۱۰۵٬۷۰۵
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
| پیش از = | | پیش از = | ||
}} | }} | ||
'''شرح و تفسیر دو رسالۀ عرفانی: سوانح العشاق شیخ احمد غزالی و لمعات شیخ فخرالدین عراقی''' تألیف دکتر [[صابری، علیمحمد|علیمحمد صابری]]؛ نویسنده در این کتاب، ضمن شرح، نقد و تفسیر رسالة «[[سوانح|سوانح العشاق]]»، نوشته «[[غزالی، احمد بن محمد|شیخ احمد غزالی توسی]]»، به بررسی آرا و اندیشههای وی دربارۀ عشق پرداخته است. همچنین در بخش دیگر کتاب رسالۀ «وصیت» به انضمام | '''شرح و تفسیر دو رسالۀ عرفانی: سوانح العشاق شیخ احمد غزالی و لمعات شیخ فخرالدین عراقی''' تألیف دکتر [[صابری، علیمحمد|علیمحمد صابری]]؛ نویسنده در این کتاب، ضمن شرح، نقد و تفسیر رسالة «[[سوانح|سوانح العشاق]]»، نوشته «[[غزالی، احمد بن محمد|شیخ احمد غزالی توسی]]»، به بررسی آرا و اندیشههای وی دربارۀ عشق پرداخته است. همچنین در بخش دیگر کتاب رسالۀ «وصیت» به انضمام مقالۀ «روح» [[غزالی، احمد بن محمد|غزالی]] آمده است. ضمن آنکه در پایان کتاب متن هفت نامۀ [[غزالی، احمد بن محمد|غزالی]] به «[[عینالقضات همدانی، عبدالله بن محمد|عینالقضاة همدانی]]» آورده شده است که در پاسخ به سؤالات او نوشته است. | ||
==گزارش کتاب== | ==گزارش کتاب== | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
[[غزالی، احمد بن محمد|شیخ احمد غزالی]] در علوم ظاهری و کمالات باطنی و جمال صوری و سلاست بیان در عصر خود منفرد بود. پس از جناب شیخ ابوبکر نساج مدت سی سال اریکۀ ارشاد به وجود او مزین بوده است و بزرگانی چون شیخ ابوالفضل بغدادی و [[عینالقضات همدانی، عبدالله بن محمد|عین القضات همدانی]] و شیخ [[سهروردی، عبدالقاهر بن عبدالله|ابونجیبالدین سهروردی]] و ... تربیت فرموده و اجازۀ ارشاد به آنان داده است. او در سال 517 خرقه تهی فرمود و امر ارشاد و هدایت خلق را به جانشین خود شیخ ابوالفضل بغدادی واگذار نمود. | [[غزالی، احمد بن محمد|شیخ احمد غزالی]] در علوم ظاهری و کمالات باطنی و جمال صوری و سلاست بیان در عصر خود منفرد بود. پس از جناب شیخ ابوبکر نساج مدت سی سال اریکۀ ارشاد به وجود او مزین بوده است و بزرگانی چون شیخ ابوالفضل بغدادی و [[عینالقضات همدانی، عبدالله بن محمد|عین القضات همدانی]] و شیخ [[سهروردی، عبدالقاهر بن عبدالله|ابونجیبالدین سهروردی]] و ... تربیت فرموده و اجازۀ ارشاد به آنان داده است. او در سال 517 خرقه تهی فرمود و امر ارشاد و هدایت خلق را به جانشین خود شیخ ابوالفضل بغدادی واگذار نمود. | ||
در آغاز رسالۀ «[[سوانح|سوانح العشاق]]» [[غزالی، | در آغاز رسالۀ «[[سوانح|سوانح العشاق]]» [[غزالی، احمد بن محمد|غزالی]] آمده است: «این حروف مشتمل است بر فصولی چند که به معانی عشق تعلق دارد. اگرچه حدیث عشق در حروف و در کلمه نگنجد، زیرا که آن معانی ابکار است که دست حیطه حروف بر دامن خدر آن ابکار نرسد و اگرچه ما را کار آن است که ابکار معانی را به ذکور حروف دهیم در خلوت الکلام، ولیکن عبارات در این حدیث اشارت است به معانی متفاوت پس نکره و آن نکره در حق کسی که ذوقش نبود. و از این دو حدیث اصل شکافد: یکی اشارت عبارت و دیگری عبارت اشارت. و بدل حروف حدود السیف بود، اما جز به بصیرت باطن نتوان دید، و اگر در جمله این فصول چیزی رود که مفهوم نگردد از این معانی بود». | ||
«[[سوانح]]» اولین اثر مستقل است که به زبان فارسی دربارۀ عشق نوشته شده است. این رساله با وجود اینکه یک اثر عرفانی و صوفیانۀ محض است، یک اثر ادبی نیز به شمار میرود. موضوع این رساله «عشق» است؛ اما نه عشق انسانی یا حتی عشق الهی، بلکه عشق مطلق یا حقیقت عشق موضوع این کتاب محسوب میشود. این کتاب نهتنها از لحاظ صوری بلکه از لحاظ معنوی نیز به طور مستقیم یا غیرمستقیم در آثار بزرگان ادب صوفیانه از جمله عینالقضات همدانی و فخرالدین عراقی و دیگران تأثیر گذاشته است. همچنین این رساله مشتمل بر ابیات بسیاری است که بیشتر از شعرای قرن پنجم بوده و غزالی از ذکر نامشان خودداری کرده است. برخی از آنها از خود شیخ است و برخی را به ابوسعید نسبت دادهاند. | «[[سوانح]]» اولین اثر مستقل است که به زبان فارسی دربارۀ عشق نوشته شده است. این رساله با وجود اینکه یک اثر عرفانی و صوفیانۀ محض است، یک اثر ادبی نیز به شمار میرود. موضوع این رساله «عشق» است؛ اما نه عشق انسانی یا حتی عشق الهی، بلکه عشق مطلق یا حقیقت عشق موضوع این کتاب محسوب میشود. این کتاب نهتنها از لحاظ صوری بلکه از لحاظ معنوی نیز به طور مستقیم یا غیرمستقیم در آثار بزرگان ادب صوفیانه از جمله عینالقضات همدانی و فخرالدین عراقی و دیگران تأثیر گذاشته است. همچنین این رساله مشتمل بر ابیات بسیاری است که بیشتر از شعرای قرن پنجم بوده و غزالی از ذکر نامشان خودداری کرده است. برخی از آنها از خود شیخ است و برخی را به ابوسعید نسبت دادهاند. |