۱۰۶٬۲۵۳
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
هنر شاعر در دو چیز است، بیان عواطف و تنسیق الفاظ. الیوت میگوید شاعر کسی است که خون را به مرکب تبدیل میکند، اگر خونی نباشد شعر بوجود نخواهد آمد، غرض از خون کلیه حالات نفسانی است که با وجد و حال و سوز و گداز درد و محنت و جوش و خروش همراه باشد از قبیل شادی و اندوه و مهر و کین و ستیز و گریز و آفرین و نفرین و شکر و شکایت و عتاب و استعتاب بیان مؤثر و دلنشین چنین عواطفی شاعری است و هرکس که بتواند حرفهای در گلو خفه شده و آرزوهای سرکوب شده و عشقهای مکتوم مانده را از راه حرف و لفظ و صوت شرح دهد شاعر است و کسی میتواند چنین قدرتی را دارا باشد که او را در عمر خویش حالی بوده و تحت تأثیر اضطرابها و خلجانهای روحی قرار گرفته باشد. اهل حال هستند که میتوانند از طریق الفاظ خوش و عبارات متین شور و هیجان و احساساتی را که بر زندگی خود آنها گذشته به دیگران منتقل کند و آنان را شریک حال و تجربه خود سازند و از این راه باعث بسط و پرورش عواطف بشری گردند. [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] نیز دارای احساساتی لطیف و دلی نازک است. در«قطعه چکنم با دل خویش» شاعر شکایت از این حساست دارد: | هنر شاعر در دو چیز است، بیان عواطف و تنسیق الفاظ. الیوت میگوید شاعر کسی است که خون را به مرکب تبدیل میکند، اگر خونی نباشد شعر بوجود نخواهد آمد، غرض از خون کلیه حالات نفسانی است که با وجد و حال و سوز و گداز درد و محنت و جوش و خروش همراه باشد از قبیل شادی و اندوه و مهر و کین و ستیز و گریز و آفرین و نفرین و شکر و شکایت و عتاب و استعتاب بیان مؤثر و دلنشین چنین عواطفی شاعری است و هرکس که بتواند حرفهای در گلو خفه شده و آرزوهای سرکوب شده و عشقهای مکتوم مانده را از راه حرف و لفظ و صوت شرح دهد شاعر است و کسی میتواند چنین قدرتی را دارا باشد که او را در عمر خویش حالی بوده و تحت تأثیر اضطرابها و خلجانهای روحی قرار گرفته باشد. اهل حال هستند که میتوانند از طریق الفاظ خوش و عبارات متین شور و هیجان و احساساتی را که بر زندگی خود آنها گذشته به دیگران منتقل کند و آنان را شریک حال و تجربه خود سازند و از این راه باعث بسط و پرورش عواطف بشری گردند. [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] نیز دارای احساساتی لطیف و دلی نازک است. در«قطعه چکنم با دل خویش» شاعر شکایت از این حساست دارد: | ||
زانگه هر دم فکند جان مرا در تشویش چکنم با دل خویش | {{شعر}} | ||
{{ب|''آه آه از دل من''|2=''که از او نیست بجز خون جگر حاصل من''}} | |||
{{ب|''زانگه هر دم فکند جان مرا''|2=''در تشویش چکنم با دل خویش''<ref>همان</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
مطالعه بیشتر اشعار [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] مخصوصا قطعاتی چون «زبان عشق»، «ماهروی شناگر»، «وداع»، «در رقص»، «مرد عشق»، «چیستی ای عشق»، «بهار وصال» و «شب هجر» که ظاهر صورت تشبیب را دارد، همه گواه دل پر شور و طبع متهیج و روح متموج [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] است<ref>همان</ref>. | مطالعه بیشتر اشعار [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] مخصوصا قطعاتی چون «زبان عشق»، «ماهروی شناگر»، «وداع»، «در رقص»، «مرد عشق»، «چیستی ای عشق»، «بهار وصال» و «شب هجر» که ظاهر صورت تشبیب را دارد، همه گواه دل پر شور و طبع متهیج و روح متموج [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] است<ref>همان</ref>. | ||
تنها خردهگیری که میتوان نمود اینست که آقای حالت پیش از بیان احساسات خود در شعر به نصیحت پرداخته و حتی در قطعه «بهار» خود بصراحت ذکر کرده: | تنها خردهگیری که میتوان نمود اینست که آقای حالت پیش از بیان احساسات خود در شعر به نصیحت پرداخته و حتی در قطعه «بهار» خود بصراحت ذکر کرده: | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''مقصد حالت ز شعر غیر نصیحت نبود''|2='' چونکه بکاغذ قلم از پی اشعار زد''<ref>همان</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
[[حالت، ابوالقاسم|حالت]] در انتخاب کلمات و ترتیب آنها استادی بخرج داده است. مخصوصا تصنیفهائی که برای آوازهخوانان ساخته و رباعیاتی که در ترجمه امثال و حکم اروپائی به نظم درآورده، همه گواه خوبی بر هنرمندی [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] در بهم جفت کردن کلمات است. در بعض موارد تسلط خود را در انتخاب کلمات و جملهبندی به درجهای رسانده که هنگام مقایسه ترجمه با متن، یک کلمه هم کم و زیاد یافت نمیشود. چنین کاری هیچگاه سهل نیست خاصه موقعی که مترجم بخواهد شعر بسراید و مقید به وزن و سجع و قافیه باشد<ref>همان، ص46</ref>. | [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] در انتخاب کلمات و ترتیب آنها استادی بخرج داده است. مخصوصا تصنیفهائی که برای آوازهخوانان ساخته و رباعیاتی که در ترجمه امثال و حکم اروپائی به نظم درآورده، همه گواه خوبی بر هنرمندی [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] در بهم جفت کردن کلمات است. در بعض موارد تسلط خود را در انتخاب کلمات و جملهبندی به درجهای رسانده که هنگام مقایسه ترجمه با متن، یک کلمه هم کم و زیاد یافت نمیشود. چنین کاری هیچگاه سهل نیست خاصه موقعی که مترجم بخواهد شعر بسراید و مقید به وزن و سجع و قافیه باشد<ref>همان، ص46</ref>. | ||
خط ۶۳: | خط ۶۹: | ||
از مطالعه دیوان حالت آشکار میگردد که سراینده با آنکه بقول خود یکسره پشت بدنیا نمیکند دائم از پی دنیا هم نمیرود و در فکر مقام مادی و مسند عالی نیست. در این باره گفته خود او چنین است: | از مطالعه دیوان حالت آشکار میگردد که سراینده با آنکه بقول خود یکسره پشت بدنیا نمیکند دائم از پی دنیا هم نمیرود و در فکر مقام مادی و مسند عالی نیست. در این باره گفته خود او چنین است: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| | {{ب|''من فکر جاه و مسند والا نمیکنم''|2=''چشم حسود را سوی خود وا نمیکنم''}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
در جای دیگر میگوید: | در جای دیگر میگوید: | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''هوای منصب اگر در سرت فتد حالت''|2='' سرت ز تن بهوای کلاه برخیزد''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
بطور کلی [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] از متعلق گفتم بیزار است و در سراسر دیوان خود غیر از بزرگان دین کسی را مدح نگفته و زبان به خوشآمدگوئی نگشوده است. شاعر اگر چنین خصلتی را دارا باشد بیش از سائر مردم شایسته تکریم است. شاعر طبعی فیاض و بیانی سحار دارد. اگر هنر خود را در پیشرفت مقاصد خودپسندانه بکار ببرد بدیهی است که بیشتر موجب تباهی و گمراهی خواهد شد<ref>همان</ref>. | بطور کلی [[حالت، ابوالقاسم|حالت]] از متعلق گفتم بیزار است و در سراسر دیوان خود غیر از بزرگان دین کسی را مدح نگفته و زبان به خوشآمدگوئی نگشوده است. شاعر اگر چنین خصلتی را دارا باشد بیش از سائر مردم شایسته تکریم است. شاعر طبعی فیاض و بیانی سحار دارد. اگر هنر خود را در پیشرفت مقاصد خودپسندانه بکار ببرد بدیهی است که بیشتر موجب تباهی و گمراهی خواهد شد<ref>همان</ref>. |