۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'حسين بن منصور حلاج' به 'حسين بن منصور حلاج ') |
جز (جایگزینی متن - 'حلاج' به 'حلاج ') |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
درباره مشايخ و استادان هجويرى جز آنچه در «كشف المحجوب» ذكر شده است، اطلاعى وجود ندارد. احتمالاً وى علوم متداول عصر خود، از قبيل حديث و تفسير و فقه و كلام، را نزد علماى شهر خود آموخت. در سفرى به عراق - كه به قول خود: «اندر طلب دنيا و فناى آن ناباكى مىكرد» و وام بسيار از مردم گرفته بود - سيدى به او نامه نوشت و او را از هوسها و دلمشغولى به دنيا برحذر داشت. همين نامه سبب توبه وى شد و شايد سبب تحول حال و طلب ديدار شيخ و مرشد و روى آوردن او به تصوف هم همين واقعه بود. سرانجام، وى از ميان مشايخى كه با آنها ديدار و گفتگو داشت، ابوالفضل محمد بن حسن ختلى را - كه به دو واسطه شاگرد شبلى بشمار مىآمد و هجويرى او را «زين اوتاد» و «شيخ عباد» مىناميد - بهعنوان مرشد اختيار كرد. | درباره مشايخ و استادان هجويرى جز آنچه در «كشف المحجوب» ذكر شده است، اطلاعى وجود ندارد. احتمالاً وى علوم متداول عصر خود، از قبيل حديث و تفسير و فقه و كلام، را نزد علماى شهر خود آموخت. در سفرى به عراق - كه به قول خود: «اندر طلب دنيا و فناى آن ناباكى مىكرد» و وام بسيار از مردم گرفته بود - سيدى به او نامه نوشت و او را از هوسها و دلمشغولى به دنيا برحذر داشت. همين نامه سبب توبه وى شد و شايد سبب تحول حال و طلب ديدار شيخ و مرشد و روى آوردن او به تصوف هم همين واقعه بود. سرانجام، وى از ميان مشايخى كه با آنها ديدار و گفتگو داشت، ابوالفضل محمد بن حسن ختلى را - كه به دو واسطه شاگرد شبلى بشمار مىآمد و هجويرى او را «زين اوتاد» و «شيخ عباد» مىناميد - بهعنوان مرشد اختيار كرد. | ||
هجويرى در فروع، حنفىمذهب بود و در «كشف المحجوب»، در ضمن شرح احوال ابوحنيفه، كه او را امام اعظم مىخواند، از رؤياى خود در برترى و كمالات وى سخن گفته است. او در طريقت نيز همچون استادش، ختلى، صوفىاى اهل صحو و به اصطلاح در طريقت جنيدى بود. در باب سماع نيز، مانند پيروان جنيد، موضع محتاطانهاى داشت و سماع را بهطور كلى حلال يا حرام نمىدانست و مىگفت كه اگر تأثير سماع در دل، بهسوى چيزهاى حلال باشد، حلال است و اگر دل را بهسوى حرام بكشاند، حرام است. وى باآنكه خود سماع مىكرد، سماع نكردن را ترجيح مىداد و اعتقاد داشت زمانى كه سالك به مقام مشاهده مىرسد، ديگر ذوق به سماع ندارد. برخلاف برخى پيروان جنيد، مانند حصرى (استاد و مرشد ابوالفضل ختلى)، كه از رد و قبول حلاج خوددارى مىكردند، هجويرى با همدلى و قبول به حلاج مىنگريست. هجويرى، حلاج را از كفر و سحر مبرا مىدانست و وى را ولى محقق مىشمرد. درعينحال، اعتقاد داشت كه چون حلاج مغلوب حال بود، نمىتوان از ظاهر كلامش پيروى كرد. او همچنين پيروان واقعى حلاج، همچون ابوجعفر صيدلانى را از نسبت حلول و الحاد مبرا مىدانست. | هجويرى در فروع، حنفىمذهب بود و در «كشف المحجوب»، در ضمن شرح احوال ابوحنيفه، كه او را امام اعظم مىخواند، از رؤياى خود در برترى و كمالات وى سخن گفته است. او در طريقت نيز همچون استادش، ختلى، صوفىاى اهل صحو و به اصطلاح در طريقت جنيدى بود. در باب سماع نيز، مانند پيروان جنيد، موضع محتاطانهاى داشت و سماع را بهطور كلى حلال يا حرام نمىدانست و مىگفت كه اگر تأثير سماع در دل، بهسوى چيزهاى حلال باشد، حلال است و اگر دل را بهسوى حرام بكشاند، حرام است. وى باآنكه خود سماع مىكرد، سماع نكردن را ترجيح مىداد و اعتقاد داشت زمانى كه سالك به مقام مشاهده مىرسد، ديگر ذوق به سماع ندارد. برخلاف برخى پيروان جنيد، مانند حصرى (استاد و مرشد ابوالفضل ختلى)، كه از رد و قبول [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] خوددارى مىكردند، هجويرى با همدلى و قبول به [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] مىنگريست. هجويرى، [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] را از كفر و سحر مبرا مىدانست و وى را ولى محقق مىشمرد. درعينحال، اعتقاد داشت كه چون [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] مغلوب حال بود، نمىتوان از ظاهر كلامش پيروى كرد. او همچنين پيروان واقعى [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] ، همچون ابوجعفر صيدلانى را از نسبت حلول و الحاد مبرا مىدانست. | ||
هجويرى، مانند ختلى، چندان به رسوم صوفيه از قبيل خرقهپوشى و خانقاهنشينى اعتنا نداشت و مقيد بودن بدان را تكلف مىدانست و آنچنانكه از «كشف المحجوب» آشكار مىگردد، صوفى سياح بود و از بسيارى از شهرهاى جهان اسلام، از شام تا تركستان و از درياى قزوين (درياى خزر) تا جايى كه اكنون پاكستان ناميده مىشود، ديدن كرد و با عرفا و مشايخ بسيارى در عراق و شام و ماوراءالنهر و خراسان ملاقات نمود و بسيارى از علوم و معارف دينى و عرفانى را از آنان فراگرفت. از جمله در سفر به عراق با ابوجعفر محمد بن مصباح صيدلانى ديدار كرد و برخى از آثار حلاج را نزد وى خواند. در سفر به نيشابور نيز خواجه مظفر بن حمدان را ديد و درباره فنا و بقا و سماع از وى مطالبى شنيد و از ابوالعباس احمد بن محمد شقانى نيز بعضى علوم را فراگرفت. در طوس با ابوالقاسم كرگانى ديدار كرد و از احوال و اسرار درون خود با او سخن گفت و از او راهنمايى گرفت و در مرو پيروان سياريان و رسائل آنان را ديد و از عقايد آنان در جمع و تفرقه پرسيد. در ميهنه، فرزند ابوسعيد ابوالخير، ابومظفر و حسن بن مؤدب مريد ابوسعيد را ملاقات كرد و داستان ملاقات ابوسعيد با ابوالحسن خرقانى را از حسن بن مؤدب شنيد و سرانجام، سفر طولانى هجويرى به لاهور، به اقامت در آنجا انجاميد. اما تاريخ ورود وى به لاهور نامعلوم است. با توجه به اينكه هجويرى تا هنگام درگذشت ختلى در شام و در خدمت او بود، بايد سفرش به لاهور پس از درگذشت ختلى باشد؛ يعنى در 453 يا 460. | هجويرى، مانند ختلى، چندان به رسوم صوفيه از قبيل خرقهپوشى و خانقاهنشينى اعتنا نداشت و مقيد بودن بدان را تكلف مىدانست و آنچنانكه از «كشف المحجوب» آشكار مىگردد، صوفى سياح بود و از بسيارى از شهرهاى جهان اسلام، از شام تا تركستان و از درياى قزوين (درياى خزر) تا جايى كه اكنون پاكستان ناميده مىشود، ديدن كرد و با عرفا و مشايخ بسيارى در عراق و شام و ماوراءالنهر و خراسان ملاقات نمود و بسيارى از علوم و معارف دينى و عرفانى را از آنان فراگرفت. از جمله در سفر به عراق با ابوجعفر محمد بن مصباح صيدلانى ديدار كرد و برخى از آثار [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] را نزد وى خواند. در سفر به نيشابور نيز خواجه مظفر بن حمدان را ديد و درباره فنا و بقا و سماع از وى مطالبى شنيد و از ابوالعباس احمد بن محمد شقانى نيز بعضى علوم را فراگرفت. در طوس با ابوالقاسم كرگانى ديدار كرد و از احوال و اسرار درون خود با او سخن گفت و از او راهنمايى گرفت و در مرو پيروان سياريان و رسائل آنان را ديد و از عقايد آنان در جمع و تفرقه پرسيد. در ميهنه، فرزند ابوسعيد ابوالخير، ابومظفر و حسن بن مؤدب مريد ابوسعيد را ملاقات كرد و داستان ملاقات ابوسعيد با ابوالحسن خرقانى را از حسن بن مؤدب شنيد و سرانجام، سفر طولانى هجويرى به لاهور، به اقامت در آنجا انجاميد. اما تاريخ ورود وى به لاهور نامعلوم است. با توجه به اينكه هجويرى تا هنگام درگذشت ختلى در شام و در خدمت او بود، بايد سفرش به لاهور پس از درگذشت ختلى باشد؛ يعنى در 453 يا 460. | ||
از سوى ديگر، با توجه به اينكه هجويرى در «كشف المحجوب» از «گرفتار شدن» خود «در ديار هند اندر ميان ناجنسان» خبر داده است، برخى ازپژوهشگران معاصر استنباط كردهاند كه او يك بار در آنجا اسير شده و اين تاريخ قبل از وفات ختلى بوده است. ازاينرو، حتى گفته شده است كه او دو بار به لاهور رفت؛ يك بار در 431 و در اثناى آشوبهاى بعد از حكومت سلطان محمود غزنوى كه سبب شد هجويرى از غزنه به لاهور سفر كند و سرانجام در آنجا اسير شود و سفر دوم نيز پس از وفات ختلى بود. همچنين برخى نوشتهاند كه هجويرى به سبب فرمان ختلى مأمور رفتن به لاهور شد. | از سوى ديگر، با توجه به اينكه هجويرى در «كشف المحجوب» از «گرفتار شدن» خود «در ديار هند اندر ميان ناجنسان» خبر داده است، برخى ازپژوهشگران معاصر استنباط كردهاند كه او يك بار در آنجا اسير شده و اين تاريخ قبل از وفات ختلى بوده است. ازاينرو، حتى گفته شده است كه او دو بار به لاهور رفت؛ يك بار در 431 و در اثناى آشوبهاى بعد از حكومت سلطان محمود غزنوى كه سبب شد هجويرى از غزنه به لاهور سفر كند و سرانجام در آنجا اسير شود و سفر دوم نيز پس از وفات ختلى بود. همچنين برخى نوشتهاند كه هجويرى به سبب فرمان ختلى مأمور رفتن به لاهور شد. | ||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
1. ديوان شعر (كه بنا بر گزارش هجويرى، كسى آن را از وى امانت گرفت و با كمى تغيير آن را به نام خود كرد)؛ | 1. ديوان شعر (كه بنا بر گزارش هجويرى، كسى آن را از وى امانت گرفت و با كمى تغيير آن را به نام خود كرد)؛ | ||
2. منهاج الدين (از كشف المحجوب چنين استنباط مىشود كه اين كتاب درباره بزرگان تصوف و اهلبيت(ع) و فضايل اصحاب صفه بوده و از [[حلاج، حسین بن منصور|حسين بن منصور حلاج]] هم در آن ياد شده است. اين كتاب را نيز يكى از مدعيان به نام خود كرد)؛ | 2. منهاج الدين (از كشف المحجوب چنين استنباط مىشود كه اين كتاب درباره بزرگان تصوف و اهلبيت(ع) و فضايل اصحاب صفه بوده و از [[[[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] ، حسین بن منصور|حسين بن منصور [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] ]] هم در آن ياد شده است. اين كتاب را نيز يكى از مدعيان به نام خود كرد)؛ | ||
3. الرعاية لحقوق الله تعالى (در باب توحيد كه در آن به رد آراى مخالفان توحيد پرداخته است)؛ | 3. الرعاية لحقوق الله تعالى (در باب توحيد كه در آن به رد آراى مخالفان توحيد پرداخته است)؛ | ||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
6. نحو القلوب / بحرالقلوب (در آن بهطور مفصّل درباره اصطلاح عرفانى «جمع» سخن گفته است)؛ | 6. نحو القلوب / بحرالقلوب (در آن بهطور مفصّل درباره اصطلاح عرفانى «جمع» سخن گفته است)؛ | ||
7. كتابى در شرح كلام [[حلاج، حسین بن منصور|حسين بن منصور حلاج]] ؛ | 7. كتابى در شرح كلام [[[[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] ، حسین بن منصور|حسين بن منصور [[حلاج، حسین بن منصور|حلاج]] ]] ؛ | ||
8. كتاب يا رسالهاى درباره ايمان؛ | 8. كتاب يا رسالهاى درباره ايمان؛ |
ویرایش