پرش به محتوا

تومنی، ابومعاذ: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۵: خط ۸۵:
}}
}}


'''ابومعاذ تومَنی'''، از متکلمان مرجئه.  
'''ابومعاذ تومَنی'''، از متکلمان مرجئه و رئیس فرقه تومنیه.  


==زندگی‌نامه==  
==زندگی‌نامه==  
خط ۹۳: خط ۹۳:
==مذهب==  
==مذهب==  


او را رئیس فرقه‌ای به نام تومنیه ـ از فرقه‌های مرجئه ـ دانسته‌اند. در این میان، برخی آنها را از مرجئۀ خالصه برشمرده‌اند، اما اشعری با اینکه ابومعاذ را از مرجئه دانسته، معتقد است که او و زهیر بن عبدالله اثری در «قدر» با معتزله موافق بوده‌اند. پزدوی تومنیه را مرجئی ندانسته، و ذیل مذهب قدریه و معتزله آورده است.  
او را رئیس فرقه‌ای به نام تومنیه ـ از فرقه‌های مرجئه ـ دانسته‌اند. در این میان، برخی آنها را از مرجئۀ خالصه برشمرده‌اند، اما [[اشعری، علی بن اسماعیل|اشعری]] با اینکه ابومعاذ را از مرجئه دانسته، معتقد است که او و زهیر بن عبدالله اثری در «قدر» با معتزله موافق بوده‌اند. [[پزدوی]] تومنیه را مرجئی ندانسته، و ذیل مذهب قدریه و معتزله آورده است.  


==عقل‌گرایی==  
==عقل‌گرایی==  
خط ۱۰۱: خط ۱۰۱:
==عقاید==  
==عقاید==  


بیشتر فرقه‌نویسان عقاید ابومعاذ را دربارۀ ایمان گزارش کرده‌اند، و تنها اشعری به دیگر آراء او نیز پرداخته است. اشعری همچنین گزارش کرده که ابومعاذ با بیشتر عقاید زهیر بن عبدالله اثری موافق بوده، و تنها در مبحث کلام خداوند با او اختلاف داشته است. از آنجا که اشعری هر جا این دو اختلاف داشته‌اند، آن را گزارش کرده است، می‌توان مطالبی را که ذیل زهیر آورده، همچون آراء او در خداشناسی، به ابومعاذ نسبت داد؛ چه، در منابع متأخرتر نیز آن عقاید را به ابومعاذ نسبت داده‌اند.  
بیشتر فرقه‌نویسان عقاید ابومعاذ را دربارۀ ایمان گزارش کرده‌اند، و تنها [[اشعری، علی بن اسماعیل|اشعری]] به دیگر آراء او نیز پرداخته است. [[اشعری، علی بن اسماعیل|اشعری]] همچنین گزارش کرده که ابومعاذ با بیشتر عقاید زهیر بن عبدالله اثری موافق بوده، و تنها در مبحث کلام خداوند با او اختلاف داشته است. از آنجا که [[اشعری، علی بن اسماعیل|اشعری]] هر جا این دو اختلاف داشته‌اند، آن را گزارش کرده است، می‌توان مطالبی را که ذیل زهیر آورده، همچون آراء او در خداشناسی، به ابومعاذ نسبت داد؛ چه، در منابع متأخرتر نیز آن عقاید را به ابومعاذ نسبت داده‌اند.  


ابومعاذ معتقد است که خداوند جسم نیست و نمی‌توان برای او حد و مرزی تعیین کرد؛ او با ذات خود در همه‌جا حضور دارد و جایی نیست که نباشد، و در هر مکانی که هست، با آن مکان تماسی ندارد. با این‌همه، خداوند بر عرش خود نیز تکیه زده است. از سوی دیگر، بر آسمان فرودین که بر زبر دنیا ست، نزول می‌کند تا دعای بندگان را بشنود. خداوند در روز قیامت نیز می‌آید، زیرا خود در قرآن فرموده «وَ جاءَ رَبُّکَ…»(فجر/89/22). اما این بدان معنی نیست که او به مکانی خالی از خود حرکت می‌کند. او دربارۀ چگونگی چنین آرائی توضیح نمی‌دهد و آن را «بلاکیف» می‌داند.  
ابومعاذ معتقد است که خداوند جسم نیست و نمی‌توان برای او حد و مرزی تعیین کرد؛ او با ذات خود در همه‌جا حضور دارد و جایی نیست که نباشد، و در هر مکانی که هست، با آن مکان تماسی ندارد. با این‌همه، خداوند بر عرش خود نیز تکیه زده است. از سوی دیگر، بر آسمان فرودین که بر زبر دنیا ست، نزول می‌کند تا دعای بندگان را بشنود. خداوند در روز قیامت نیز می‌آید، زیرا خود در قرآن فرموده «وَ جاءَ رَبُّکَ…»(فجر/89/22). اما این بدان معنی نیست که او به مکانی خالی از خود حرکت می‌کند. او دربارۀ چگونگی چنین آرائی توضیح نمی‌دهد و آن را «بلاکیف» می‌داند.  
خط ۱۱۵: خط ۱۱۵:
ابومعاذ رؤیت خداوند را ممکن می‌دانست و برآن بود که خداوند روز رستاخیز در حالی که بر عرش خود تکیه زده است، دیده می‌شود؛ در این‌باره نیز او قائل به «بلاکیف» بودن موضوع بود. نسفی از اشعری نقل می‌کند که ابومعاذ از آن دسته بصریان بود که مسئلۀ رؤیت را جدای از درک در آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ...»(انعام/6/103) می‌دانستند، و معتقد بودند که انسان خدا را می‌بیند، اما نمی‌تواند او را درک کند.  
ابومعاذ رؤیت خداوند را ممکن می‌دانست و برآن بود که خداوند روز رستاخیز در حالی که بر عرش خود تکیه زده است، دیده می‌شود؛ در این‌باره نیز او قائل به «بلاکیف» بودن موضوع بود. نسفی از اشعری نقل می‌کند که ابومعاذ از آن دسته بصریان بود که مسئلۀ رؤیت را جدای از درک در آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ...»(انعام/6/103) می‌دانستند، و معتقد بودند که انسان خدا را می‌بیند، اما نمی‌تواند او را درک کند.  


دربارۀ ایمان، ابومعاذ معتقد بود که آن مجموعه‌ای از خصلتهاست که انسان را از کافر شدن مصون می‌دارد. هیچ‌یک از این ویژگیها به تنهایی ایمان به شمار نمی‌آید، اما اگر کسی همه یا یکی از آنها را فرو گذارد، کافر است. اشعری و دیگر فرقه‌نویسان تا شهرستانی نامی از این خصلت-ها نبرده‌اند، اما شهرستانی این ویژگیها را معرفت، تصدیق، محبت، اخلاص و اقرار به آنچه پیامبر(ص) آورده، دانسته است. اینکه چرا و بر چه اساسی شهرستانی چنین خصلتهایی را به آنها نسبت داده، معلوم نیست. این ویژگیها، به‌جز اخلاص، در دیگر گروههای مرجئی نیز یافت می‌شود، اما برخی محققان بر آن‌اند که اخلاص از خصلتهای ایمان در مرجئه نیست.  
دربارۀ ایمان، ابومعاذ معتقد بود که آن مجموعه‌ای از خصلتهاست که انسان را از کافر شدن مصون می‌دارد. هیچ‌یک از این ویژگیها به تنهایی ایمان به شمار نمی‌آید، اما اگر کسی همه یا یکی از آنها را فرو گذارد، کافر است. [[اشعری، علی بن اسماعیل|اشعری]] و دیگر فرقه‌نویسان تا شهرستانی نامی از این خصلت-ها نبرده‌اند، اما [[شهرستانی، محمد بن عبدالکریم|شهرستانی]] این ویژگیها را معرفت، تصدیق، محبت، اخلاص و اقرار به آنچه پیامبر(ص) آورده، دانسته است. اینکه چرا و بر چه اساسی شهرستانی چنین خصلتهایی را به آنها نسبت داده، معلوم نیست. این ویژگیها، به‌جز اخلاص، در دیگر گروههای مرجئی نیز یافت می‌شود، اما برخی محققان بر آن‌اند که اخلاص از خصلتهای ایمان در مرجئه نیست.  


حال اگر کسی گناهی انجام دهد، یا فریضه‌ای را ترک گوید که جزئی از آداب ایمان است، اما مسلمانان بر کفر وی اجماع نداشته باشند، در این صورت کافر نیست؛ حتى فاسق نیز به شمار نمی‌آید، بلکه او به «فسق» منسوب است. به اعتقاد ابومعاذ مرتکب گناه کبیره نیز کافر نیست و همچنان مؤمن می‌ماند، اما نه دوست خداست و نه دشمن او؛ در اینجا او به نوعی «منزله بین المنزلتین» قائل است. ابومعاذ معتقد است که تنها در دو مورد گناه به کفر می‌انجامد: نخست آنکه شخص گناهی انجام دهد که مسلمانان بر کفر بودن آن اجماع داشته باشند؛ دیگر آنکه اعمال و فرایضی را آگاهانه انکار کند. در اینجا کفر به علت ترک عمل ـ که گناهی ساده ممکن است باشد ـ نیست، بلکه به علت آگاهی و تعمد فرد است. بنابراین اگر کسی نماز نخواند یا روزه نگیرد، به سبب انکار یا کوچک شمردن آن فریضه، کافر است، اما اگر چنین نیتی نداشته باشد، کافر نیست. حتى اگر کسی پیامبری را مجروح کند یا بکشد، کفرش به سبب ارتکاب چنین اعمالی نیست، بلکه به علت دشمنی کردن و خوار شمردن پیامبران کافر به شمار می‌آید.  
حال اگر کسی گناهی انجام دهد، یا فریضه‌ای را ترک گوید که جزئی از آداب ایمان است، اما مسلمانان بر کفر وی اجماع نداشته باشند، در این صورت کافر نیست؛ حتى فاسق نیز به شمار نمی‌آید، بلکه او به «فسق» منسوب است. به اعتقاد ابومعاذ مرتکب گناه کبیره نیز کافر نیست و همچنان مؤمن می‌ماند، اما نه دوست خداست و نه دشمن او؛ در اینجا او به نوعی «منزله بین المنزلتین» قائل است. ابومعاذ معتقد است که تنها در دو مورد گناه به کفر می‌انجامد: نخست آنکه شخص گناهی انجام دهد که مسلمانان بر کفر بودن آن اجماع داشته باشند؛ دیگر آنکه اعمال و فرایضی را آگاهانه انکار کند. در اینجا کفر به علت ترک عمل ـ که گناهی ساده ممکن است باشد ـ نیست، بلکه به علت آگاهی و تعمد فرد است. بنابراین اگر کسی نماز نخواند یا روزه نگیرد، به سبب انکار یا کوچک شمردن آن فریضه، کافر است، اما اگر چنین نیتی نداشته باشد، کافر نیست. حتى اگر کسی پیامبری را مجروح کند یا بکشد، کفرش به سبب ارتکاب چنین اعمالی نیست، بلکه به علت دشمنی کردن و خوار شمردن پیامبران کافر به شمار می‌آید.