۱۰۷٬۱۰۵
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
| کد مؤلف = AUTHORCODE09477AUTHORCODE | | کد مؤلف = AUTHORCODE09477AUTHORCODE | ||
}} | }} | ||
'''امیر یحیى بن عبد اللطیف حسنى سیفى قزوینى''' ( | '''امیر یحیى بن عبد اللطیف حسنى سیفى قزوینى''' (886-962ق) از دانشمندان و مؤلفان معروف سده دهم هجریست. وى از سادات سیفى قزوین بود و در تسنن تعصب میورزید و با این حال [[حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله|حاجی خلیفه]] وى را شیعى دانسته است در حالىکه صمصام الدوله شاهنواز خان درباره خاندانش یعنى سادات سیفى گوید «این سلسله در ایران بتسنن مشهور» است<ref>صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1634 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص7</ref>. | ||
محمد امین بن احمد رازى درباره او نوشته است که «امیر یحیى از علوم عقلى و نقلى بهره و بخشى داشته، اما در فن تاریخ و سیر فرید عصر و وحید دهر و مهارتش درین شیوه بحدى بوده که از ابتداى طلوع نیر جهان افروز نبوت و رسالت تا انتهاى حیات خود که نهصد و شصت و دو بوده از وقایع هر سال که ازو استفسار مینمودند، خبر میداده و تاریخ تولد و فوت اکثر سلاطین و وزرا و مشایخ و علما و شعرا را در ذکر داشته و در فصاحت و شیرین زبانى و سلاست و نکتهدانى، مشهور جهان و بىمثل دوران بوده، کتاب لب (لب التواریخ) که تاریخ مختصر مفید است از مؤلفات اوست و هفتاد و هفت سال عمر داشته و در نهصد و شصت و دو از عالم فانى بجهان جاودانى نقل نموده و گاهى بزلال این نوع ابیات رطب اللسان میگشته: «اى که بر لاله تر زلف سمنسا دارى/ قصد شوریدگى عاشق شیدا دارى- ساعد سیم نمایى و دل از دست برى/ تو درین کار نگارا ید بیضا دارى» و نهال این روضه امیر غیاثالدین على امروز درین سده سنیه بسان نصرت و دولت مقیم بوده بخطاب نقیب خانى مخصوص است و در تاریخدانى و خطشناسى و دیگر صفات همال و نظیرى ندارد»<ref>همان، ص1634- 1635 و همان، ص7- 8</ref>. | محمد امین بن احمد رازى درباره او نوشته است که «امیر یحیى از علوم عقلى و نقلى بهره و بخشى داشته، اما در فن تاریخ و سیر فرید عصر و وحید دهر و مهارتش درین شیوه بحدى بوده که از ابتداى طلوع نیر جهان افروز نبوت و رسالت تا انتهاى حیات خود که نهصد و شصت و دو بوده از وقایع هر سال که ازو استفسار مینمودند، خبر میداده و تاریخ تولد و فوت اکثر سلاطین و وزرا و مشایخ و علما و شعرا را در ذکر داشته و در فصاحت و شیرین زبانى و سلاست و نکتهدانى، مشهور جهان و بىمثل دوران بوده، کتاب لب (لب التواریخ) که تاریخ مختصر مفید است از مؤلفات اوست و هفتاد و هفت سال عمر داشته و در نهصد و شصت و دو از عالم فانى بجهان جاودانى نقل نموده و گاهى بزلال این نوع ابیات رطب اللسان میگشته: «اى که بر لاله تر زلف سمنسا دارى/ قصد شوریدگى عاشق شیدا دارى- ساعد سیم نمایى و دل از دست برى/ تو درین کار نگارا ید بیضا دارى» و نهال این روضه امیر غیاثالدین على امروز درین سده سنیه بسان نصرت و دولت مقیم بوده بخطاب نقیب خانى مخصوص است و در تاریخدانى و خطشناسى و دیگر صفات همال و نظیرى ندارد»<ref>همان، ص1634- 1635 و همان، ص7- 8</ref>. | ||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
پسر بزرگ میریحیى، میر عبداللطیف بعد از دریافت خبر از برادر خویش، قزوین را ترک گفت و به گیلان و از آنجا به هند گریخت و در آغاز پادشاهى جلالالدین اکبر (سال 963ق) با خاندانش به هند رسید و مورد قبول و اکرام آن پادشاه گردید و در سال دوم به معلمی وى برگزیده شد چنانکه گاهى غزلهاى حافظ را نزد او میخواند. میر عبداللطیف هم مانند پدر از دانشها آگاه و در وسعت مشرب و آزادمنشى معروف بود و بدین جهت بقول میر عبدالرزاق خوافى (شاهنواز خان) در عراق (مقصود ایرانست) بتسنن و در هند بتشیع اشتهار داشت و باز بقول همان مؤلف «همانا رفتار میر بصوب دار الامان صلح کل بوده که غالیان هر طایفه او را مطعون دارند». معلوم است که سخن شاهنواز خان در این مورد مأخوذ از گفتار ابوالفضل علامی مؤلف اکبرنامه است که در ضمن حوادث سال 963ق مینویسد: «از سوانح این ایام سعادت قرین آنست که نقاوه اکابر عراق، معدن مکارم اخلاق، میر عبداللطیف از قزوین رسیده ادراک محفل عالى [یعنى درگاه جلالالدین اکبر که تازه سال جلوسش بود] نمود و مشمول انواع اعزاز و اکرام شد و ولد ارشد اعز او میر غیاث الدین على که بعاطفت خسروانى بخطاب نقیبخانى سربلندى یافته، از خاصان بساط قرب شاهنشاهیست، همراه بود. میر بفنون علوم و فضائل و طلاقت لسان و اطمینان قلب و دیگر شرائف صفات امتیاز تمام داشت و از عدم تعصب و وسعت صدر در هند بتشیع و در عراق بتسنن زبانزد روزگار بود، همانا که رفتار میر بصوب دارالامان صلح کل بود که غالیان هر طایفه او را مطعون میداشتند»<ref>همان، ص1636 و همان، ص8- 9</ref>. | پسر بزرگ میریحیى، میر عبداللطیف بعد از دریافت خبر از برادر خویش، قزوین را ترک گفت و به گیلان و از آنجا به هند گریخت و در آغاز پادشاهى جلالالدین اکبر (سال 963ق) با خاندانش به هند رسید و مورد قبول و اکرام آن پادشاه گردید و در سال دوم به معلمی وى برگزیده شد چنانکه گاهى غزلهاى حافظ را نزد او میخواند. میر عبداللطیف هم مانند پدر از دانشها آگاه و در وسعت مشرب و آزادمنشى معروف بود و بدین جهت بقول میر عبدالرزاق خوافى (شاهنواز خان) در عراق (مقصود ایرانست) بتسنن و در هند بتشیع اشتهار داشت و باز بقول همان مؤلف «همانا رفتار میر بصوب دار الامان صلح کل بوده که غالیان هر طایفه او را مطعون دارند». معلوم است که سخن شاهنواز خان در این مورد مأخوذ از گفتار ابوالفضل علامی مؤلف اکبرنامه است که در ضمن حوادث سال 963ق مینویسد: «از سوانح این ایام سعادت قرین آنست که نقاوه اکابر عراق، معدن مکارم اخلاق، میر عبداللطیف از قزوین رسیده ادراک محفل عالى [یعنى درگاه جلالالدین اکبر که تازه سال جلوسش بود] نمود و مشمول انواع اعزاز و اکرام شد و ولد ارشد اعز او میر غیاث الدین على که بعاطفت خسروانى بخطاب نقیبخانى سربلندى یافته، از خاصان بساط قرب شاهنشاهیست، همراه بود. میر بفنون علوم و فضائل و طلاقت لسان و اطمینان قلب و دیگر شرائف صفات امتیاز تمام داشت و از عدم تعصب و وسعت صدر در هند بتشیع و در عراق بتسنن زبانزد روزگار بود، همانا که رفتار میر بصوب دارالامان صلح کل بود که غالیان هر طایفه او را مطعون میداشتند»<ref>همان، ص1636 و همان، ص8- 9</ref>. | ||
میرعبداللطیف مردى پرهیزگار بود و در رفع نیازمندیهاى | میرعبداللطیف مردى پرهیزگار بود و در رفع نیازمندیهاى حاجتمندان همتى بلند داشت و بنیکنفسى و هشیار مغزى میزیست تا بسال 981ق در قصبه فتح پورسیگرى درگذشت<ref>همان</ref>. | ||
پسر او میرغیاث الدین على که در نقل قول از ابوالفضل علامی و از محمد امین رازى نامش را | پسر او میرغیاث الدین على که در نقل قول از ابوالفضل علامی و از محمد امین رازى نامش را دیدهایم، جاى او را گرفت و در سال بیست و ششم از پادشاهى اكبر (989ق) خطاب نقیب خانى یافت. نقیب خان هم در حدیث و سیر و اسماء رجال و تاریخ بىهمتا بود و بقول شاهنواز خان «گویند هفت جلد روضه الصفا سر زبان و در جفر نیز مهارتى داشت». وى بعد از اكبر در پادشاهى نورالدین جهانگیر نیز مقام و مرتبه بلند داشت و به سال 1023ق كه در موكب جهانگیر در اجمیر بسر میبرد، درگذشت و پسرش میرعبداللطیف منصب و مقام عمده یافت. نقیب خان چنانكه میدانیم از مترجمان مهابهارت است<ref>صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1636- 1637 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص9</ref>. | ||
اما میرعلاءالدوله كامی پسر دیگر میریحیى كه پدر را از سوء قصد شاه تهماسب آگاه كرده بود، به همراه برادرش میرعبداللطیف در همان سال 963ق وارد هند شد و مانند برادر ه بلطف در دربار اكبر و در ردیف شاعران آن درگاه پذیرفته شد. وى شعر میگفت و كامی تخلص میكرد و مردى دانشمند و ادبشناس بود. در غزل دست داشت و كتاب مشهورى بنام | اما میرعلاءالدوله كامی پسر دیگر میریحیى كه پدر را از سوء قصد شاه تهماسب آگاه كرده بود، به همراه برادرش میرعبداللطیف در همان سال 963ق وارد هند شد و مانند برادر ه بلطف در دربار اكبر و در ردیف شاعران آن درگاه پذیرفته شد. وى شعر میگفت و كامی تخلص میكرد و مردى دانشمند و ادبشناس بود. در غزل دست داشت و كتاب مشهورى بنام «[[نفائس المآثر]]» دارد كه درباره شاعران خاصه گویندگان دربار اكبر تألیف كرد و [[بداؤنى، عبدالقادر بن ملوکشاه|ملا عبدالقادر بداؤنى]] مؤلف «[[منتخب التواریخ (بداؤنى)|منتخب التواریخ]]» فصل پایان كتاب خود را در بیان احوال شاعران دربار جلالالدین اكبر از آن كتاب گرفت؛ و اگرچه بعضى پنداشتهاند كه مرگ او در حدود سال 982ق است ولى گویا درین مورد تاریخ ختم «[[نفائس المآثر]]» را بجاى تاریخ وفات مؤلف گرفتهاند، در حالىكه كامی بر كتاب خود بعد از آن سال مطالبى افزود و تاریخهایى در این افزایشها تا سال 998ق ثبت كرد. وى در این كتاب علاوه بر مطالبى درباره شعر و اصناف سخن و شاعران عهد تیموریان هند از عهد بابر تا دوران اكبر (تا سال 982ق)، اطلاعات تاریخى و جغرافیایى سودمندى را هم آورده است و جز این كتاب رسالهیى در صنایع شعرى و رسالهیى دیگر بنام «[[صحیفه الارقام]]» در هنر خوشنویسى داشت كه در نفائس المآثر از آن نام برده است<ref>همان ص1637 و همان، ص9- 10</ref>. | ||
==آثار== | ==آثار== | ||
مهمترین اثر او، کتاب | مهمترین اثر او، کتاب «[[لب التواریخ]]» میباشد که خلاصهای است از تاریخ عمومی تا سال 948ق. به خاطر اهمیتی که این کتاب داشته است، پس از تألیف، مورد استناد نویسندگان بعد از خود قرار گرفته به طوری که اثر مستقیم و غیر مستقیم آن را در کتابهای «[[خلاصة التواريخ|خلاصه التواریخ]]» و «[[تاریخ ایلچی نظام شاه: تاریخ صفویه از آغاز تا سال 972 هجری قمری|تاریخ ایلچی]]» نظام شاه و «منتخب التواریخ» مظفری میبینم<ref>ر.ک: قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص11</ref>. | ||
==مذهب== | ==مذهب== | ||
درباره مذهب وی، اکثر تذکرهنویسان، او را سنی دانستهاند. همانطور که درباره زکریای | درباره مذهب وی، اکثر تذکرهنویسان، او را سنی دانستهاند. همانطور که درباره [[قزوینی، زکریا بن محمد|زکریای قزوینی]]، [[فردوسی، ابوالقاسم|فردوسی]]، [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] و دانشمندان دیگر هم گفته شده است. همانطور که از گفته استاد فقید دکتر [[صفا، ذبیحالله|ذبیحالله صفا]] مستفاد میشود، چون وی نمیخواسته و نمیتوانسته تشع صفوی را بپذیرد، بنابراین، معاندین این وصله را به او چسباندهاند. در سراسر کتاب او هم مطلبی که دلالت بر سنی بودن او بکند، دیده نمیشود<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
یکی از بزرگترین منابع کتابشناختی اهل تسنن- | یکی از بزرگترین منابع کتابشناختی اهل تسنن- «[[کشف الظنون عن أسامي الکتب و الفنون (حاجی خلیفه)|کشف الظنون]]»- او را به صراحت شیعه میداند و مهمترین مرجع کتابشناسی تشیع- «[[الذريعة إلی تصانيف الشيعة|الذریعه]]»- هم او را در عداد مؤلفین شیعه آورده است. شرح حال وی هم در «[[طبقات أعلام الشيعة|طبقات اعلام الشیعه]]» آمده است. به عنوان مثال، [[حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله|حاجی خلیفه چلپی]] در «[[کشف الظنون عن أسامي الکتب و الفنون (حاجی خلیفه)|کشف الظنون]]» گفته: «لب التواریخ فارسی مختصر لامیر یحیی بن عبداللطیف القزوینی الشیعی...». [[بغدادی، اسماعیل|اسماعیل پاشا بغدادی]] در «[[إيضاح المكنون في الذيل علی كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون|ایضاح المکنون]]» هم که ذیلی است بر «[[کشف الظنون عن أسامي الکتب و الفنون (حاجی خلیفه)|کشف الظنون]]»، درباره این کتاب گفته: «لب التواریخ فارسی فی وفیات العلماء و الشعراء و السلاطین! للامیر یحیی بن عبداللطیف القزوینی الشیعی»<ref>همان، ص11- 12</ref>. | ||
قزوینی به تصریح خود در عصر روز پنجشنبه نوزدهم ذیقعده سال 886ق، به دنیا آمده و اگر سال تألیف «لب التواریخ» را 948ق بدانیم، بنابراین در هنگام تألیف این کتاب، شصت و دو ساله بوده است. | قزوینی به تصریح خود در عصر روز پنجشنبه نوزدهم ذیقعده سال 886ق، به دنیا آمده و اگر سال تألیف «لب التواریخ» را 948ق بدانیم، بنابراین در هنگام تألیف این کتاب، شصت و دو ساله بوده است. وفات وی را هم در 962ق نوشتهاند. یعنی در هنگام مرگ، هفتاد و شش سال داشته است<ref>همان، ص12</ref>. | ||
وی قبل از مغضوب شدن، در رکاب شاه طهماسب بوده است. چون وقتی فتح قلعههای گلخندان و استا میرسد و کشته شدن مرادبیک و به آتش سوزاندن او و سپس خوردن گوشت وی را توسط سپاه کینهخواه!! شرح میدهد، مینویسد: «مؤلف این مختصر در این سفر، دولت آسا در رکاب ظفر انتساب بود و مشاهده این وقایع مینمود»<ref>همان</ref>. | وی قبل از مغضوب شدن، در رکاب شاه طهماسب بوده است. چون وقتی فتح قلعههای گلخندان و استا میرسد و کشته شدن مرادبیک و به آتش سوزاندن او و سپس خوردن گوشت وی را توسط سپاه کینهخواه!! شرح میدهد، مینویسد: «مؤلف این مختصر در این سفر، دولت آسا در رکاب ظفر انتساب بود و مشاهده این وقایع مینمود»<ref>همان</ref>. |