۱۴۴٬۵۹۹
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'لطف الله' به 'لطفالله') |
||
| (۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
| خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یك سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوك كرد، تا آنكه به اشارت همو به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت و اینكه علاءالدوله سمنانی مدعی است كه ابوسعید پس از درگذشت سرخسی نزد سلمی رفته و از دست او خرقه گرفته است، البته قرین صواب نیست، اما از آنجا كه ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، 4 یا 5 سالی قبل از 400ق درگذشته است، باید این سفر ابوسعید به نیشابور، در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آنكه ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر اینكه تصوف، خُلق است، به خط خویش به او داد، وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار كرد و به دستور او به نیت ارشاد، به میهنه رفت. اما با اینهمه، با وجود آنكه پیر سرخسی، سلوك او را پایانیافته تلقی كرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت و هنگامی كه پدر و مادرش درگذشتند، وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه، باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیك به 7 سال به سلوك پرداخت و خلوت گزید و ریاضت كشید. در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاهگاهی به جهت حل اشكال به نزد او به سرخس میرفت. پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده 4 ق، ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترك گفت. اگر سخن جامی مبتنی بر اینكه ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د 400ق) را ملاقات كرده و اخبار و اقوال شبلی را از او شنیده است، درست باشد، میتوان گفت كه این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است. | این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یك سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوك كرد، تا آنكه به اشارت همو به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت و اینكه علاءالدوله سمنانی مدعی است كه ابوسعید پس از درگذشت سرخسی نزد سلمی رفته و از دست او خرقه گرفته است، البته قرین صواب نیست، اما از آنجا كه ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، 4 یا 5 سالی قبل از 400ق درگذشته است، باید این سفر ابوسعید به نیشابور، در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آنكه ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر اینكه تصوف، خُلق است، به خط خویش به او داد، وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار كرد و به دستور او به نیت ارشاد، به میهنه رفت. اما با اینهمه، با وجود آنكه پیر سرخسی، سلوك او را پایانیافته تلقی كرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت و هنگامی كه پدر و مادرش درگذشتند، وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه، باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیك به 7 سال به سلوك پرداخت و خلوت گزید و ریاضت كشید. در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاهگاهی به جهت حل اشكال به نزد او به سرخس میرفت. پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده 4 ق، ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترك گفت. اگر سخن جامی مبتنی بر اینكه ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د 400ق) را ملاقات كرده و اخبار و اقوال شبلی را از او شنیده است، درست باشد، میتوان گفت كه این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است. | ||
ابوالعباس قصاب، سومین شیخی است كه در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا كه ابوسعید او را «شیخ» مطلق میخواند و نكتههایی را كه از او شنیده و آموخته | ابوالعباس قصاب، سومین شیخی است كه در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا كه ابوسعید او را «شیخ» مطلق میخواند و نكتههایی را كه از او شنیده و آموخته بود،تا پایان عمر، همواره بر زبان میراند. ابوسعید به روایتی یكسال و به روایتی ضعیفتر دوسالونیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپری كرد و خرقهگونهای نیز از او فرا یافت و به اشارت همو به میهنه بازگشت. در بازگشت او به میهنه مردمی بسیار گرد او جمع شدند. از این پس ابوسعید در خانقاهش در میهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هیچ مسافرتی نكرد و فقط گهگاه بر اثر قبضی یا واردی، عزم زیارت تربت ابوالفضل سرخسی میكرد و با مریدان به سرخس میرفت. | ||
چنین مینماید كه ابوسعید در اوایل سده 5ق/11م با شناختی كه پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون [[سلمی، محمد بن حسین|ابوعبدالرحمن سلمی]] داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترك گفته است. اینكه گفتهاند كه ابوسعید در حدود 412ق در نیشابور بوده است، بعید نمینماید، اما از برخی اخبار كه در اسرارالتوحید آمده است، چنین برمیآید كه وی در 412ق در میهنه بوده و پس از درگذشت [[سلمی، محمد بن حسین|ابوعبدالرحمن سلمی]] در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات كرده است. از این رو گمان نمیرود كه ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر 412ق یا اندكی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آنكه به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات كرده است. فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت كرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام مینمودند. دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم كُرّكانی هم میبایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد. با اینهمه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت. | چنین مینماید كه ابوسعید در اوایل سده 5ق/11م با شناختی كه پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون [[سلمی، محمد بن حسین|ابوعبدالرحمن سلمی]] داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترك گفته است. اینكه گفتهاند كه ابوسعید در حدود 412ق در نیشابور بوده است، بعید نمینماید، اما از برخی اخبار كه در اسرارالتوحید آمده است، چنین برمیآید كه وی در 412ق در میهنه بوده و پس از درگذشت [[سلمی، محمد بن حسین|ابوعبدالرحمن سلمی]] در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات كرده است. از این رو گمان نمیرود كه ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر 412ق یا اندكی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آنكه به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات كرده است. فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت كرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام مینمودند. دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم كُرّكانی هم میبایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد. با اینهمه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت. | ||
| خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
ابوسعید، از میان فرزندان خود، فرزند بزرگتر، ابوطاهر سعید (400 ـ 479ق/ 1010 ـ 1086م) را «وقف صوفیان» كرد و به «قطبی» آنان برگزید، اما ابوطاهر كه معارف پدر را انتقال میداد، هرگز نتوانست همان مقام و منزلت را حفظ كند. دست یافتن به پایگاه علمی و معرفت صوفیانه ابوسعید كاری سهل نبود و ابوطاهر هر چند معارف خانقاهی را از پدر و مشایخ روزگارش آموخته بوده و به قول عبدالغافر فارسی از سیرت پدر هم بهره داشت، اما چون از علوم ظاهر چندان نصیبی نداشت، طبعاً در این راه توفیقی نمیتوانست داشته باشد. اینكه بعضی از معاصران، امیبودن ابوطاهر را مردود دانستهاند، محل تأمل است و اینكه به او هیچگونه اثری نسبت ندادهاند ـ حتی در حد اقوال و سخنان خانقاهی هم چیزی از او نقل نشده است ـ خود دلیل بر آن است كه وی تحصیلاتی نداشته است. | ابوسعید، از میان فرزندان خود، فرزند بزرگتر، ابوطاهر سعید (400 ـ 479ق/ 1010 ـ 1086م) را «وقف صوفیان» كرد و به «قطبی» آنان برگزید، اما ابوطاهر كه معارف پدر را انتقال میداد، هرگز نتوانست همان مقام و منزلت را حفظ كند. دست یافتن به پایگاه علمی و معرفت صوفیانه ابوسعید كاری سهل نبود و ابوطاهر هر چند معارف خانقاهی را از پدر و مشایخ روزگارش آموخته بوده و به قول عبدالغافر فارسی از سیرت پدر هم بهره داشت، اما چون از علوم ظاهر چندان نصیبی نداشت، طبعاً در این راه توفیقی نمیتوانست داشته باشد. اینكه بعضی از معاصران، امیبودن ابوطاهر را مردود دانستهاند، محل تأمل است و اینكه به او هیچگونه اثری نسبت ندادهاند ـ حتی در حد اقوال و سخنان خانقاهی هم چیزی از او نقل نشده است ـ خود دلیل بر آن است كه وی تحصیلاتی نداشته است. | ||
== مریدان و شاگردان== | == مریدان و شاگردان== | ||
مریدان و شاگردان ابوسعید هم در انتقال میراث عرفانی و علمی وی سهمی بزرگ داشتهاند. وی بیرون از حوزه معارف خانقاهی نیز شاگردانی تربیت كرد، از جمله امام الحرمین جوینی، ابوالقاسم سلمان بن ناصر انصاری، حسن بن ابیطاهر جیلی، عبدالغفار شیرویی و ابوعبدالله فارسی كه از دانشمندان و محدثان بنام بوده، از او روایت كردهاند. از میان مریدان او عبدالصمد بن حسن قلانسی سرخسی، حسن مؤدب، احمد بن علی طریثیثی، ابونصر شروانی، احمد بن محمد میهنی، مشهور به بابوفله و ابوسعد دوست دادا كه از شهرتی بیشتر برخوردارند، كسانی بودند كه در انتقال میراث عرفانی ابوسعید كوشش داشتهاند. ابونصر شروانی ـ كه از تجّار عصر بود و پس | مریدان و شاگردان ابوسعید هم در انتقال میراث عرفانی و علمی وی سهمی بزرگ داشتهاند. وی بیرون از حوزه معارف خانقاهی نیز شاگردانی تربیت كرد، از جمله امام الحرمین جوینی، ابوالقاسم سلمان بن ناصر انصاری، حسن بن ابیطاهر جیلی، عبدالغفار شیرویی و ابوعبدالله فارسی كه از دانشمندان و محدثان بنام بوده، از او روایت كردهاند. از میان مریدان او عبدالصمد بن حسن قلانسی سرخسی، حسن مؤدب، احمد بن علی طریثیثی، ابونصر شروانی، احمد بن محمد میهنی، مشهور به بابوفله و ابوسعد دوست دادا كه از شهرتی بیشتر برخوردارند، كسانی بودند كه در انتقال میراث عرفانی ابوسعید كوشش داشتهاند. ابونصر شروانی ـ كه از تجّار عصر بود و پس ازارادتیافتن به ابوسعید همه ثروتش را در راه او صرف كرد ـ در پایان عمر او به عنوان خلیفهاش، معارف ابوسعید را به نواحی شروان منتقل كرد. بابوفله از جانب او خانقاه ابوالفضل را در سرخس دایر نگاه داشت. عبدالصمد قلانسی یكی از ناقلان احوال و اقوال اوست و ابوسعد دوست داداد (د 479ق) نیز میراث خانقاهی ابوسعید را به بغداد برد و در آنجا خانقاهی بنا نهاد. | ||
==تأثیر افكار و اقوال ابوسعید== | ==تأثیر افكار و اقوال ابوسعید== | ||
تأثیر افكار و اقوال ابوسعید در طی سدههای گذشته همواره در میان اهل عرفان و در ادبیات عرفانی ایران مشهور بوده است. روشنترین خصیصه عرفان ابوسعید، هماهنگی آن با زندگی است، چنانكه میتوان گفت كه او با عرفان، زندگی نمیكرده است، بلكه عرفان جوهر حیات او بوده و به تعبیر دیگر، عرفانی میزیسته است. در همه حالات و سخنان او و هم در جمیع روایات و حكایات مربوط به او به ندرت میتوان به موضوعی برخورد كه وی به روش اصحاب عرفان، بحثی نظری مطرح كرده باشد. او هر چه میكرده و هر چه میگفته است، از تفسیر و حدیث و آداب خانقاهی، همه را با واقعیتهایی كه در زندگی روزانه اهل خانقاه روی میداده، در خور تطبیق میدانسته است. از این روست كه بیشتر اخبار مربوط به احوال و سیروسلوك او به قصد و حكایت میماند. وی مباحث عرفانی، تعلیمات اخلاقی و آداب خانقاهی را غالباً به اقتضای موقع و مقام در بستر كنش و رفتار و داستانوار، عرضه میكند. بیشتر نكاتی كه در نوشتههای صوفیان معاصر ابوسعید در قالب تغییرات و اصطلاحات عرفان نظری مطرح شده است، در شیوه بیان رفتاری ابوسعید به صورت قصهای در متن زندگانی روزانه انعكاس مییابد. | تأثیر افكار و اقوال ابوسعید در طی سدههای گذشته همواره در میان اهل عرفان و در ادبیات عرفانی ایران مشهور بوده است. روشنترین خصیصه عرفان ابوسعید، هماهنگی آن با زندگی است، چنانكه میتوان گفت كه او با عرفان، زندگی نمیكرده است، بلكه عرفان جوهر حیات او بوده و به تعبیر دیگر، عرفانی میزیسته است. در همه حالات و سخنان او و هم در جمیع روایات و حكایات مربوط به او به ندرت میتوان به موضوعی برخورد كه وی به روش اصحاب عرفان، بحثی نظری مطرح كرده باشد. او هر چه میكرده و هر چه میگفته است، از تفسیر و حدیث و آداب خانقاهی، همه را با واقعیتهایی كه در زندگی روزانه اهل خانقاه روی میداده، در خور تطبیق میدانسته است. از این روست كه بیشتر اخبار مربوط به احوال و سیروسلوك او به قصد و حكایت میماند. وی مباحث عرفانی، تعلیمات اخلاقی و آداب خانقاهی را غالباً به اقتضای موقع و مقام در بستر كنش و رفتار و داستانوار، عرضه میكند. بیشتر نكاتی كه در نوشتههای صوفیان معاصر ابوسعید در قالب تغییرات و اصطلاحات عرفان نظری مطرح شده است، در شیوه بیان رفتاری ابوسعید به صورت قصهای در متن زندگانی روزانه انعكاس مییابد. | ||
| خط ۸۶: | خط ۸۶: | ||
عرفان در نظر ابوسعید رابطهای است قلبی كه بنده با خداوند برقرار میدارد و این رابطه هنگامی تحقق مییابد كه در قلب بنده چیزی جز اخلاص و صدق نباشد وی تصوف را عین اسلام و آن را مستلزم قربان كردن نفس میداند. قربان كردن نفس در حقیقت گذشتن از خودی خود است و كسی كه از خودی خود نرهد، نه به عرفان نسبتی دارد، نه به اسلام. نفس خاستگاه «منی» است كه البته «درخت لعنت» است و میان خالق و خلق جز آن حجابی نیست. ابوسعید «دوزخ» را در جایی میدیده است كه «تو» و «من» و «ما» در آن باشد. سماحت و وسعت مشرب از خصوصیات برجسته خلق و خوی او بود. | عرفان در نظر ابوسعید رابطهای است قلبی كه بنده با خداوند برقرار میدارد و این رابطه هنگامی تحقق مییابد كه در قلب بنده چیزی جز اخلاص و صدق نباشد وی تصوف را عین اسلام و آن را مستلزم قربان كردن نفس میداند. قربان كردن نفس در حقیقت گذشتن از خودی خود است و كسی كه از خودی خود نرهد، نه به عرفان نسبتی دارد، نه به اسلام. نفس خاستگاه «منی» است كه البته «درخت لعنت» است و میان خالق و خلق جز آن حجابی نیست. ابوسعید «دوزخ» را در جایی میدیده است كه «تو» و «من» و «ما» در آن باشد. سماحت و وسعت مشرب از خصوصیات برجسته خلق و خوی او بود. | ||
==شیوه زندگی== | ==شیوه زندگی== | ||
او در فروع، مذهب شافعی داشت، اما وقتی دید كه صوفیان خانقاه او از صلوات گفتن بر آل رسول (ص) در تشهد اول و در قنوت خودداری كردند، پیشنماز خانقاه را ملامت كرد و گفت كه «ما در موكبی نرویم كه آل محمد در آنجا نباشد». وی با رفق و سماحت خود ترسایان و جهودان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا میكرد. | او در فروع، مذهب شافعی داشت، اما وقتی دید كه صوفیان خانقاه او از صلوات گفتن بر آل رسول(ص) در تشهد اول و در قنوت خودداری كردند، پیشنماز خانقاه را ملامت كرد و گفت كه «ما در موكبی نرویم كه آل محمد در آنجا نباشد». وی با رفق و سماحت خود ترسایان و جهودان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا میكرد. | ||
ابوسعید با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات دیوانی سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و اجتناب از ظلم و تعدی فرا میخواند. با آنكه اینگونه اشخاص در بزرگداشت او كوتاهی نمیكردهاند و بعضی از آنان او را به مثابه پدر و بزرگ خویش میخواندهاند و به وی ارادت میورزیدهاند، با اینهمه شیخ میهنه، ارادت آنان را آنگاه در خور قبول میدیده است كه دستور جور لشكر را از مردم كوتاه دارند و عدل پیشه كنند. | ابوسعید با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات دیوانی سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و اجتناب از ظلم و تعدی فرا میخواند. با آنكه اینگونه اشخاص در بزرگداشت او كوتاهی نمیكردهاند و بعضی از آنان او را به مثابه پدر و بزرگ خویش میخواندهاند و به وی ارادت میورزیدهاند، با اینهمه شیخ میهنه، ارادت آنان را آنگاه در خور قبول میدیده است كه دستور جور لشكر را از مردم كوتاه دارند و عدل پیشه كنند. | ||
ابوسعید تا پایان عمر سیره و رفتار پیامبر اكرم (ص) را تقلید و تتبع میكرد. در پاپان عمر كه حتی یك دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت سنت نبوی خلال به همراه داشت و حتی گاهی دیدار كسانی را كه در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر میكردهاند، برمیتافت، اما با اینهمه، برخی او را به بدعت متهم میكردند و بر او ایراد میگرفتند كه پیران دیگر بر اثر مجاهدت، نحیف و ضعیف شدهاند و گردن تو در «زه پیراهن» نمیآید و دیگر مشایخ، حج كردهاند و تو نكردهای. | ابوسعید تا پایان عمر سیره و رفتار پیامبر اكرم(ص) را تقلید و تتبع میكرد. در پاپان عمر كه حتی یك دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت سنت نبوی خلال به همراه داشت و حتی گاهی دیدار كسانی را كه در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر میكردهاند، برمیتافت، اما با اینهمه، برخی او را به بدعت متهم میكردند و بر او ایراد میگرفتند كه پیران دیگر بر اثر مجاهدت، نحیف و ضعیف شدهاند و گردن تو در «زه پیراهن» نمیآید و دیگر مشایخ، حج كردهاند و تو نكردهای. | ||
ابوسعید زندگی را با فراخی و تمكّن میگذرانده و لباس او خرقهای كهنه و ژنده نبوده است. در نیشابور وقتی كه از خانقاه بیرون میرفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان میشدند. در خانقاه او نیز سفرهای رنگین گسترده میشده است. این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار میگرفته است، بلكه علما و عوام نیز بدان به دیده انكار مینگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار میدانستند. اما سلطانوار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی میدانسته و بر آن بوده كه غنا، صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست. عارف نیز كه تخلق به اخلاق و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد كه صفت خدا نیست. آیا كسی كه در مشاهده حق به سر میبرد، اسم فقر بر او واقع میشود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری كه ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است، اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی كه سالك را از دنیا بینیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند میدارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی را فقر نمیداند، چنانكه یكبار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقیر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر. | ابوسعید زندگی را با فراخی و تمكّن میگذرانده و لباس او خرقهای كهنه و ژنده نبوده است. در نیشابور وقتی كه از خانقاه بیرون میرفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان میشدند. در خانقاه او نیز سفرهای رنگین گسترده میشده است. این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار میگرفته است، بلكه علما و عوام نیز بدان به دیده انكار مینگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار میدانستند. اما سلطانوار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی میدانسته و بر آن بوده كه غنا، صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست. عارف نیز كه تخلق به اخلاق و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد كه صفت خدا نیست. آیا كسی كه در مشاهده حق به سر میبرد، اسم فقر بر او واقع میشود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری كه ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است، اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی كه سالك را از دنیا بینیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند میدارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی را فقر نمیداند، چنانكه یكبار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقیر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر. | ||
==جهانبینی عرفانی== | ==جهانبینی عرفانی== | ||
| خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
عشق و وجد و سماع به روش و بینش عرفانی ابوسعید در میان میراث مشایخ معاصرش جایگاهی ممتاز بخشیده است. عشق نزد ابوسعید شبكهای است از شبكههای حق، شبكهای كه در آن بنده از همه چیز خود جدا و به حق وابسته میشود. وی در اقلیم عرفان عاشقانه، نقطه مقابل عارفانی متشرع، همچون [[سهروردی، یحیی بن حبش|شهابالدین سهروردی]] (د 632ق/ 1235م)، قرار میگرفته و نسبت به عارفان اهل سكر، توجه و تعلق خاطری خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقی میدانست كه در شرق و غرب همانند نداشته است. نظر پیر میهنه در باب عشق، مؤید نظریه وحدت شهود است، چنانكه او عشق خدا را به بنده در حقیقت عشق حق به خودش تعبیر میكرده و این نكته را در تفسیر كریمه «یحِبُّهُم وَ یحِبُّونَهُ» (مائده/5/54)، با این عبارت باز گفته است: «… یحبهم فإنه لا یحب إلّا نفسه». | عشق و وجد و سماع به روش و بینش عرفانی ابوسعید در میان میراث مشایخ معاصرش جایگاهی ممتاز بخشیده است. عشق نزد ابوسعید شبكهای است از شبكههای حق، شبكهای كه در آن بنده از همه چیز خود جدا و به حق وابسته میشود. وی در اقلیم عرفان عاشقانه، نقطه مقابل عارفانی متشرع، همچون [[سهروردی، یحیی بن حبش|شهابالدین سهروردی]] (د 632ق/ 1235م)، قرار میگرفته و نسبت به عارفان اهل سكر، توجه و تعلق خاطری خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقی میدانست كه در شرق و غرب همانند نداشته است. نظر پیر میهنه در باب عشق، مؤید نظریه وحدت شهود است، چنانكه او عشق خدا را به بنده در حقیقت عشق حق به خودش تعبیر میكرده و این نكته را در تفسیر كریمه «یحِبُّهُم وَ یحِبُّونَهُ» (مائده/5/54)، با این عبارت باز گفته است: «… یحبهم فإنه لا یحب إلّا نفسه». | ||
توجه ابوسعید به عشق، انگیزه سماع و پایكوبیهای خانقاهی را در او بیدار میداشت و انس او به سماع تا جایی بود كه از مریدان خواسته بود، | توجه ابوسعید به عشق، انگیزه سماع و پایكوبیهای خانقاهی را در او بیدار میداشت و انس او به سماع تا جایی بود كه از مریدان خواسته بود، جنازهاش را با اقوال و ابیاتی در خور سماع تشییع كنند. شاید در تاریخ تصوف پیش از عصر ابوسعید، انس و الفتی را كه او به سماع داشت در كس دیگری نتوان سراغ گرفت. شدت دلبستگی او را به سماع در برخی روایاتی كه از احوال او نقل كردهاند، میتوان دید. | ||
ابوسعید اندیشه شادزیستن را از نوجوانی از بشر یاسین آموخته بود كه میگفت «مرد باید كه جگرخواره و خندان بودا». اینكه عطار نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده است، هم از تعلق باطن او به شادی حكایت دارد. | ابوسعید اندیشه شادزیستن را از نوجوانی از بشر یاسین آموخته بود كه میگفت «مرد باید كه جگرخواره و خندان بودا». اینكه عطار نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده است، هم از تعلق باطن او به شادی حكایت دارد. | ||
زبان ابوسعید زبان گفتوگوی روزانه مردم است و در عین حال به زبان جوانمردان نزدیك است. شاید یكی از دلایل گیرایی مجالس وعظ او در همین نكته نهفته باشد كه وی از ساختار زبانی عامه مردم بهره میبرده و از مثال رایج در میان آنان استفاده میكرده است. وی گاهی با كنایه و ایما و غیرمستقیم مقصود خود را بیان میكند و گاه نكتههای دقیق عرفانی را به قصه و افسانه در میآمیزد. در بسیاری از سخنان او تناسب لفظی و نوعی وزن و آهنگ یافت میشود. این ویژگی یكی از عوامل عمده شهرت و انتشار پارهای از سخنان او شده است، تا جایی كه برخی از اقوال وی به كلمات قصار و مَثَل سائر همانند گردیده است. | زبان ابوسعید زبان گفتوگوی روزانه مردم است و در عین حال به زبان جوانمردان نزدیك است. شاید یكی از دلایل گیرایی مجالس وعظ او در همین نكته نهفته باشد كه وی از ساختار زبانی عامه مردم بهره میبرده و از مثال رایج در میان آنان استفاده میكرده است. وی گاهی با كنایه و ایما و غیرمستقیم مقصود خود را بیان میكند و گاه نكتههای دقیق عرفانی را به قصه و افسانه در میآمیزد. در بسیاری از سخنان او تناسب لفظی و نوعی وزن و آهنگ یافت میشود. این ویژگی یكی از عوامل عمده شهرت و انتشار پارهای از سخنان او شده است، تا جایی كه برخی از اقوال وی به كلمات قصار و مَثَل سائر همانند گردیده است. | ||
| خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
از زمان حیات ابوسعید، عدهای از خانقاهیان در پی گردآوردن اقوال و حالات و حكایات مربوط به زندگی او بودهاند. پس از وفات وی نیز مریدان و فرزندان او بسیاری از اینگونه نكات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس»های خانقاهی به تحریر آورده بودند. ولی بسیاری از اخبار زندگی و اقوال او درخاطره فرزندان و مریدان محفوظ بوده و سینهبهسینه نقل میشده است. این نوشتههای پراكنده و روایتها و حكایتها و محفوظات اصحاب پیر میهنه پایه و اساس آثاری را فراهم آورد كه هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعید و هم از لحاظ مطالعات تاریخی و اوضاع و احوال اجتماعی و خانقاهی آن كتاب است كه به قلم دو تن از نوادگان ابوسعید نوشته شده و به سبب نزدیك بودن زمان تألیف آنها به عصر ابوسعید و نیز نسبت و قرابت نویسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند: | از زمان حیات ابوسعید، عدهای از خانقاهیان در پی گردآوردن اقوال و حالات و حكایات مربوط به زندگی او بودهاند. پس از وفات وی نیز مریدان و فرزندان او بسیاری از اینگونه نكات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس»های خانقاهی به تحریر آورده بودند. ولی بسیاری از اخبار زندگی و اقوال او درخاطره فرزندان و مریدان محفوظ بوده و سینهبهسینه نقل میشده است. این نوشتههای پراكنده و روایتها و حكایتها و محفوظات اصحاب پیر میهنه پایه و اساس آثاری را فراهم آورد كه هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعید و هم از لحاظ مطالعات تاریخی و اوضاع و احوال اجتماعی و خانقاهی آن كتاب است كه به قلم دو تن از نوادگان ابوسعید نوشته شده و به سبب نزدیك بودن زمان تألیف آنها به عصر ابوسعید و نیز نسبت و قرابت نویسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند: | ||
1. حالات و سخنان ابوسعید، رسالهای است كوتاه از ابوروح | 1. حالات و سخنان ابوسعید، رسالهای است كوتاه از ابوروح لطفالله بن سعد بن اسعد بن ابیطاهر سعید بن ابیسعید فضلالله میهنی (د 541ق / 1146م) كه به 3 واسطه اقوال و احوال پیرمیهنه را در دست داشتهاست. او پیش از حمله غز به میهنه، یا به تعبیر محمد بن منور در «عهد استقامت» در میهنه بوده و درباره ابوسعید مطالعاتی گسترده داشته و بر اثر خواهش طالبان و دوستداران، ظاهراً در حدود 536ق این كتاب را تدوین كرده است. از آنجا كه او خود مردی محدث بوده و با موازین توثیق حدیث و خبر آشنا و نیز از آنجا كه با تصوف و اصول و مبانی آن نیز آشنایی داشته است، گفتههایش در بسیاری از موارد قابل اعتماد و استناد است، خاصه كه او در روایات و اخباری كه مریدان ابوسعید نقل میکردهاند، با تأمل، نظر میکرده و حتی نسبت پارهای از اینگونه روایات را هم روشن داشته است. این كتاب نخستینبار توسط والنتین ژوكوفسكی در پترزبورگ (1899م) منتشر شد و سپس بر پایه همان چاپ به كوشش [[افشار، ایرج|ایرج افشار]] در تهران (1331، 1341 و 1349ش) چاپ گردید و تصحیح انتقادی آن در تهران (1366ش) به كوشش [[شفیعی کدکنی، محمدرضا|محمدرضا شفیعی كدكنی]] به چاپ رسید. | ||
2. أسرارالتوحید في مقامات الشیخ أبيسعید، از محمد بن منور بن ابیسعید ابیطاهر سعید بن ابیسعید میهنی كه حالات، سخنان، حكایات و اخبار مربوط به پیرمیهنه را در 3 باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعید را اساس و پایه تألیف خود قرار داده، اما با تكیه بر آنچه از گفتههای مریدان ابوسعید همچون خواجه حسن مؤدب و خواجه ابوالفتح شنیده است و با افزودن حكایتها و روایتهایی كه نقل میشده، اشارات مؤلف، حالات و سخنان را گسترش داده است. البته با آنكه محمد بن منور در تهذیب اخبار و حكایات اهتمام فراوان داشته و از آوردن اخباری كه محقّق نمینموده، اجتناب كرده است و پارهای از حكایات را هم كه ضعیف مییافته، به دو روایت آورده است، با اینهمه لغزشهای تاریخی و نیز هواخواهی نسبت به ابوسعید در كتاب او چشمگیر است و به قیاس با حالات و سخنان ابوسعید اعتبار علمی آن كمتر. از اشاراتی كه در این كتاب آمده است، چنین برمیآید كه تاریخ تألیف آن حدود 574ق بوده است، زیرا به تصریح مؤلف، حمله غزان كه موجب ویرانی میهنه و غریبافتادن مزار شیخ شده بود، 100 سال بعد از وفات او، یعنی در 540ق اتفاق افتاد و نویسنده 34 سال بعد از آن، یعنی در 574ق مشغول تحریر آخرین فصل كتاب بوده است. اسرار التوحید، نخست به كوشش ژوكوفسكی در 1899م در پترزبورگ به چاپ رسید، سپس در 1313 ش به اهتمام احمد بهمنیار و در 1332 ش به كوشش ذبیحالله صفا در تهران منتشر شد. تصحیح علمی و انتقادی نسخه نسبتاً جامعتر آن نیز به كوشش محمدرضا شفیعی كدكنی در تهران (1366ش) انتشار یافت.<ref> مایل هروی، نجیب، ج5، ص521-532</ref> | 2. أسرارالتوحید في مقامات الشیخ أبيسعید، از محمد بن منور بن ابیسعید ابیطاهر سعید بن ابیسعید میهنی كه حالات، سخنان، حكایات و اخبار مربوط به پیرمیهنه را در 3 باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعید را اساس و پایه تألیف خود قرار داده، اما با تكیه بر آنچه از گفتههای مریدان ابوسعید همچون خواجه حسن مؤدب و خواجه ابوالفتح شنیده است و با افزودن حكایتها و روایتهایی كه نقل میشده، اشارات مؤلف، حالات و سخنان را گسترش داده است. البته با آنكه محمد بن منور در تهذیب اخبار و حكایات اهتمام فراوان داشته و از آوردن اخباری كه محقّق نمینموده، اجتناب كرده است و پارهای از حكایات را هم كه ضعیف مییافته، به دو روایت آورده است، با اینهمه لغزشهای تاریخی و نیز هواخواهی نسبت به ابوسعید در كتاب او چشمگیر است و به قیاس با حالات و سخنان ابوسعید اعتبار علمی آن كمتر. از اشاراتی كه در این كتاب آمده است، چنین برمیآید كه تاریخ تألیف آن حدود 574ق بوده است، زیرا به تصریح مؤلف، حمله غزان كه موجب ویرانی میهنه و غریبافتادن مزار شیخ شده بود، 100 سال بعد از وفات او، یعنی در 540ق اتفاق افتاد و نویسنده 34 سال بعد از آن، یعنی در 574ق مشغول تحریر آخرین فصل كتاب بوده است. اسرار التوحید، نخست به كوشش ژوكوفسكی در 1899م در پترزبورگ به چاپ رسید، سپس در 1313 ش به اهتمام احمد بهمنیار و در 1332 ش به كوشش ذبیحالله صفا در تهران منتشر شد. تصحیح علمی و انتقادی نسخه نسبتاً جامعتر آن نیز به كوشش محمدرضا شفیعی كدكنی در تهران (1366ش) انتشار یافت.<ref> مایل هروی، نجیب، ج5، ص521-532</ref> | ||
| خط ۱۱۹: | خط ۱۱۹: | ||
مایل هروی، نجیب، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1374. | مایل هروی، نجیب، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1374. | ||
==وابستهها== | ==وابستهها== | ||
{{وابستهها}} | |||
[[أسرار التوحيد في مقامات الشيخ أبي سعيد]] | [[أسرار التوحيد في مقامات الشيخ أبي سعيد]] | ||
| خط ۱۲۶: | خط ۱۲۷: | ||
[[أسرار التوحید في مقامات الشیخ أبي السعید (نسخه خطی)]] | [[أسرار التوحید في مقامات الشیخ أبي السعید (نسخه خطی)]] | ||
[[مجالس عارفان]] | |||
[[رده:زندگینامه]] | [[رده:زندگینامه]] | ||
[[رده:مقالات بازبینی | [[رده:مقالات بازبینی شده2 تیر 1403]] | ||