۱۰۶٬۵۷۴
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
''' ابن مُفَرّغ، ابوعثمان یزید بن زیاد بن ربیعه بن مفرغ حمیری ''' (د 69ق/688م)، شاعر هجاگوی بصری<ref> [https://tarikh.inoor.ir/fa/event/page/5L5LM/%D9%87%D8%AC%D9%88_%D8%B9%D8%A8%D9%91%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7_%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D9%81%D8%B1%D9%91%D9%8E%D8%BA هجو عبّاد بن زیاد توسط یزید بن مفرَّغ، پایگاه جامع منابع تاریخ]</ref>. | ''' ابن مُفَرّغ، ابوعثمان یزید بن زیاد بن ربیعه بن مفرغ حمیری ''' (د 69ق/688م)، شاعر هجاگوی بصری<ref> [https://tarikh.inoor.ir/fa/event/page/5L5LM/%D9%87%D8%AC%D9%88_%D8%B9%D8%A8%D9%91%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7_%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D9%81%D8%B1%D9%91%D9%8E%D8%BA هجو عبّاد بن زیاد توسط یزید بن مفرَّغ، پایگاه جامع منابع تاریخ]</ref>. | ||
==ابن مفرغ در منابع== | ==ابن مفرغ در منابع== | ||
خط ۵۶: | خط ۵۴: | ||
در میان نویسندگان مسلمان سدههای 2 و 3ق شاید نخستین کس ابن سلام باشد که فشردهای از روایات مربوط به او را آورده است. | در میان نویسندگان مسلمان سدههای 2 و 3ق شاید نخستین کس ابن سلام باشد که فشردهای از روایات مربوط به او را آورده است. | ||
طبری به بهانه پیوند شاعر با خاندان زیاد، بسیاری از حوادث زندگى او را همراه با چندین قطعه شعر نقل مىکند که این نیز در تاریخ نگاری، معمول او نیست. | در همان زمان [[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]]، [[ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم|ابن قتیبه]] و به خصوص [[بلاذری، احمد بن یحیی|بلاذری]] گزارشهایى که نسبت به گزارشهایی مشابه، مفصلتر به نظرمىآید، به دست دادهاند. | ||
برعکس، مسعودی به اشارتى کوتاه بسنده کرده است. | |||
سپس چون نوبت به ابوالفرج اصفهانى مىرسد، در گزارش بسیار مفصلى، انبوهى حکایت و شعر در شرح حال شاعر نقل مىکند که هم روایتهای کهنتر را در بر دارد و هم مقدار قابل توجهى روایات تازه. | [[طبری، محمد بن جریر بن یزید|طبری]] به بهانه پیوند شاعر با خاندان زیاد، بسیاری از حوادث زندگى او را همراه با چندین قطعه شعر نقل مىکند که این نیز در تاریخ نگاری، معمول او نیست. | ||
برعکس، [[مسعودی، علی بن حسین|مسعودی]] به اشارتى کوتاه بسنده کرده است. | |||
سپس چون نوبت به [[ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین|ابوالفرج اصفهانى]] مىرسد، در گزارش بسیار مفصلى، انبوهى حکایت و شعر در شرح حال شاعر نقل مىکند که هم روایتهای کهنتر را در بر دارد و هم مقدار قابل توجهى روایات تازه. | |||
در مورد همین روایات است که به آسانى مىتوان احتمال جعل و افسانهپردازی داد، زیرا هم اسناد غالباً دارای مأخذی واحدند و هم نوع حکایتها به خیال پردازیهای راویان آن روزگار شبیه است. | در مورد همین روایات است که به آسانى مىتوان احتمال جعل و افسانهپردازی داد، زیرا هم اسناد غالباً دارای مأخذی واحدند و هم نوع حکایتها به خیال پردازیهای راویان آن روزگار شبیه است. | ||
در هر حال، به سبب قلت تناقض و تکرار حکایت و اشعار با اختلافى نسبتاً اندک، به آسانى مىتوان روایات مربوط به ابن مفرغ را زمان بندی کرد و از مجموع آنها شرح حال معقول و پسندیدهای تدارک دید. این کار را نخستین بار شارل پلا به عهده گرفت. وی پس از جمعآوری آثار ابن مفرغ از منابع کهن، شرح حالى مختصر، اما سخت سودمند فراهم آورد و در آغاز دیوان به چاپ رسانید. | |||
ما نیز پس از دستهبندی منابع و تعیین تاریخ والیان به نتایج مشابهى رسیدهایم، جز اینکه ترجیح مىدهیم، در برخى موارد که بوی افسانه از روایت برمىخیزد، جانب احتیاط را فرونگذاریم. | ما نیز پس از دستهبندی منابع و تعیین تاریخ والیان به نتایج مشابهى رسیدهایم، جز اینکه ترجیح مىدهیم، در برخى موارد که بوی افسانه از روایت برمىخیزد، جانب احتیاط را فرونگذاریم. | ||
خط ۷۱: | خط ۷۳: | ||
معنى لفظ مفرّغ که بر نیای او اطلاق شده، دقیقاً روشن نیست، هرچند که داستانى در این باب نقل کرده و گفتهاند که وی، برآن شرط بست که مشک شیری را به یک نفس بیاشامد و از آنجا مفرغ خوانده شد. این مرد که در مدینه مىزیست، ادعای انتساب به حمیر را داشت و بنابراین به راستى در اینکه او از یحْصُب که خود یکى از تیرههای حمیر است، برخاسته باشد، مىتوان تردید کرد، به خصوص که روایات دیگر، او را برده ضحاک بن عبدعوف هلالى دانستهاند. اما گویى غالب نویسندگان قول سوم را بیشتر پسندیدهاند که او را هم پیمان (حلیف) خاندانى از قریشیان یا به عبارت دقیقتر، هم پیمان خاندان خالد بن اسید... بن امیه دانستهاند. با اینهمه، خواهیم دید که در عمل، انتساب او به حمیر مورد قبول معاصرانش بوده است. | معنى لفظ مفرّغ که بر نیای او اطلاق شده، دقیقاً روشن نیست، هرچند که داستانى در این باب نقل کرده و گفتهاند که وی، برآن شرط بست که مشک شیری را به یک نفس بیاشامد و از آنجا مفرغ خوانده شد. این مرد که در مدینه مىزیست، ادعای انتساب به حمیر را داشت و بنابراین به راستى در اینکه او از یحْصُب که خود یکى از تیرههای حمیر است، برخاسته باشد، مىتوان تردید کرد، به خصوص که روایات دیگر، او را برده ضحاک بن عبدعوف هلالى دانستهاند. اما گویى غالب نویسندگان قول سوم را بیشتر پسندیدهاند که او را هم پیمان (حلیف) خاندانى از قریشیان یا به عبارت دقیقتر، هم پیمان خاندان خالد بن اسید... بن امیه دانستهاند. با اینهمه، خواهیم دید که در عمل، انتساب او به حمیر مورد قبول معاصرانش بوده است. | ||
در آن روزگار، راویان به وجود دو خاندان حمیری در بصره اشاره مىکنند و هیچ نامى از خاندان ابن مفرغ نمىبرند | در آن روزگار، راویان به وجود دو خاندان حمیری در بصره اشاره مىکنند و هیچ نامى از خاندان ابن مفرغ نمىبرند | ||
==دوران جوانى شاعر== | ==دوران جوانى شاعر== | ||
حال آنکه، به روایتى دیگر که در منبع دیگری تأیید نشده، عموی شاعر عمرو بن مفرغ، مردی ارجمند و صاحب مقام بود و هنگامى که عبدالله بن عباس از جانب امیرالمؤمنین على(ع) والى بصره بود (36-40ق/656 -660م)، او را به جای خویش نشاند. به همین سبب عمرو منزلت و نفوذی در سراسر آن ناحیه داشت. بعدها در آن هنگام که میمون بن عامر - همان کس که درهمهای میمونیه به نام او شهرت داشت - عامل اهواز بود، شاعر را به اهواز کشانید، اما در متون تاریخى، نه نامى از میمون در اهواز برده شده و نه از عموی شاعر در مقام جانشینى ابن عباس. | حال آنکه، به روایتى دیگر که در منبع دیگری تأیید نشده، عموی شاعر عمرو بن مفرغ، مردی ارجمند و صاحب مقام بود و هنگامى که عبدالله بن عباس از جانب [[امام علی علیهالسلام|امیرالمؤمنین على(ع)]] والى بصره بود (36-40ق/656 -660م)، او را به جای خویش نشاند. به همین سبب عمرو منزلت و نفوذی در سراسر آن ناحیه داشت. بعدها در آن هنگام که میمون بن عامر - همان کس که درهمهای میمونیه به نام او شهرت داشت - عامل اهواز بود، شاعر را به اهواز کشانید، اما در متون تاریخى، نه نامى از میمون در اهواز برده شده و نه از عموی شاعر در مقام جانشینى ابن عباس. | ||
علاوه بر این، حکایت کشاندن آن عم صاحب مقام به اهواز نیز خالى از خیالپردازی نیست، اما جز این حکایت، هیچ اطلاع دیگری از دوران جوانى شاعر در دست نداریم و در آن چنین آمده است که یزید به دختر اعنق، دهقانِ اهوازی که اناهید نام داشت، عشق مىورزید. | علاوه بر این، حکایت کشاندن آن عم صاحب مقام به اهواز نیز خالى از خیالپردازی نیست، اما جز این حکایت، هیچ اطلاع دیگری از دوران جوانى شاعر در دست نداریم و در آن چنین آمده است که یزید به دختر اعنق، دهقانِ اهوازی که اناهید نام داشت، عشق مىورزید. | ||
این دختر در جایى میان سُرَّق و رامهرمز سکنى داشت. شاعر که در کار این عشق سخت مورد سرزنش عموی خویش عمرو بود، چارهای اندیشید و به بهانه اینکه اموالش نزد مردم در معرض تلف است، عمرو را به اهواز دعوت کرد تا شاید از بیم او، اهوازیان دین خویش را ادا کنند. چون به منزل اناهید رسیدند، دختر که از پیش به اشارت یزید خویشتن را به جامههای نیکو و زیورهای گران آراسته بود، در مقابل عمرو ظاهر شد. عمرو از برادرزاده خود خواست که، حال که عشق مىورزد، به چنین زنى عشق ورزد. سپس چون دانست که آن زن همان اناهید است، به نیرنگ شاعر پى برد و خشمناک، به بصره بازگشت. | این دختر در جایى میان سُرَّق و رامهرمز سکنى داشت. شاعر که در کار این عشق سخت مورد سرزنش عموی خویش عمرو بود، چارهای اندیشید و به بهانه اینکه اموالش نزد مردم در معرض تلف است، عمرو را به اهواز دعوت کرد تا شاید از بیم او، اهوازیان دین خویش را ادا کنند. چون به منزل اناهید رسیدند، دختر که از پیش به اشارت یزید خویشتن را به جامههای نیکو و زیورهای گران آراسته بود، در مقابل عمرو ظاهر شد. عمرو از برادرزاده خود خواست که، حال که عشق مىورزد، به چنین زنى عشق ورزد. سپس چون دانست که آن زن همان اناهید است، به نیرنگ شاعر پى برد و خشمناک، به بصره بازگشت. | ||
خط ۸۳: | خط ۸۸: | ||
جالب توجه آنکه نام جمانه خواهر اناهید، 5 بار در غزلیات او آمده است، اما در قطعه صفحه 144 پیداست که همه داستان گرد اناهید مىگردد، نه خواهر او. | جالب توجه آنکه نام جمانه خواهر اناهید، 5 بار در غزلیات او آمده است، اما در قطعه صفحه 144 پیداست که همه داستان گرد اناهید مىگردد، نه خواهر او. | ||
در شعر دیگری نیز به منزل وی که نزدیک «مَسرُقان و سرق و رامهرمز» یعنى «بلاد بناتالفارسیه» است، اشاره مىکند. اینک خلط میان این دو معشوق و نیز نام عربى اعنق که در آغاز فتوحات اسلام بر دهقان اهوازی، اطلاق شده، البته پژوهشگر را دچار سردرگمى مىکند. | در شعر دیگری نیز به منزل وی که نزدیک «مَسرُقان و سرق و رامهرمز» یعنى «بلاد بناتالفارسیه» است، اشاره مىکند. اینک خلط میان این دو معشوق و نیز نام عربى اعنق که در آغاز فتوحات اسلام بر دهقان اهوازی، اطلاق شده، البته پژوهشگر را دچار سردرگمى مىکند. | ||
==ملاقات با عبیدالله بن ابى بکره== | ==ملاقات با عبیدالله بن ابى بکره== | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۴: | ||
شاعر عاقبت به اهواز رسید و با ثروت نویافته به خانه اناهید درآمد و با ندیمان، ظریفان و خوانندگان شهر به عیش و نوش نشست و با هرکس که از بصره، کوفه و شام به دیدارش مىآمد، بخشندگیها مىکرد و در پاسخ کسانى که از احوال عبیدالله مىپرسیدند، قصیدهای سخت ستایشآمیز مىسرود. | شاعر عاقبت به اهواز رسید و با ثروت نویافته به خانه اناهید درآمد و با ندیمان، ظریفان و خوانندگان شهر به عیش و نوش نشست و با هرکس که از بصره، کوفه و شام به دیدارش مىآمد، بخشندگیها مىکرد و در پاسخ کسانى که از احوال عبیدالله مىپرسیدند، قصیدهای سخت ستایشآمیز مىسرود. | ||
تا این زمان، روایات ما منبعى جز الاغانى ندارد و ملاحظه مىشود که منابع متأخرتر، حتى ابن خلکان که مایه اصلى روایاتش را در این باب از الاغانى گرفته، از ذکر آنها خودداری کردهاند. اما همینکه به رابطه او با سعید نواده عثمان و سپس با عبیدالله بن زیاد مىرسیم، روایات مربوط به او را در همه منابع پیش از الاغانى نیز باز مىیابیم. سعید بن عثمان بن عفان، در 56ق از جانب معاویه به ولایت خراسان گمارده شد. وی که با شاعر دوستى داشت، خواست تا همراه او به خراسان رود، اما شاعر نپذیرفت و ترجیح داد به عبادبن زیاد بپیوندد و به نصایح سعید در باب فرومایگى عباد، وقعى ننهاد. | تا این زمان، روایات ما منبعى جز [[الأغاني|الاغانى]] ندارد و ملاحظه مىشود که منابع متأخرتر، حتى [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلکان]] که مایه اصلى روایاتش را در این باب از [[الأغاني|الاغانى]] گرفته، از ذکر آنها خودداری کردهاند. اما همینکه به رابطه او با سعید نواده عثمان و سپس با عبیدالله بن زیاد مىرسیم، روایات مربوط به او را در همه منابع پیش از [[الأغاني|الاغانى]] نیز باز مىیابیم. سعید بن عثمان بن عفان، در 56ق از جانب معاویه به ولایت خراسان گمارده شد. وی که با شاعر دوستى داشت، خواست تا همراه او به خراسان رود، اما شاعر نپذیرفت و ترجیح داد به عبادبن زیاد بپیوندد و به نصایح سعید در باب فرومایگى عباد، وقعى ننهاد. | ||
اگر به سال حکومت این امیران که گاه در منابع مختلف یاد شده است، اعتماد کنیم، مىتوانیم گمان کنیم که پیوستن او به عباد، حدود 56ق بوده، هرچند که طبری گویى همه این ماجراها را در 59ق نهاده است. | اگر به سال حکومت این امیران که گاه در منابع مختلف یاد شده است، اعتماد کنیم، مىتوانیم گمان کنیم که پیوستن او به عباد، حدود 56ق بوده، هرچند که طبری گویى همه این ماجراها را در 59ق نهاده است. | ||
هیچ نمىدانیم که چرا شاعر، مردی اصیل و بخشنده چون پسر عثمان را فروگذاشت و به مردی تندخوی و بدمنش چون عباد پیوست، به خصوص که او - اگر نظر پلا را بپذیریم - پیش از آن، نسب زیاد و مادرش سمیه را به استهزا گرفته بوده و عبیدالله بن زیاد نیز - از آنجا که مىدانست برادرش در مرزهای شرقى اسلام به جنگ مشغول خواهد بود و به شاعر نخواهد پرداخت - او را از بىمهری عباد برحذر داشته بود. | هیچ نمىدانیم که چرا شاعر، مردی اصیل و بخشنده چون پسر عثمان را فروگذاشت و به مردی تندخوی و بدمنش چون عباد پیوست، به خصوص که او - اگر نظر پلا را بپذیریم - پیش از آن، نسب زیاد و مادرش سمیه را به استهزا گرفته بوده و عبیدالله بن زیاد نیز - از آنجا که مىدانست برادرش در مرزهای شرقى اسلام به جنگ مشغول خواهد بود و به شاعر نخواهد پرداخت - او را از بىمهری عباد برحذر داشته بود. | ||
وی دیرزمانى در خدمت عباد بود و حتى گویا همراه او به جنگ نیز مىرفت و همچنانکه عبدالله پیشبینى کرده بود، عباد چنان به جنگ و گرفتاریهای ولایت مشغول بود که هرگز شاعر خویش را مورد عنایت قرار نداد. سرانجام روزی شاعر هجاگوی خشمناک، ریش انبوه عباد را به سخره گرفت و با مردی لخمى که کنارش ایستاده بود گفت: «اگر این ریشها علف بود، مىتوانستیم اسبان مسلمین را سیر کنیم». آن سال به قول طبری سپاه اسلام از نظر علوفه ستوران در مضیقه قرار داشت. | وی دیرزمانى در خدمت عباد بود و حتى گویا همراه او به جنگ نیز مىرفت و همچنانکه عبدالله پیشبینى کرده بود، عباد چنان به جنگ و گرفتاریهای ولایت مشغول بود که هرگز شاعر خویش را مورد عنایت قرار نداد. سرانجام روزی شاعر هجاگوی خشمناک، ریش انبوه عباد را به سخره گرفت و با مردی لخمى که کنارش ایستاده بود گفت: «اگر این ریشها علف بود، مىتوانستیم اسبان مسلمین را سیر کنیم». آن سال به قول طبری سپاه اسلام از نظر علوفه ستوران در مضیقه قرار داشت. | ||
چون این سخن به گوش عباد رسید، گرفتاریها و سرگردانیهای شاعر آغاز. | چون این سخن به گوش عباد رسید، گرفتاریها و سرگردانیهای شاعر آغاز. | ||
خط ۱۱۵: | خط ۱۲۰: | ||
پس از چندی، باز در روایتى دیگر خواهیم دید که برد در شام همراه شاعر است. شاعر در زندان، چندی به هجو عباد پرداخت و به یاد نیکیهای سعید بن عثمان شعر سرود و چون سودی نبرد، شیوهای دیگر پیش گرفت و به جای هجا، با همگان مىگفت که امیر مردی را ادب مىکند تا به راه راست آید. ظاهراً این سخن در عباد مؤثرافتاد و از زندان رهایش کرد. | پس از چندی، باز در روایتى دیگر خواهیم دید که برد در شام همراه شاعر است. شاعر در زندان، چندی به هجو عباد پرداخت و به یاد نیکیهای سعید بن عثمان شعر سرود و چون سودی نبرد، شیوهای دیگر پیش گرفت و به جای هجا، با همگان مىگفت که امیر مردی را ادب مىکند تا به راه راست آید. ظاهراً این سخن در عباد مؤثرافتاد و از زندان رهایش کرد. | ||
شاعر به بصره و از آنجا به شام رفت و پیوسته از شهری به شهری دیگر مىگریخت و زیاد و فرزندش را به باد هجا مىگرفت. اشعار او که به بصره مىرسید، مردم ستم دیده آنها را با شادی تمام باز مىخواندند. این روایت را که کاملترین روایات است، عیناً از الاغانى ابوالفرج گرفتهایم، اما در منابع کهنتر و متأخرتر نیز بارها، به گونهای مختصرتر تکرار شده است. | شاعر به بصره و از آنجا به شام رفت و پیوسته از شهری به شهری دیگر مىگریخت و زیاد و فرزندش را به باد هجا مىگرفت. اشعار او که به بصره مىرسید، مردم ستم دیده آنها را با شادی تمام باز مىخواندند. این روایت را که کاملترین روایات است، عیناً از [[الأغاني|الاغانى]] [[ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین|ابوالفرج]] گرفتهایم، اما در منابع کهنتر و متأخرتر نیز بارها، به گونهای مختصرتر تکرار شده است. | ||
خط ۱۲۱: | خط ۱۲۶: | ||
تحول بعدی در زندگى ابن مفرغ، اسیر شدن او به دست پسران زیاد است. اجازه دستگیری او از طرف خلیفه صادر شد. در این مورد، روایات اندکى مختلفند. | تحول بعدی در زندگى ابن مفرغ، اسیر شدن او به دست پسران زیاد است. اجازه دستگیری او از طرف خلیفه صادر شد. در این مورد، روایات اندکى مختلفند. | ||
همچنانکه بلاذری و طبری گفتهاند و از دیگر روایت نیز برمىآید، خلیفه در آن زمان، معاویه بود. | |||
اما ابوالفرج اصفهانى که روایات دیگری هم در اختیار داشته، بر آن است که همه این حوادث در زمان یزید بوده است، «زیرا عباد را یزید بر سیستان گمارد». اما مىدانیم که عباد، حدود 54ق، در عصر معاویه به سیستان رفت و در آغاز خلافت یزید از آن مقام معزول شد. بنابراین بهتر است در روایت | همچنانکه [[بلاذری، احمد بن یحیی|بلاذری]] و [[طبری، محمد بن جریر بن یزید|طبری]] گفتهاند و از دیگر روایت نیز برمىآید، خلیفه در آن زمان، معاویه بود. | ||
اما [[ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین|ابوالفرج اصفهانى]] که روایات دیگری هم در اختیار داشته، بر آن است که همه این حوادث در زمان یزید بوده است، «زیرا عباد را یزید بر سیستان گمارد». اما مىدانیم که عباد، حدود 54ق، در عصر معاویه به سیستان رفت و در آغاز خلافت یزید از آن مقام معزول شد. بنابراین بهتر است در روایت [[الأغاني|الاغانى]]، به جای یزید، معاویه را قرار دهیم. | |||
ابوالفرج از قول عمربن شبه نقل مىکند که عباد همه هجاهای یزید بن مفرغ را گرد آورده، نزد برادرش عبیدالله که عازم دیدار معاویه بود، فرستاد. | ابوالفرج از قول عمربن شبه نقل مىکند که عباد همه هجاهای یزید بن مفرغ را گرد آورده، نزد برادرش عبیدالله که عازم دیدار معاویه بود، فرستاد. | ||
از مجموعه این اشعار، ابوالفرج دو قطعه نقل کرده که به معاویه و ابوسفیان و سمیه تعریض دارد. | از مجموعه این اشعار، [[ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین|ابوالفرج]] دو قطعه نقل کرده که به معاویه و ابوسفیان و سمیه تعریض دارد. | ||
در قطعه نخست یکى از معروفترین ابیات ابن مفرغ درباره عبیدالله زیاد آمده که بارها مورد استشهاد زبان شناسان بوده است. | در قطعه نخست یکى از معروفترین ابیات ابن مفرغ درباره عبیدالله زیاد آمده که بارها مورد استشهاد زبان شناسان بوده است. | ||
در این بیت شاعر خطاب به امیر بصره مىگوید: «آن روز که شمشیر بگشودی...» (یوم فتحت سیفک). | در این بیت شاعر خطاب به امیر بصره مىگوید: «آن روز که شمشیر بگشودی...» (یوم فتحت سیفک). | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۴۰: | ||
این روایت در نقائض که یکى از کهنترین منابع است و نیز در الاغانى اندکى متفاوت است، از این قرار که ابن زیاد، این عبارت را از بیم بانگ شغالى ادا مىکند و نیز ابن زیاد در الاغانى، عباد است. | این روایت در نقائض که یکى از کهنترین منابع است و نیز در الاغانى اندکى متفاوت است، از این قرار که ابن زیاد، این عبارت را از بیم بانگ شغالى ادا مىکند و نیز ابن زیاد در الاغانى، عباد است. | ||
عبیدالله آن اشعار را نزد معاویه خواند و از او اجازه قتل ابن مفرغ را طلبید. معاویه تنبیه او را جایز شمرد، اما به قتل رضا نداد. در روایتى دیگر آمده است که عبیدالله نامه مفصلى در این باب به معاویه (در الاغانى: یزید) نوشت و خلیفه نیز فرمود شاعر را هر کجا هست، بیابند. | عبیدالله آن اشعار را نزد معاویه خواند و از او اجازه قتل ابن مفرغ را طلبید. معاویه تنبیه او را جایز شمرد، اما به قتل رضا نداد. در روایتى دیگر آمده است که عبیدالله نامه مفصلى در این باب به معاویه (در الاغانى: یزید) نوشت و خلیفه نیز فرمود شاعر را هر کجا هست، بیابند. | ||
ابن مفرغ چون از این فرمان آگاه شد، سخت ترسید و بهتر آن دید که مخفیانه به بصره بازگردد تا شاید نزد اشراف شهر پناهى جوید. منابع ما، بیشتر نام 5 تن و گاه نام 4 تن از این اشراف را ذکر کردهاند: اخنف بن قیس، خالد و امیه نوادگان خالد بن اسید، عمر بن عبیدالله بن معمر و طلحهالطلحات. | ابن مفرغ چون از این فرمان آگاه شد، سخت ترسید و بهتر آن دید که مخفیانه به بصره بازگردد تا شاید نزد اشراف شهر پناهى جوید. منابع ما، بیشتر نام 5 تن و گاه نام 4 تن از این اشراف را ذکر کردهاند: اخنف بن قیس، خالد و امیه نوادگان خالد بن اسید، عمر بن عبیدالله بن معمر و طلحهالطلحات. | ||
اما هیچیک از این بزرگان را از بیم خاندان زیاد، جسارت آن نبود که شاعر را پناه دهند. وی ناچار دست به دامان منذربن جارود عبدی که دخترش بحریه را به همسری عبیدالله در آورده بود، زد و در منزل او پنهان شد. عبیدالله نیز که از نهانگاه او اطلاع داشت، از یکسو منذر را به خدمت خویش خواند و از سوی دیگر، مأموران خود را برای دستگیری ابن مفرغ روانه کرد. پس از آن هم به خواهش پدرزن خویش درباره آزادی شاعر وقعى ننهاد. ابن مفرغ نزد عبیدالله از عباد گله بسیار کرد، اما آن هم کارگر نیفتاد و حتى - اگر روایت الاغانى را که پیش از این ذکر کردیم، بتوان در اینجا نهاد - عبیدالله نامهای به خلیفه نوشت و اجازه قتل شاعر را طلبید که مقبول نیفتاد. | اما هیچیک از این بزرگان را از بیم خاندان زیاد، جسارت آن نبود که شاعر را پناه دهند. وی ناچار دست به دامان منذربن جارود عبدی که دخترش بحریه را به همسری عبیدالله در آورده بود، زد و در منزل او پنهان شد. عبیدالله نیز که از نهانگاه او اطلاع داشت، از یکسو منذر را به خدمت خویش خواند و از سوی دیگر، مأموران خود را برای دستگیری ابن مفرغ روانه کرد. پس از آن هم به خواهش پدرزن خویش درباره آزادی شاعر وقعى ننهاد. ابن مفرغ نزد عبیدالله از عباد گله بسیار کرد، اما آن هم کارگر نیفتاد و حتى - اگر روایت الاغانى را که پیش از این ذکر کردیم، بتوان در اینجا نهاد - عبیدالله نامهای به خلیفه نوشت و اجازه قتل شاعر را طلبید که مقبول نیفتاد. | ||
خط ۱۴۵: | خط ۱۵۳: | ||
عبیدالله به منظور خوار ساختن شاعر، صحنهای تدارک دید که در نوع خود بىنظیر است؛ شاعر نیز به همان مناسبت شعری سرود که آن نیز بىنظیر و برای محققان زبان فارسى بسیار جالب توجه است: | عبیدالله به منظور خوار ساختن شاعر، صحنهای تدارک دید که در نوع خود بىنظیر است؛ شاعر نیز به همان مناسبت شعری سرود که آن نیز بىنظیر و برای محققان زبان فارسى بسیار جالب توجه است: | ||
عبیدالله، شاعر را دارویى مسهل (نبیذ و شبرم) خورانید و بر خری سوار کرد و گربه و ماده خوکى نیز به آن خر بست و بدین سان وی را در کوچههای بصره بگردانید. شاعر که خود را آلوده کرده بود، هر بار که خوک بانگ برمىآورد، بیت شعری به عربى مىخواند و در آن سمیه را ناسزا مىگفت. کودکان بصره نیز که از این حال در عجب شده بودند، به زبان فارسى بانگ مىزدند که «این چیست؟». به گفته ابن قتیبه سؤال کننده، مردم شهرند و به گفته بلاذری و طبری، «مردی از فارسیان». شاعر در پاسخ آنان، به زبان پارسى پاسخ مىداد: | عبیدالله، شاعر را دارویى مسهل (نبیذ و شبرم) خورانید و بر خری سوار کرد و گربه و ماده خوکى نیز به آن خر بست و بدین سان وی را در کوچههای بصره بگردانید. شاعر که خود را آلوده کرده بود، هر بار که خوک بانگ برمىآورد، بیت شعری به عربى مىخواند و در آن سمیه را ناسزا مىگفت. کودکان بصره نیز که از این حال در عجب شده بودند، به زبان فارسى بانگ مىزدند که «این چیست؟». به گفته ابن قتیبه سؤال کننده، مردم شهرند و به گفته بلاذری و طبری، «مردی از فارسیان». شاعر در پاسخ آنان، به زبان پارسى پاسخ مىداد: | ||
آب است نبیذ است عصارات زبیب است | آب است نبیذ است عصارات زبیب است | ||
سمیه رو سپیذ است | سمیه رو سپیذ است | ||
در تاریخ سیستان، علاوه بر آمدن «روسپى» به جای «روسپیذ» و اضافه سه واو عطف پس از سه «است» داخل شعر، یک مصراع نیز بر آن افزوده شده که شاید از آن مفرغ نبوده باشد: و دنبه فربه و پى است. | در تاریخ سیستان، علاوه بر آمدن «روسپى» به جای «روسپیذ» و اضافه سه واو عطف پس از سه «است» داخل شعر، یک مصراع نیز بر آن افزوده شده که شاید از آن مفرغ نبوده باشد: و دنبه فربه و پى است. | ||
==انتشار زبان فارسى در شهر بصره== | ==انتشار زبان فارسى در شهر بصره== | ||
خط ۱۵۵: | خط ۱۶۵: | ||
دیگر آنکه چون از شعر و زبان فارسى سده اول ق تقریباً هیچ اثری در دست نداریم، شعر ابن مفرغ سند بسیار جالب توجهى است. | دیگر آنکه چون از شعر و زبان فارسى سده اول ق تقریباً هیچ اثری در دست نداریم، شعر ابن مفرغ سند بسیار جالب توجهى است. | ||
==زندان عبیدالله== | ==زندان عبیدالله== | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۷۸: | ||
اما روایات در این باب متعدد است. | اما روایات در این باب متعدد است. | ||
در منابع کهنتر که حکایت را به اختصار بیان کردهاند، مایه اصلى، همان است که بیان کردیم و در همه آنها نیز، خلیفه، همانا معاویه است، اما ابوالفرج اصفهانى در واقع سه روایت متفاوت، همراه با تفاصیل بسیار - که بىگمان از افسانهپردازی تهى نیست - نقل کرده است. | در منابع کهنتر که حکایت را به اختصار بیان کردهاند، مایه اصلى، همان است که بیان کردیم و در همه آنها نیز، خلیفه، همانا معاویه است، اما [[ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین|ابوالفرج اصفهانى]] در واقع سه روایت متفاوت، همراه با تفاصیل بسیار - که بىگمان از افسانهپردازی تهى نیست - نقل کرده است. | ||
روایت اول، همان است که آوردیم. | روایت اول، همان است که آوردیم. | ||
خط ۱۸۸: | خط ۱۹۷: | ||
صحنه بعد، از زندگى ابن مفرغ، دخول او به دربار یزید و فروتنى و عذرخواهى است. به گفته بلاذری و طبری و نیز در روایت دیگری در الاغانى، وی به خدمت معاویه مىرود و مىگرید و از اینکه برخى، خاصه عبدالرحمان بن حکم این اشعار را سروده و به او نسبت داده شده است، گله مىکند. | صحنه بعد، از زندگى ابن مفرغ، دخول او به دربار یزید و فروتنى و عذرخواهى است. به گفته بلاذری و طبری و نیز در روایت دیگری در الاغانى، وی به خدمت معاویه مىرود و مىگرید و از اینکه برخى، خاصه عبدالرحمان بن حکم این اشعار را سروده و به او نسبت داده شده است، گله مىکند. | ||
سرانجام وی آزادی خویش را باز یافت و پس از اقامتى کوتاه نزد مروان بن حکم به موصل رفت. اما آنجا نیز دیری نپایید و روی سوی بصره نهاد. برای خروج او از موصل نیز داستانى روایت کردهاند که با اناهید پیوند یافته: وی روزی «دهقانى» را دید که از مسرقان آمده بود. وی اناهید را به یاد شاعر انداخت و او نیز بىاختیار، بىآنکه اهل و عیال خود را آگاه کند، رو به سوی اهواز نهاد. پیداست که حضور «دهقان» در آن احوال اندکى غریب مىنماید و روایت طبری که «دهّان» یا «عطار» آورده معقولتر به نظر مىرسد. در روایت دیگری از همین حکایت، مىبینیم که غلامش بُرد را نیز به همراه دارد، اما به نصایح او اعتنایى نکرده، به اهواز مىرود. شاعر که قصد داشت دل عبیدالله زیاد را نیز با خود نرم کند، از اهواز به دیدن او شتافت، عذرها خواست و زینهار طلبید، سپس از او اجازه گرفت که به کرمان نزد شریک بن اعور رود. عبیدالله نیز او را با نامهای سفارشآمیز روانه کرمان کرد. | سرانجام وی آزادی خویش را باز یافت و پس از اقامتى کوتاه نزد مروان بن حکم به موصل رفت. اما آنجا نیز دیری نپایید و روی سوی بصره نهاد. برای خروج او از موصل نیز داستانى روایت کردهاند که با اناهید پیوند یافته: وی روزی «دهقانى» را دید که از مسرقان آمده بود. وی اناهید را به یاد شاعر انداخت و او نیز بىاختیار، بىآنکه اهل و عیال خود را آگاه کند، رو به سوی اهواز نهاد. پیداست که حضور «دهقان» در آن احوال اندکى غریب مىنماید و روایت طبری که «دهّان» یا «عطار» آورده معقولتر به نظر مىرسد. در روایت دیگری از همین حکایت، مىبینیم که غلامش بُرد را نیز به همراه دارد، اما به نصایح او اعتنایى نکرده، به اهواز مىرود. شاعر که قصد داشت دل عبیدالله زیاد را نیز با خود نرم کند، از اهواز به دیدن او شتافت، عذرها خواست و زینهار طلبید، سپس از او اجازه گرفت که به کرمان نزد شریک بن اعور رود. عبیدالله نیز او را با نامهای سفارشآمیز روانه کرمان کرد. | ||
ابن مفرغ تا مرگ یزید (64ق) در کرمان ماند، اما همینکه خلیفه درگذشت و مردم عبیدالله را از بصره بیرون راندند، وی به بصره بازگشت و دوباره به هجای خاندان زیاد پرداخت. بعید نیست که ابن مفرغ، پیش از آنکه عبیدالله از بصره بگریزد، به آن شهر آمده باشد، زیرا در یکى از کهنترین منابع آمده است که چون مردم بصره قیام کردند، سلمه بن ذؤیب در مربد، به قصد مبارزه با عبیدالله که هنوز در قصر خود، در میان محافظان بخارایى خود بود، در صدد جمع آوری افراد برآمد و نخستین کسى که پاسخ داد، ابن مفرغ بود. | ابن مفرغ تا مرگ یزید (64ق) در کرمان ماند، اما همینکه خلیفه درگذشت و مردم عبیدالله را از بصره بیرون راندند، وی به بصره بازگشت و دوباره به هجای خاندان زیاد پرداخت. بعید نیست که ابن مفرغ، پیش از آنکه عبیدالله از بصره بگریزد، به آن شهر آمده باشد، زیرا در یکى از کهنترین منابع آمده است که چون مردم بصره قیام کردند، سلمه بن ذؤیب در مربد، به قصد مبارزه با عبیدالله که هنوز در قصر خود، در میان محافظان بخارایى خود بود، در صدد جمع آوری افراد برآمد و نخستین کسى که پاسخ داد، ابن مفرغ بود. | ||
از آن پس شاعر آزادانه به هجای خاندان زیاد پرداخت، به خصوص که فرار ننگین او از بصره و رها کردن زن و فرزند، بهانه بسیار دلنشینى به دست او داده بود. | از آن پس شاعر آزادانه به هجای خاندان زیاد پرداخت، به خصوص که فرار ننگین او از بصره و رها کردن زن و فرزند، بهانه بسیار دلنشینى به دست او داده بود. | ||
سپس چون در 67ق عبیدالله به قتل رسید، شاعر باز قصیدهای گزنده در این باب سرود. | سپس چون در 67ق عبیدالله به قتل رسید، شاعر باز قصیدهای گزنده در این باب سرود. | ||
این هجا آخرین نشانى است که ما از زندگى شاعر در دست داریم. پس از آن وی دیری نزیست. | این هجا آخرین نشانى است که ما از زندگى شاعر در دست داریم. پس از آن وی دیری نزیست. | ||
خط ۲۱۸: | خط ۲۳۱: | ||
==آثار== | ==آثار== | ||
1- دیوان (شعر ابن مفرغ الحمیری)، | 1-دیوان (شعر ابن مفرغ الحمیری)، | ||
راست است که اصمعى وی را به جعل اخبار و اشعار تُبَّع متهم ساخته، اما امروز چیزی جز 367 بیت از او برجای نمانده است که آنهم در منابع مختلف پراکنده است. | راست است که اصمعى وی را به جعل اخبار و اشعار تُبَّع متهم ساخته، اما امروز چیزی جز 367 بیت از او برجای نمانده است که آنهم در منابع مختلف پراکنده است. | ||
خط ۲۲۶: | خط ۲۳۹: | ||
آخرین جمعآوری، به همت عبدالقدوس ابوصالح صورت پذیرفته است. وی 367 بیت یافت و همراه با ذکر منابع و برخى توضیحات در بیروت (1975م) انتشار داد. | آخرین جمعآوری، به همت عبدالقدوس ابوصالح صورت پذیرفته است. وی 367 بیت یافت و همراه با ذکر منابع و برخى توضیحات در بیروت (1975م) انتشار داد. | ||
چاپ دوم که مورد استفاده ما بوده، در بیروت (1982م) منتشر گردیده است.<ref>آذرنوش، آذرتاش، ج4، ص654-648</ref>. | چاپ دوم که مورد استفاده ما بوده، در بیروت (1982م) منتشر گردیده است.<ref>آذرنوش، آذرتاش، ج4، ص654-648</ref>. | ||
== پانویس== | == پانویس== |