۱۰۷٬۱۵۳
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
| پیش از = | | پیش از = | ||
}} | }} | ||
'''گلشن توحید: شرح ابیاتی از مثنوی معنوی''' تألیف ابراهیم شاهدی | '''گلشن توحید: شرح ابیاتی از مثنوی معنوی''' تألیف [[شاهدي دده مغلوي، ابراهيمبن صالح|ابراهیم شاهدی مغلوی]]، به کوشش [[هاشمپور سبحانی، توفیق|توفیق هاشمپور سبحانی]] (متولد 1317ش)،[[شاهدي دده مغلوي، ابراهيمبن صالح|شاهدی]] در این کتاب، از هر دفتر مثنوی یکصد بیت که میان آن ابیات پیوند معنوی نبوده را برگزیده و بر هر بیت مثنوی که در مجموع ششصد بیت میشود، پنج بیت دیگر افزوده و کتاب را در سال 937 قمری به پایان برده است. افزودههای شاهدی سه هزار بیت است. | ||
==گزارش کتاب== | ==گزارش کتاب== | ||
شاهدی ابراهیم دده فرزند خدایی صالح ددۀ مغلوی است. مغله قصبهای در نزدیکی ازمیر امروزی است. خدایی یکسال و نیمه بود که پدرش وفات کرد. وی مردم عالم و آشنا به زبان فارسی بود. فوت او در سال 855 قمری اتفاق افتاده است. شاهدی کتاب «گلشن اسرار» از احوال پدر و خود و دیدارش با محمد چلبی دیوانه بحث کرده است. او مینویسد پدرش با آنکه فقیه و حافظ بود، در جنگها هم شرکت میکرد. به کشورهای عربی رفته بود. شبی در روستایی غیرمسلمان دختر نزدش آمده و گفته که من اسلام آوردهام، اگر مرا از اینجا نبری به قتلم میرسانند، یاریام نکنی، روز قیامت از تو شاکی خواهم بود. جد شاهدی دختر را با خود به مصر میبرد. بعدها با همین دختر ازدواج میکند. خدایی صالح دده از این زن به دنیا میآید. | [[شاهدي دده مغلوي، ابراهيمبن صالح|شاهدی ابراهیم دده]] فرزند خدایی صالح ددۀ مغلوی است. مغله قصبهای در نزدیکی ازمیر امروزی است. خدایی یکسال و نیمه بود که پدرش وفات کرد. وی مردم عالم و آشنا به زبان فارسی بود. فوت او در سال 855 قمری اتفاق افتاده است. شاهدی کتاب «گلشن اسرار» از احوال پدر و خود و دیدارش با محمد چلبی دیوانه بحث کرده است. او مینویسد پدرش با آنکه فقیه و حافظ بود، در جنگها هم شرکت میکرد. به کشورهای عربی رفته بود. شبی در روستایی غیرمسلمان دختر نزدش آمده و گفته که من اسلام آوردهام، اگر مرا از اینجا نبری به قتلم میرسانند، یاریام نکنی، روز قیامت از تو شاکی خواهم بود. جد شاهدی دختر را با خود به مصر میبرد. بعدها با همین دختر ازدواج میکند. خدایی صالح دده از این زن به دنیا میآید. | ||
مادر شاهدی زنی بود که به مولانا علاقه داشت. پدر شاهدی در حال مرگ، دست پسرش را به دست دوست ابریشمفروش خود میگذارد و پسر خود را به او میسپارد. پسر چون شیفتۀ تحصیل بود، تن به ابریشمفروشی نمیدهد. مدتی در مدرسۀ فاتح استانبول طلبگی میکند. به سبب غروری که در مدرسان خود میبیند، به درویشی روی میآورد. از سالوس و ریای مشایخ هم رضایتی نداشته است. | مادر [[شاهدي دده مغلوي، ابراهيمبن صالح|شاهدی]] زنی بود که به [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] علاقه داشت. پدر شاهدی در حال مرگ، دست پسرش را به دست دوست ابریشمفروش خود میگذارد و پسر خود را به او میسپارد. پسر چون شیفتۀ تحصیل بود، تن به ابریشمفروشی نمیدهد. مدتی در مدرسۀ فاتح استانبول طلبگی میکند. به سبب غروری که در مدرسان خود میبیند، به درویشی روی میآورد. از سالوس و ریای مشایخ هم رضایتی نداشته است. | ||
در مغله به توصیۀ مادرش به شیخ بدرالدین که صاحب مرید و خانقاه بود، پیوست و او میخواست به بدرالدین مثنوی تعلیم دهد؛ اما شاهدی زبان فارسی را بیش از استادش میدانست؛ از اینرو نزد بدرالدین تفسیر خواند. شاهدی همراه بدرالدین به لاذقیه سفر کرد. باز به مغله بازگشت. به منبر میرفت، پیرمردی اهل حال با او یار شد، روستا به روستا میرفتند. روز جمعه به منبر رفته، وعظ کرد، چون پایین آمد، همه دستش را بوسیدند. آن پیرمرد که اهل حال بود، گفت تا که تا این حد دانش داری، چرا کلاه مولویان بر سر نداری؟ شاهدی گفت اگر مرشدی بیابم، بیدرنگ کلاه مولوی بر سر مینهم. آن شخص که فنایی تخلص میکرد، گفت اخیراً عارفی از نسل مولانا به اینجا آمده، نزد او برویم. شاهدی در روستای «وقف» دست ارادت به فانی دده شیخ مولویخانۀ آن دیار داد و به طریقت مولویه درآمد. آن تاریخ 24 سال داشت. او به دیوانه محمد چلبی عشق میورزید. دیوانه محمد چلبی از پیوستگان نسل مولانا بود. در هر حال شاهدی سر تمکین در برابر او فرود آورد. بعد از مرگ دیوانه محمد، زاویۀ سیدکمال در مغله را به مولویخانه بدل کرد و تا هنگام مرگ در آنجا اقامت گزید. شاهدی در سال 957 در مغله درگذشت و در مولویخانۀ خود دفن شد. | در مغله به توصیۀ مادرش به شیخ بدرالدین که صاحب مرید و خانقاه بود، پیوست و او میخواست به بدرالدین مثنوی تعلیم دهد؛ اما شاهدی زبان فارسی را بیش از استادش میدانست؛ از اینرو نزد بدرالدین تفسیر خواند. شاهدی همراه بدرالدین به لاذقیه سفر کرد. باز به مغله بازگشت. به منبر میرفت، پیرمردی اهل حال با او یار شد، روستا به روستا میرفتند. روز جمعه به منبر رفته، وعظ کرد، چون پایین آمد، همه دستش را بوسیدند. آن پیرمرد که اهل حال بود، گفت تا که تا این حد دانش داری، چرا کلاه مولویان بر سر نداری؟ شاهدی گفت اگر مرشدی بیابم، بیدرنگ کلاه مولوی بر سر مینهم. آن شخص که فنایی تخلص میکرد، گفت اخیراً عارفی از نسل مولانا به اینجا آمده، نزد او برویم. شاهدی در روستای «وقف» دست ارادت به فانی دده شیخ مولویخانۀ آن دیار داد و به طریقت مولویه درآمد. آن تاریخ 24 سال داشت. او به دیوانه محمد چلبی عشق میورزید. دیوانه محمد چلبی از پیوستگان نسل مولانا بود. در هر حال شاهدی سر تمکین در برابر او فرود آورد. بعد از مرگ دیوانه محمد، زاویۀ سیدکمال در مغله را به مولویخانه بدل کرد و تا هنگام مرگ در آنجا اقامت گزید. شاهدی در سال 957 در مغله درگذشت و در مولویخانۀ خود دفن شد. | ||
از شاهدی آثاری برجای مانده که عبارتند از: گلشن وحدت، گلشن اسرار، تحفۀ شاهدی، شرح گلستان سعدی، مشاهدات شاهدیه، صحبتنامه، دیوان و این کتاب با عنوان «گلشن توحید». | از [[شاهدي دده مغلوي، ابراهيمبن صالح|شاهدی]] آثاری برجای مانده که عبارتند از: گلشن وحدت، گلشن اسرار، تحفۀ شاهدی، شرح گلستان سعدی، مشاهدات شاهدیه، صحبتنامه، دیوان و این کتاب با عنوان «گلشن توحید». | ||
[[شاهدي دده مغلوي، ابراهيمبن صالح|شاهدی]] در این کتاب، از هر دفتر مثنوی یکصد بیت که میان آن ابیات پیوند معنوی نبوده را برگزیده و بر هر بیت مثنوی که در مجموع ششصد بیت میشود، پنج بیت دیگر افزوده و کتاب را در سال 937 قمری به پایان برده است. افزودههای شاهدی سه هزار بیت است.<ref> [https://literaturelib.com/books/4760 ر.ک: پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات]</ref> | |||
==پانويس == | ==پانويس == | ||
<references /> | <references /> |