۱۰۶٬۱۰۱
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' می کرد' به ' میکرد') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ن ها ' به 'نها ') |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
==گزارش کتاب== | ==گزارش کتاب== | ||
خاندان خالصی زاده از قبیلهی مشهور بین أسد برخاسته و به علی بن مظاهر أسدی نسب می رسانند که از شهیدان کربلاست. شیخ محمد در بیت فقاهت بزرگ شد و از جوانی به جهاد و اجتهاد گروید. در خاطراتش می خوانید که با شروع جنگ اول جهانی از بغداد روانهی جنوب عراق شد تا به نبرد انگلیس های متجاوز برود. سر از هورهای جنوب ایران و اهواز هم درآورد. منزل به منزل در کنار مردم عراق و قشون عثمانی، جلوی اشغالگران، مقاومت کرد و با خطبههای گیرایش همه را به جهاد فراخواند. اواخر جنگ اول جهانی، عثمانیها سپر انداختند. عراق به اشغال انگلیس درآمد. عراقیان به فتوای مراجع تقلید انقلاب کردند و استقلال خواستند. شیخ جوان در ماجرای استقلال خواهی عراقیان نیز آرام و قرار نداشت و مبارزهای بی امان با انگلیسها کرد. وقتی فیصل بن حسین هاشمی، به اراده و ادارهی انگلیس ها، پادشاه عراق شد، خالصی زاده را به ایران تبعید کرد. شیخ آمد که برای رهاندن عراق از دست انگلیسها و فیصل، مددی از دولت و مردم ایران بخواهد ولی دید آسمان اینجا نیز همان رنگ است. مردم ایران را هم سخت گرفتار ستم و نیرنگ انگلیس و دست نشاندگانش یافت. همین جا آستین برای مبارزهای بالا زد که می خواست در عراق با انگلیسها کند. راه مبارزه را که از جوانی به فتوای پدرش و میرزای شیرازی شروع کرده بود، باقی عم با اجتهاد خویش ادامه داد. راهی که از پیچ و خم غربت، حبس، تبعید، فقر، حرمان، رنج و مصیبت گذشت. وی نوشتن خاطرات را هنگامی آغاز کرد که به تبعیدگاهش در تویسرکان رسید. او سرگذشت هایی از ادوار عمرش با وصیتی در انتهای هر گفتار مینوشت. در دفترش گاه شرح وقایعی دیده می شود که شاید هیچ جا نخوانده باشیم. لابه لای سرگذشتهایش طنزهای به یادماندنی هم فراوان است. جلد اول خاطرات را که تمام کرد، آن را به جایی دوردست فرستاد تا پنهانش سازند. بیست و پنج سال بعد که به عراق برگشت، خاطره نویسی را از سرگرفت و چند جزوهی دیگر تقریر نمود. با فرارسیدن دههی 1340 ش، طول و تفصیل را کنار گذاشت و یادداشتهای روزانهی کوتاهی نوشت. صفحات اخیر دفتر به خط خودش نیست چون اواخر عمر، چشمانش نمی دید و خاطراتش املا میکرد و اطرافیان مینوشتند. دست نوشته هایش در عراق رخصت نشر نیافت. پس از وفاتش هم، بازماندگان گرچه کوشیدند اما موفق به نشر آن نشدند. در سال 1359 ش پس از آن که اکثر اعضای خاندان خالصی ناگزیر از ترک عراق شدند، مأموران بعثی به حوزهی علمیهی آیتالله خالصی در کاظمین ریخته و اوراق و مدارک و مخطوطات را توقیف می کنند. خاطرات شیخ نیز میان | خاندان خالصی زاده از قبیلهی مشهور بین أسد برخاسته و به علی بن مظاهر أسدی نسب می رسانند که از شهیدان کربلاست. شیخ محمد در بیت فقاهت بزرگ شد و از جوانی به جهاد و اجتهاد گروید. در خاطراتش می خوانید که با شروع جنگ اول جهانی از بغداد روانهی جنوب عراق شد تا به نبرد انگلیس های متجاوز برود. سر از هورهای جنوب ایران و اهواز هم درآورد. منزل به منزل در کنار مردم عراق و قشون عثمانی، جلوی اشغالگران، مقاومت کرد و با خطبههای گیرایش همه را به جهاد فراخواند. اواخر جنگ اول جهانی، عثمانیها سپر انداختند. عراق به اشغال انگلیس درآمد. عراقیان به فتوای مراجع تقلید انقلاب کردند و استقلال خواستند. شیخ جوان در ماجرای استقلال خواهی عراقیان نیز آرام و قرار نداشت و مبارزهای بی امان با انگلیسها کرد. وقتی فیصل بن حسین هاشمی، به اراده و ادارهی انگلیس ها، پادشاه عراق شد، خالصی زاده را به ایران تبعید کرد. شیخ آمد که برای رهاندن عراق از دست انگلیسها و فیصل، مددی از دولت و مردم ایران بخواهد ولی دید آسمان اینجا نیز همان رنگ است. مردم ایران را هم سخت گرفتار ستم و نیرنگ انگلیس و دست نشاندگانش یافت. همین جا آستین برای مبارزهای بالا زد که می خواست در عراق با انگلیسها کند. راه مبارزه را که از جوانی به فتوای پدرش و میرزای شیرازی شروع کرده بود، باقی عم با اجتهاد خویش ادامه داد. راهی که از پیچ و خم غربت، حبس، تبعید، فقر، حرمان، رنج و مصیبت گذشت. وی نوشتن خاطرات را هنگامی آغاز کرد که به تبعیدگاهش در تویسرکان رسید. او سرگذشت هایی از ادوار عمرش با وصیتی در انتهای هر گفتار مینوشت. در دفترش گاه شرح وقایعی دیده می شود که شاید هیچ جا نخوانده باشیم. لابه لای سرگذشتهایش طنزهای به یادماندنی هم فراوان است. جلد اول خاطرات را که تمام کرد، آن را به جایی دوردست فرستاد تا پنهانش سازند. بیست و پنج سال بعد که به عراق برگشت، خاطره نویسی را از سرگرفت و چند جزوهی دیگر تقریر نمود. با فرارسیدن دههی 1340 ش، طول و تفصیل را کنار گذاشت و یادداشتهای روزانهی کوتاهی نوشت. صفحات اخیر دفتر به خط خودش نیست چون اواخر عمر، چشمانش نمی دید و خاطراتش املا میکرد و اطرافیان مینوشتند. دست نوشته هایش در عراق رخصت نشر نیافت. پس از وفاتش هم، بازماندگان گرچه کوشیدند اما موفق به نشر آن نشدند. در سال 1359 ش پس از آن که اکثر اعضای خاندان خالصی ناگزیر از ترک عراق شدند، مأموران بعثی به حوزهی علمیهی آیتالله خالصی در کاظمین ریخته و اوراق و مدارک و مخطوطات را توقیف می کنند. خاطرات شیخ نیز میان همانها بوده است. سال 1367 ش چند برگ از دست نوشتههای شیخ در آرشیوی پیدا شد که مخطوطات عراقی در آنجا نگهداری میشد؛ ولی مسئولان وقت، اجازهی تصویربرداری ندادند. از بخش اول و مهم تر خاطرات نیز که به خط مؤلف بود همچنان خبری نشد. سال 1378 ش تصویر برداری از چند جزوهی دست نویس شیخ میسر گشت. کاوش برای یافتن بخش اول خاطراتش همچنان ادامه داشت تا سال 1388 ش که در محلهی سوق السرای بغداد، میان بساط دست فروشی کنار پیاده رو، آن دفتر پیدا شد. گویا پس از سقوط رژیم بعث و به یغما رفتن تمام اسناد و مدارک آرشیوهای دولتی و ملی عراق، هرکه هرچه برده بود را کنار خیابان تبدیل به دینار میکرد. سرانجام تدوین متن عربی خاطرات شیخ زیر نظر فرزند وی به انجام رسید و کتاب مذکور در سال 2015 م در بیروت به چاپ رسید. چند بخش از خاطرات شیخ هنوز هم پیدا نشده است. نوشتار پیش رو ترجمهی همان کتاب فوق الذکر است که نیمی از آن مربوط به اوضاع بین النهرین مقارن با جنگ اول جهانی و اشغال آن به دست انگلیس، فروپاشی دولت عثمانی، برکشیدن ملک فیصل به وسیلهی اشغالگران و تأسیس کشور عراق و همچنین کودتای ضد سلطنتی عبدالکریم قاسم و اعلام جمهوریت و حوادث پس از آن تا سال 1342 شمسی میباشد. و نیم دیگر، خاطرات مربوط به دوران تبعید ایشان به همراه پدرش آیتالله شیخ محمد مهدی خالصی (ره) و تعدادی دیگر از علمای مجاهد عراق به ایران به هنگام سقوط قاجار و روی کار آوردن رضاخان به دست انگلیسیها و اوضاع ایران تا پایان جنگ جهانی دوم و برکشیدن محمدرضا پهلوی و بالاخره بازگشت ایشان به عراق در 1329 تا 1342 است.<ref> [https://www.historylib.com/books/2390 ر.ک: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران] </ref> | ||
==پانويس == | ==پانويس == |