۱۰۶٬۳۳۳
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ه ای ' به 'های ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ی های ' به 'یهای ') |
||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
فهرست مطالبی که در آغاز کتاب آمده چنین است: مقدّمه، تمهیدی بر معرفت مرگ، بودن یا نبودن، مردن به جای دیگری، خواب و مرگ، مرگ سقراط، جسم و روح، یاد مرگ، مرگ در قرآن، عزرائیل، مرگ روح، مرگ یا تغییرات کلّی، مرگ و قیامت، ترس از مرگ، و نهایتاً اندیشهی نامیرایی. این فهرست هر کدام برای خود داستانی دارد و خواننده با ذکر هر عنوانی میتواند برای خود زمینههایی را فراهم کند و یا پیش از خواندن به داوری بنشیند، ولی با این حال هرگز بی نیاز از خواندن این فصول نیست، زیرا در کل با خواندن این اثر میتواند نگاهی دقیق و همه جانبه به مسئلهی مرگ داشته باشد، چنانکه از متن و عناوین پیداست، نویسنده نه تنها از مرگ جسم بلکه از مرگ روح هم حرف میزند و لذا تا به آن بخش ورود نکنیم و مورد دقّت قرار ندهیم از محتوای آن چیزی نمیتوانیم بگوییم. | فهرست مطالبی که در آغاز کتاب آمده چنین است: مقدّمه، تمهیدی بر معرفت مرگ، بودن یا نبودن، مردن به جای دیگری، خواب و مرگ، مرگ سقراط، جسم و روح، یاد مرگ، مرگ در قرآن، عزرائیل، مرگ روح، مرگ یا تغییرات کلّی، مرگ و قیامت، ترس از مرگ، و نهایتاً اندیشهی نامیرایی. این فهرست هر کدام برای خود داستانی دارد و خواننده با ذکر هر عنوانی میتواند برای خود زمینههایی را فراهم کند و یا پیش از خواندن به داوری بنشیند، ولی با این حال هرگز بی نیاز از خواندن این فصول نیست، زیرا در کل با خواندن این اثر میتواند نگاهی دقیق و همه جانبه به مسئلهی مرگ داشته باشد، چنانکه از متن و عناوین پیداست، نویسنده نه تنها از مرگ جسم بلکه از مرگ روح هم حرف میزند و لذا تا به آن بخش ورود نکنیم و مورد دقّت قرار ندهیم از محتوای آن چیزی نمیتوانیم بگوییم. | ||
وجود منابع متعدّد گستردگی کار را نشان میدهد ضمن این که | وجود منابع متعدّد گستردگی کار را نشان میدهد ضمن این که پاورقیهای پیاپی در متن نیز حکایت از آن دارد که مطالب و اندیشههای دیگران ثبت و مورد نقد و بررسی و یا استشهاد واقع شده تا مطلبی خاص را بیان نماید. در این کتاب ما با اجتهادات نویسنده در امر فلسفیدن و نگرش کلّی به فلسفهی مرگ نیز مواجه میشویم. این نگرش و اظهار نظرهای متعدّد که امری واحد را بیان، جستجو و اثبات میکند نشان از دیدی فلسفی است و با خواندن این اثر میتوان با آن آشنا شد. ضمن این که چیزی که شاید ما را در این راستا کمک کند و با نوع اندیشهی مؤلّف بیشتر آشنا بساز کتاب دیگری است که وی نوشته تحت عنوان [[تمهیدی بر معرفت نفس]] که قهراً برای فهم درست مرگ به ناچار باید با نفس ناطقه نسبتی بر قرار کرد و این چیزی است که نویسنده خواهی نخواهی به طور مفهومی ما را بدانجا رهنمون میشود. | ||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
کریه دانستن مرگ و عدم رویکرد مطلوب به آنیکی از اسباب مجهول بودن و یا مجهول ماندن آن برای انسان است. ما به سهولت و با طیب خاطر از زندگی و حیات سخن میگوییم و از این سخنان لذّت هم میبریم ولی این حالات هرگز برای بحث مرگ پیش نمیآید و کسی از بحث مرگ هرچند که آن هم هیجانات خاص خود را دارد و همواره حس کنجکاوی آدمیان را برانگیخته است استقبال نمیکند، حتّی برخی از بحث مرگ هم به وحشت میافتند و بهشدت از آن میهراسند. امّا بحث از مرگ، مرگ نیست که خود نوعی حیات و زندگی است، چه دانستن مرگ و کشف ابهامات و مجهولات مرگ اگر دانش باشد که هست، پس میتواند سبب حیات و بالندگی باشد، چه علم حیات است و دانش زندگی. پس بازهم باید بیشتر پرسید و بیشتر دانست و بر معلومات خود در خصوص مرگ افزود، هرچند که این دانش در حدّ تئوری است و تجربهی شخصی چاشنیِ آن نیست و درواقع بحث مرگ زمانی کامل و تمام میشود که کسی خود بمیرد و مرگ را مستقیماً تجربه کند، در آن صورت است که هم مرگ را تماماً میفهمد و هم نمیفهمد. میفهمد چون آن را تجربه کرده است و نمیفهمد چون زمانی برای تحلیل و حفظ آن و بیان آنچه که اتّفاق افتاده نداشته است. و البته فرقی هم نمیکند زیرا دیگر مجالی برای بیان یافته و دریافته نیز وجود ندارد و او نیز دیگر درصدد بیان مطلب برای کسی نیست و کسی هم از وی خواهان تشریح و تحلیل این تجربه نیست <ref>متن، صص 13-11</ref>. | کریه دانستن مرگ و عدم رویکرد مطلوب به آنیکی از اسباب مجهول بودن و یا مجهول ماندن آن برای انسان است. ما به سهولت و با طیب خاطر از زندگی و حیات سخن میگوییم و از این سخنان لذّت هم میبریم ولی این حالات هرگز برای بحث مرگ پیش نمیآید و کسی از بحث مرگ هرچند که آن هم هیجانات خاص خود را دارد و همواره حس کنجکاوی آدمیان را برانگیخته است استقبال نمیکند، حتّی برخی از بحث مرگ هم به وحشت میافتند و بهشدت از آن میهراسند. امّا بحث از مرگ، مرگ نیست که خود نوعی حیات و زندگی است، چه دانستن مرگ و کشف ابهامات و مجهولات مرگ اگر دانش باشد که هست، پس میتواند سبب حیات و بالندگی باشد، چه علم حیات است و دانش زندگی. پس بازهم باید بیشتر پرسید و بیشتر دانست و بر معلومات خود در خصوص مرگ افزود، هرچند که این دانش در حدّ تئوری است و تجربهی شخصی چاشنیِ آن نیست و درواقع بحث مرگ زمانی کامل و تمام میشود که کسی خود بمیرد و مرگ را مستقیماً تجربه کند، در آن صورت است که هم مرگ را تماماً میفهمد و هم نمیفهمد. میفهمد چون آن را تجربه کرده است و نمیفهمد چون زمانی برای تحلیل و حفظ آن و بیان آنچه که اتّفاق افتاده نداشته است. و البته فرقی هم نمیکند زیرا دیگر مجالی برای بیان یافته و دریافته نیز وجود ندارد و او نیز دیگر درصدد بیان مطلب برای کسی نیست و کسی هم از وی خواهان تشریح و تحلیل این تجربه نیست <ref>متن، صص 13-11</ref>. | ||
مرگ را با آنکه همه دیدهاند و ظاهر آن را میشناسند ولی واقع این است که با تمام کثرت حضور و تکرار، با این حال چنانکه مؤلّف بیان کرد امری غیر قابل تجربه است. البتّه مراد مرگ کامل با تعریفی است که از آن داریم، وگر نه در عرفان تولّد دوباره امری است قابل توجّه که با حدیث موتوا قبل ان تموتوا گره خورده است. از دید فلسفی نیز هر لحظه با وجود زمان و حرکت مرگ و | مرگ را با آنکه همه دیدهاند و ظاهر آن را میشناسند ولی واقع این است که با تمام کثرت حضور و تکرار، با این حال چنانکه مؤلّف بیان کرد امری غیر قابل تجربه است. البتّه مراد مرگ کامل با تعریفی است که از آن داریم، وگر نه در عرفان تولّد دوباره امری است قابل توجّه که با حدیث موتوا قبل ان تموتوا گره خورده است. از دید فلسفی نیز هر لحظه با وجود زمان و حرکت مرگ و زندگیهای متوالی و پی در پی را میتوان تجربه کرد. | ||
نویسنده از قول [[ابونعیم اصفهانی]] روایتی را در [[حلية الأولياء و طبقات الأصفياء|حلیة الأولیاء]] نقل کرده که حوّا وقتی که مطّلع شد فرزندش هابیل کشته شده شنیدن این امر برایش نامأنوس و ناشناخته بود. زیرا معنا و مفهومی از مرگ و نیستی در ذهن نداشت، این است که پرسید این یعنی چه؟ و واقعاً جالب است، زیرا هیچ زمینهای از فهم آنچه که نیست هنوز برای وی پدید نیامده بود و نا آشنایی با آن پدیده وی را در نگاه اوّل کاملاً خنثی و بی تفاوت کرده بود. حوّا هیچ تصوّری از مرگ نداشت، ما نیز با آنکه هزارهها از آن گذشته به واقع تصوّر درستی از مرگ نداریم، زیرا خود مستقیماً آن را چنانکه باید و شاید تجربه نکردهایم و حسّی واقعی از آن نداریم، این است که ترسهایمان نیز از خودِ مرگ موهومی و غیر واقعی است و در واقع ترس از چیزهای دیگر است نه از خود مرگ. | نویسنده از قول [[ابونعیم اصفهانی]] روایتی را در [[حلية الأولياء و طبقات الأصفياء|حلیة الأولیاء]] نقل کرده که حوّا وقتی که مطّلع شد فرزندش هابیل کشته شده شنیدن این امر برایش نامأنوس و ناشناخته بود. زیرا معنا و مفهومی از مرگ و نیستی در ذهن نداشت، این است که پرسید این یعنی چه؟ و واقعاً جالب است، زیرا هیچ زمینهای از فهم آنچه که نیست هنوز برای وی پدید نیامده بود و نا آشنایی با آن پدیده وی را در نگاه اوّل کاملاً خنثی و بی تفاوت کرده بود. حوّا هیچ تصوّری از مرگ نداشت، ما نیز با آنکه هزارهها از آن گذشته به واقع تصوّر درستی از مرگ نداریم، زیرا خود مستقیماً آن را چنانکه باید و شاید تجربه نکردهایم و حسّی واقعی از آن نداریم، این است که ترسهایمان نیز از خودِ مرگ موهومی و غیر واقعی است و در واقع ترس از چیزهای دیگر است نه از خود مرگ. |