پرش به محتوا

انسان در تعادل: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ه ها ' به 'ه‌ها '
جز (جایگزینی متن - 'ه ی ' به 'ه‌ی ')
جز (جایگزینی متن - 'ه ها ' به 'ه‌ها ')
خط ۴۳: خط ۴۳:
تعادل انسان محوریّت این کتاب را تشکیل می‌دهد و تمام کتاب در صدد بیان همین مسئله است ولی آنچه که هست برای تبیین این مسئله راهی سخت را باید پیمود تا بتوان تعادل را چنانکه باید در جای خود نشاند. این مسیری است که مؤلف در پی طی کردن و به کرسی نشاندن آن است.
تعادل انسان محوریّت این کتاب را تشکیل می‌دهد و تمام کتاب در صدد بیان همین مسئله است ولی آنچه که هست برای تبیین این مسئله راهی سخت را باید پیمود تا بتوان تعادل را چنانکه باید در جای خود نشاند. این مسیری است که مؤلف در پی طی کردن و به کرسی نشاندن آن است.


فصل نخست که از پیدا و پنهانِ انسان سخن می‌گوید مبنایی انسان شناختی دارد و نشان از کاوشی گسترده و عمیق از انسان، هست و بایدهای او را مدّ نظر قرار داده و چگونگی آن را خواسته است. نویسنده در بخشی از همین فصل گرایش و باور خود را در راه پژوهش انسان شناختی چنین بیان می‌کند: اگر برخی فلسفه ها انسان گرا هستند، ادیان تماماً انسان گرایند. گر چه هیچ دینی، انسان را به مانند پروتاگوراس Protagoras محک و ملاک حقّ و حقیقت و معیار ارزش ها نمی‌داند ولی انسان را مرکز تلاش خود کرده و بر قوام آن می‌چرخد، بدین معنا که هم برای او آمده و هم برای آن است تا انسان را به آسمان متوجّه کند، البتّه که کاری سخت و دشوار است، ولی نه به سختی کار فلاسفه در انکار و ابطال فکر آسمانی و متافیزیک <ref>مقدمه، ص 20</ref>. این مطلب نوع نگرش مؤلّف را به خوبی نشان می‌دهد، با آنکه انسان محوری را در دین و عرفان و فلسفه اصل می‌داند با این حال نگرشی پروتاگوراستیک ندارد و انسان را معیار همه چیز قلمداد نمی‌کند، بلکه وی را در راستای حقیقت بر می‌نهد و او را به طور حقیقی و در راه حقیقت می‌طلبد.
فصل نخست که از پیدا و پنهانِ انسان سخن می‌گوید مبنایی انسان شناختی دارد و نشان از کاوشی گسترده و عمیق از انسان، هست و بایدهای او را مدّ نظر قرار داده و چگونگی آن را خواسته است. نویسنده در بخشی از همین فصل گرایش و باور خود را در راه پژوهش انسان شناختی چنین بیان می‌کند: اگر برخی فلسفه‌ها انسان گرا هستند، ادیان تماماً انسان گرایند. گر چه هیچ دینی، انسان را به مانند پروتاگوراس Protagoras محک و ملاک حقّ و حقیقت و معیار ارزش ها نمی‌داند ولی انسان را مرکز تلاش خود کرده و بر قوام آن می‌چرخد، بدین معنا که هم برای او آمده و هم برای آن است تا انسان را به آسمان متوجّه کند، البتّه که کاری سخت و دشوار است، ولی نه به سختی کار فلاسفه در انکار و ابطال فکر آسمانی و متافیزیک <ref>مقدمه، ص 20</ref>. این مطلب نوع نگرش مؤلّف را به خوبی نشان می‌دهد، با آنکه انسان محوری را در دین و عرفان و فلسفه اصل می‌داند با این حال نگرشی پروتاگوراستیک ندارد و انسان را معیار همه چیز قلمداد نمی‌کند، بلکه وی را در راستای حقیقت بر می‌نهد و او را به طور حقیقی و در راه حقیقت می‌طلبد.


نویسنده در بخش دیگری از این فصل نگاه خود را به انسان چنین توضیح می‌دهد: به هر جهت من در این اثر از انسان سخن می‌گویم، و فکر فلسفی را هم چاشنیِ آن می‌کنم تا با حقیقت انسان مواجه شویم و چیزی را ناظر باشیم که بایسته است، و این کار را در کنار برخی دیگر کارها که در شناخت بهینه‌ی انسان در کار آنتروپولوژی امّا از طریق اونتولوژی و اپیستمولوژی مدّ نظر قرار داده‌ام، می‌نهم تا در این مجموعه کار را عمیق تر و ژرفتر در نظر آوریم و هر لحظه به انسان و انسانی تر شدن نزدیک و نزدیکتر شویم <ref>مقدمه، ص 20</ref>.
نویسنده در بخش دیگری از این فصل نگاه خود را به انسان چنین توضیح می‌دهد: به هر جهت من در این اثر از انسان سخن می‌گویم، و فکر فلسفی را هم چاشنیِ آن می‌کنم تا با حقیقت انسان مواجه شویم و چیزی را ناظر باشیم که بایسته است، و این کار را در کنار برخی دیگر کارها که در شناخت بهینه‌ی انسان در کار آنتروپولوژی امّا از طریق اونتولوژی و اپیستمولوژی مدّ نظر قرار داده‌ام، می‌نهم تا در این مجموعه کار را عمیق تر و ژرفتر در نظر آوریم و هر لحظه به انسان و انسانی تر شدن نزدیک و نزدیکتر شویم <ref>مقدمه، ص 20</ref>.