پرش به محتوا

مائوئیسم در ایران: سازمان انقلابی حزب توده ایران، سازمان رهایی بخش خلق‌های ایران، حزب رنجبران: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' می د' به ' می‌د'
جز (جایگزینی متن - ' می پ' به ' می‌پ')
جز (جایگزینی متن - ' می د' به ' می‌د')
خط ۲۸: خط ۲۸:


==معرفی کتاب==
==معرفی کتاب==
مائو تسه دون، رهبر کمونیست‌های چین، کسی بود که در روز اول اکتبر 1949، موجودیت دولت کمونیستی را در چین اعلام کرد. مائو، مارکسیسم را در جوانی خوانده و پذیرفته بود. اما او آن کسی نبود که آموزه‌های مارکسیسم لنینیسم را وحی منزل بپندارد و کورکورانه از آن تبعیت کند؛ که اگر چنین می‌پنداشت ومی کرد، پیروزی «سوسیالیسم» در جامعه‌ی «نیمه فئودالی نیمه مستعمره» چین امکان پذیر نبود. لنین، اصول مارکسیسم را چنان پرداخت که بشود با آن در جامعه‌ای غیرصنعتی چون روسیه اوایل قرن بیستم انقلاب سوسیالیستی به راه انداخت؛ و از همین جا لنینیسم دنباله‌ی مارکسیسم شد. مائو نیز اصول مارکسیسم لنینیسم را با چیزی که خود آن را «پراتیک انقلاب چین» می‌خواند در آمیخت و از آن مائوئیسم زاده شد. حالا ایدئولوژی مارکسیسم، دنباله‌ای دیگر یافته بود و آن اندیشه‌ی مائو تسه دون بود. اولین تعلیم مائو به پیروانش این بود که «نباید گذشته‌ی تاریخی خود را انکار کنیم...مارکسیسم باید با شرایط ملموس چین تطبیق یابد تا در تمامی جلوه‌هایش ویژگی‌های چین را بازتابد. باید بر قالب‌های آن سوی دریاها نقطه‌ی پایانی نهاد». مائو، بی آنکه به قالب‌ها و فرمول‌های از پیش ساخته‌ی مارکسیستی متکی باشد، به سنت‌های چینی متکی بود. در چین «کارگر» نبود اما «دهقان» فراوان بود. مائو با یارگیری از میان «دهقانان»، نیروی مسلحی از سربازان با انگیزه برای کمونیست‌های چین فراهم آورد. این همان «ارتش آزادی بخش خلق» بود که با استراتژی «محاصهر شهرها از طریق روستاها» سنگر به سنگر و روستا به روستا و شهر به شهر در برابر ارتش دولتی چین ایستادگی کرد و با «راه پیمایی بزرگ» حماسه آفرید و سرانجام پیروزی نهایی را از آن کمونیست‌ها کرد. پیدا بود رهبری با این اعتماد به نفس و استقلال فکر، که خود را با لنین هم طراز می دید و بر یک سوم جمعیت جهان حکم می راند و حزبی متشکل و منسجم، و ارتشی متحد و آبدیده در کوران دو دهه مبارزه مسلحانه داخلی را در پشت سر داشت و در رسیدن به قدرت نیز وام دار «برادر بزرگ تر» نبود، پیروی و اطاعت از هیچ قدرتی را بر نمی تابید.  
مائو تسه دون، رهبر کمونیست‌های چین، کسی بود که در روز اول اکتبر 1949، موجودیت دولت کمونیستی را در چین اعلام کرد. مائو، مارکسیسم را در جوانی خوانده و پذیرفته بود. اما او آن کسی نبود که آموزه‌های مارکسیسم لنینیسم را وحی منزل بپندارد و کورکورانه از آن تبعیت کند؛ که اگر چنین می‌پنداشت ومی کرد، پیروزی «سوسیالیسم» در جامعه‌ی «نیمه فئودالی نیمه مستعمره» چین امکان پذیر نبود. لنین، اصول مارکسیسم را چنان پرداخت که بشود با آن در جامعه‌ای غیرصنعتی چون روسیه اوایل قرن بیستم انقلاب سوسیالیستی به راه انداخت؛ و از همین جا لنینیسم دنباله‌ی مارکسیسم شد. مائو نیز اصول مارکسیسم لنینیسم را با چیزی که خود آن را «پراتیک انقلاب چین» می‌خواند در آمیخت و از آن مائوئیسم زاده شد. حالا ایدئولوژی مارکسیسم، دنباله‌ای دیگر یافته بود و آن اندیشه‌ی مائو تسه دون بود. اولین تعلیم مائو به پیروانش این بود که «نباید گذشته‌ی تاریخی خود را انکار کنیم...مارکسیسم باید با شرایط ملموس چین تطبیق یابد تا در تمامی جلوه‌هایش ویژگی‌های چین را بازتابد. باید بر قالب‌های آن سوی دریاها نقطه‌ی پایانی نهاد». مائو، بی آنکه به قالب‌ها و فرمول‌های از پیش ساخته‌ی مارکسیستی متکی باشد، به سنت‌های چینی متکی بود. در چین «کارگر» نبود اما «دهقان» فراوان بود. مائو با یارگیری از میان «دهقانان»، نیروی مسلحی از سربازان با انگیزه برای کمونیست‌های چین فراهم آورد. این همان «ارتش آزادی بخش خلق» بود که با استراتژی «محاصهر شهرها از طریق روستاها» سنگر به سنگر و روستا به روستا و شهر به شهر در برابر ارتش دولتی چین ایستادگی کرد و با «راه پیمایی بزرگ» حماسه آفرید و سرانجام پیروزی نهایی را از آن کمونیست‌ها کرد. پیدا بود رهبری با این اعتماد به نفس و استقلال فکر، که خود را با لنین هم طراز می‌دید و بر یک سوم جمعیت جهان حکم می راند و حزبی متشکل و منسجم، و ارتشی متحد و آبدیده در کوران دو دهه مبارزه مسلحانه داخلی را در پشت سر داشت و در رسیدن به قدرت نیز وام دار «برادر بزرگ تر» نبود، پیروی و اطاعت از هیچ قدرتی را بر نمی تابید.  


در آن دوران جنگ سرد میان شرق و غرب، اتحاد دو غول کمونیستی چین (اژدها) و شوروی (خرس) موجب اطمینان خاطر هردو بود. اما با این حال همواره اژدها مترصد فرصت بود تا در برابر خرس عرض اندام کند. مرگ استالین و تحولات بعدی شوروی فرصتی را که مائو می خواست پدید آورد. همه‌ی این‌ها بهانه‌ای بود برای مائو تا اعلام کند که رهبران تازه‌ی کرملین «تجدید نظر طلب» شده‌اند. با این اوضاع روابط اژدها و خرس به سرعت رو به سردی گذاشت تا در اوایل دهه شصت قرن میلادی گذشته، به کلی از هم گسیخت و جنگی سرد، این بار بین دو قدرت کمونیست، در گرفت. از نظر «صدرمائو»، آمریکا «امپریالیست» بود و البته «ببر کاغذی» ای هم بیش نبود. اما شوروی، «سوسیال امپریالیست»، و خطرش برای «جهان سوم» به مراتب بیش از آمریکا بود. یکی از هنرهای «صدر مائو»، همین آفریدن «گفتمان» های نو به نو بود. با آغاز دهه شصت، جمهوری خلق چین، محروم از کمک‌های فنی و اقتصادی شوروی و منزوی در بیرون مرزهای خود و بدون داشتن حتی کرسی نمایندگی در سازمان ملل، با اتکاء صرف به توانایی‌های خود، توانست راه خود را به سوی آینده بگشاید. در 1964، این کشور «جهان سومی» درافتاده با هردو ابر قدرت جهان آن روز و محروم از هر کمک فنی و اقتصادی خارجی، نخستین بمب اتمی خود را هم منفجر کرد و به باشگاه کشورهای هسته‌ای پیوست. «چین کمونیست» حضور پایدار و قدرتمند خود را در پیش چشم همه‌ی جهانیان به نمایش گذاشته بود. اینک، چین با «مارکسیسم، لنینیسم، اندیشه‌ی مائو تسه دون» با گفتمان‌های جذاب مائو و با موفقیت در اداره کشوری که بیش از یک سوم جمعیت جهان را داشت و با کامیابی در پیمودن راهی مستقل، نگاه روشنفکران چپ و راست، و حتی نظریه پردازان مارکسیست اروپایی را متوجه خود کرده بود.
در آن دوران جنگ سرد میان شرق و غرب، اتحاد دو غول کمونیستی چین (اژدها) و شوروی (خرس) موجب اطمینان خاطر هردو بود. اما با این حال همواره اژدها مترصد فرصت بود تا در برابر خرس عرض اندام کند. مرگ استالین و تحولات بعدی شوروی فرصتی را که مائو می خواست پدید آورد. همه‌ی این‌ها بهانه‌ای بود برای مائو تا اعلام کند که رهبران تازه‌ی کرملین «تجدید نظر طلب» شده‌اند. با این اوضاع روابط اژدها و خرس به سرعت رو به سردی گذاشت تا در اوایل دهه شصت قرن میلادی گذشته، به کلی از هم گسیخت و جنگی سرد، این بار بین دو قدرت کمونیست، در گرفت. از نظر «صدرمائو»، آمریکا «امپریالیست» بود و البته «ببر کاغذی» ای هم بیش نبود. اما شوروی، «سوسیال امپریالیست»، و خطرش برای «جهان سوم» به مراتب بیش از آمریکا بود. یکی از هنرهای «صدر مائو»، همین آفریدن «گفتمان» های نو به نو بود. با آغاز دهه شصت، جمهوری خلق چین، محروم از کمک‌های فنی و اقتصادی شوروی و منزوی در بیرون مرزهای خود و بدون داشتن حتی کرسی نمایندگی در سازمان ملل، با اتکاء صرف به توانایی‌های خود، توانست راه خود را به سوی آینده بگشاید. در 1964، این کشور «جهان سومی» درافتاده با هردو ابر قدرت جهان آن روز و محروم از هر کمک فنی و اقتصادی خارجی، نخستین بمب اتمی خود را هم منفجر کرد و به باشگاه کشورهای هسته‌ای پیوست. «چین کمونیست» حضور پایدار و قدرتمند خود را در پیش چشم همه‌ی جهانیان به نمایش گذاشته بود. اینک، چین با «مارکسیسم، لنینیسم، اندیشه‌ی مائو تسه دون» با گفتمان‌های جذاب مائو و با موفقیت در اداره کشوری که بیش از یک سوم جمعیت جهان را داشت و با کامیابی در پیمودن راهی مستقل، نگاه روشنفکران چپ و راست، و حتی نظریه پردازان مارکسیست اروپایی را متوجه خود کرده بود.