۱۰۶٬۱۰۱
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
نویسنده در بخشی از مقدمه مینویسد: بر سجادۀ عبادت، نوری به سجده سر میساید که ملائک آسمان و زمین «سُبُّوحً قُدّوس» میگویند. چشمهای فراخِ فروبسته از عظمت پروردگار و ابروان گشادهاش میلرزد و بهپهنای چهرۀ دلگشایش اشکریزان است. گرچه در بند عسکریون اسیر باشد، چه باک؟!... شیر در زنجیر هم شیر است. <ref> ر.ک: مقدمه کتاب، ص7</ref> | نویسنده در بخشی از مقدمه کتاب مینویسد: بر سجادۀ عبادت، نوری به سجده سر میساید که ملائک آسمان و زمین «سُبُّوحً قُدّوس» میگویند. چشمهای فراخِ فروبسته از عظمت پروردگار و ابروان گشادهاش میلرزد و بهپهنای چهرۀ دلگشایش اشکریزان است. گرچه در بند عسکریون اسیر باشد، چه باک؟!... شیر در زنجیر هم شیر است. <ref> ر.ک: مقدمه کتاب، ص7</ref> | ||
[[استیری، نعیمه|استیری]] در بخشی از فصل سرچشمه نعمت مینویسد: از خانه بیرون آمد. رنگ زرد فرزندانش و پرسو جوهای همسرش کلافهاش کرده بود. چند روزی میشد که غذای درستوحسابی نخورده بودند و گرسنگی تابوتوانشان را برده بود. در این سالها، فقر امانش را بریده بود. انجام کارهای سخت هم او را بینیاز نمیکرد. دستمزدی که روزانه میگرفت، خیلی کمتر از مخارج زندگیاش بود. دلش میخواست به خدا شکوِه کند از بار سنگین مشکلاتش، از گرسنگی فرزندانش و از خواستههای همسرش که قدرت اجابتش را نداشت... | |||
نسیمی معطر قلبش را نواخت. سرش را بالا آورد. نزدیک خانۀ ولیّ خدا بود. لبخندی زد: «آب در خانه و ما گرد جهان میگردیم...!» چه باک از دست نیازی که بهسوی امامش دراز شود؟! قدمهایش دیگر نمیلرزید و تردید از دلش رفته بود. با خودش آنچه قرار بود به امام بگوید، مرور میکرد: «به نزد امام میروم و شکایت فقر و نیازمندیام را به محضرش میبرم و از او میپرسم چرا خداوند درِ نعمتش را به رویم نمیگشاید؟!» | نسیمی معطر قلبش را نواخت. سرش را بالا آورد. نزدیک خانۀ ولیّ خدا بود. لبخندی زد: «آب در خانه و ما گرد جهان میگردیم...!» چه باک از دست نیازی که بهسوی امامش دراز شود؟! قدمهایش دیگر نمیلرزید و تردید از دلش رفته بود. با خودش آنچه قرار بود به امام بگوید، مرور میکرد: «به نزد امام میروم و شکایت فقر و نیازمندیام را به محضرش میبرم و از او میپرسم چرا خداوند درِ نعمتش را به رویم نمیگشاید؟!» |