی استعاری دید که از کلمات معنایی غیر از معنای ظاهریشان مراد میکند؛ سومین نحوۀ خواندن، آن است که خود شمس و مولانا ما را به آن دعوت میکنند. آنها در بیان حکایت، بازگویی احوال درونی ما را منظور دارند. در این حالت تمامی عناصر داستان تنها از یک چیز خبر میدهند: آدمی. اگر از فرعون میگویند یا موسی، از شهر میگویند یا ده، از خشکی میگویند یا دریا، شب یا روز ... همگی اشاراتیاند به آدمی و احوال وجودی او. در این کتاب خواننده کمکم با هستیشناسی شمس آشنا میشود و به تدریج دریافت دیگری از معرفت، عشق، رنج، خدا، انسان و ... مییابد. با شمس وحدت اضداد را تجربه میکند و از یگانگی جسم و جان و جزء و کل، این جهان و آن جهان و خالق و مخلوق و .... باخبر میشود. | «مقالات» شمس همچون «[[مثنوی معنوی]]» کتاب سترگ انسانشناسی است و شمس آینهدار انسان. هر متنی را میتوان سهگونه خواند: میشود آن را بیان یک واقعیت دانست؛ یا آن را بیانی استعاری دید که از کلمات معنایی غیر از معنای ظاهریشان مراد میکند؛ سومین نحوۀ خواندن، آن است که خود شمس و مولانا ما را به آن دعوت میکنند. آنها در بیان حکایت، بازگویی احوال درونی ما را منظور دارند. در این حالت تمامی عناصر داستان تنها از یک چیز خبر میدهند: آدمی. اگر از فرعون میگویند یا موسی، از شهر میگویند یا ده، از خشکی میگویند یا دریا، شب یا روز... همگی اشاراتیاند به آدمی و احوال وجودی او. در این کتاب خواننده کمکم با هستیشناسی شمس آشنا میشود و به تدریج دریافت دیگری از معرفت، عشق، رنج، خدا، انسان و... مییابد. با شمس وحدت اضداد را تجربه میکند و از یگانگی جسم و جان و جزء و کل، این جهان و آن جهان و خالق و مخلوق و.... باخبر میشود. | ||
«حجرۀ خورشید» تلاشی برای فهم سخنان شمس با رجوع به گفتههای مولاناست. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] خود به [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] امر میکند تا سخنان او را به مردمان برساند؛ میگوید اگر به واسطۀ مولانا نبود، کسی به من راه نمییافت. مولانا نیز خود را الفاظ و عبارات شمس میخواند. گویا بیراهنمایی مولانا راهی به کوی شمس نیست. بیهدایت مولانا ایبسا که در پیچوخمها و گردنههای صعبالعبورش بلغزیم و گمراه شویم. بایست عصای مولانا را در دست گرفت و با پاپوشهای او حرکت کرد تا از افتادن در هر چاله و چاهی در امان بود. مقصود از این کتاب یافتن دُرّ و گوهری است که در بحر معانی سخنان شمس نهفته است. | «حجرۀ خورشید» تلاشی برای فهم سخنان شمس با رجوع به گفتههای مولاناست. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] خود به [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] امر میکند تا سخنان او را به مردمان برساند؛ میگوید اگر به واسطۀ مولانا نبود، کسی به من راه نمییافت. مولانا نیز خود را الفاظ و عبارات شمس میخواند. گویا بیراهنمایی مولانا راهی به کوی شمس نیست. بیهدایت مولانا ایبسا که در پیچوخمها و گردنههای صعبالعبورش بلغزیم و گمراه شویم. بایست عصای مولانا را در دست گرفت و با پاپوشهای او حرکت کرد تا از افتادن در هر چاله و چاهی در امان بود. مقصود از این کتاب یافتن دُرّ و گوهری است که در بحر معانی سخنان شمس نهفته است. | ||