پرش به محتوا

قزوینی، یحیی بن عبداللطیف: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات زندگی‌نامه | عنوان = قزوینی، یحیی بن عبداللطیف | تصویر = NUR09477.jpg | اندازه تصویر = | توضیح تصویر = | نام کامل = | نام‌های دیگر = | لقب = | تخلص = | نسب = | نام پدر = | ولادت = | محل تولد = | کشور تولد = | محل زندگی = | رحلت = | شهادت = | مدفن = | طو...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۲: خط ۴۲:
| کد مؤلف = AUTHORCODE09477AUTHORCODE
| کد مؤلف = AUTHORCODE09477AUTHORCODE
}}
}}
«امير يحيى بن عبد اللطيف حسنى سيفى قزوينى» از دانشمندان و مؤلفان معروف سده دهم هجريست. وى از سادات سيفى قزوين بود و در تسنن تعصب مى‏ورزيد و با اين حال حاج خليفه وى را شيعى دانسته است در حالى‏که صمصام الدوله شاهنواز خان درباره خاندانش يعنى سادات سيفى گويد «اين سلسله در ايران بتسنن مشهور» است<ref>صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1634 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص7</ref>.
'''امیر یحیى بن عبد اللطیف حسنى سیفى قزوینى''' (متوفی 962ق) از دانشمندان و مؤلفان معروف سده دهم هجریست. وى از سادات سیفى قزوین بود و در تسنن تعصب می‌‏ورزید و با این حال حاج خلیفه وى را شیعى دانسته است در حالى‏که صمصام الدوله شاهنواز خان درباره خاندانش یعنى سادات سیفى گوید «این سلسله در ایران بتسنن مشهور» است<ref>صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1634 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص7</ref>.


محمد امين بن احمد رازى درباره او نوشته است که «امير يحيى از علوم عقلى و نقلى بهره و بخشى داشته، اما در فن تاريخ و سير فريد عصر و وحيد دهر و مهارتش درين شيوه بحدى بوده که از ابتداى طلوع نير جهان‏افروز نبوت و رسالت تا انتهاى حيات خود که نهصد و شصت و دو بوده از وقايع هر سال که ازو استفسار مى‏نمودند، خبر مى‏داده و تاريخ تولد و فوت اکثر سلاطين و وزرا و مشايخ و علما و شعرا را در ذکر داشته و در فصاحت و شيرين زبانى و سلاست و نکته‏دانى، مشهور جهان و بى‏مثل دوران بوده، کتاب لب (لب التواريخ) که تاريخ مختصر مفيد است از مؤلفات اوست و هفتاد و هفت سال عمر داشته و در نهصد و شصت و دو  از عالم فانى بجهان جاودانى نقل نموده و گاهى بزلال اين نوع ابيات رطب اللسان مى‏گشته: «اى که بر لاله تر زلف سمن‏سا دارى/ قصد شوريدگى عاشق شيدا دارى- ساعد سيم نمايى و دل از دست برى/ تو درين کار نگارا يد بيضا دارى»‏ و نهال اين روضه امير غياث الدين على امروز درين سده سنيه بسان نصرت و دولت مقيم بوده بخطاب نقيب خانى مخصوص است و در تاريخ‏دانى و خط شناسى و ديگر صفات همال و نظيرى ندارد»<ref>همان، ص1634- 1635 و همان، ص7- 8</ref>.
محمد امین بن احمد رازى درباره او نوشته است که «امیر یحیى از علوم عقلى و نقلى بهره و بخشى داشته، اما در فن تاریخ و سیر فرید عصر و وحید دهر و مهارتش درین شیوه بحدى بوده که از ابتداى طلوع نیر جهان‏افروز نبوت و رسالت تا انتهاى حیات خود که نهصد و شصت و دو بوده از وقایع هر سال که ازو استفسار می‌‏نمودند، خبر می‌‏داده و تاریخ تولد و فوت اکثر سلاطین و وزرا و مشایخ و علما و شعرا را در ذکر داشته و در فصاحت و شیرین زبانى و سلاست و نکته‏دانى، مشهور جهان و بى‏مثل دوران بوده، کتاب لب (لب التواریخ) که تاریخ مختصر مفید است از مؤلفات اوست و هفتاد و هفت سال عمر داشته و در نهصد و شصت و دو  از عالم فانى بجهان جاودانى نقل نموده و گاهى بزلال این نوع ابیات رطب اللسان می‌‏گشته: «اى که بر لاله تر زلف سمن‏سا دارى/ قصد شوریدگى عاشق شیدا دارى- ساعد سیم نمایى و دل از دست برى/ تو درین کار نگارا ید بیضا دارى»‏ و نهال این روضه امیر غیاث الدین على امروز درین سده سنیه بسان نصرت و دولت مقیم بوده بخطاب نقیب خانى مخصوص است و در تاریخ‏دانى و خط شناسى و دیگر صفات همال و نظیرى ندارد»<ref>همان، ص1634- 1635 و همان، ص7- 8</ref>.


شاهنواز خان بعد از آنکه تقريبا همين مطلب‌هاى امين بن احمد رازى را درباره امير يحيى تکرار نموده، اضافه کرده است که: «... ابتدا در خدمت شاه طهماسب صفوى معزز و معتبر بوده شاه او را يحيى معصوم مى‏گفت تا آنکه ارباب عناد مزاج شاهى را ازو منحرف ساختند، که ميريحيى و پسرش مير عبداللطيف مذهب اهل سنت و جماعت دارند و مقتداى سنيان قزوين‏اند. شاه از حدود آذربايجان قورچى تعيين نمود که مير را با اهل و عيال بصفاهان برده مقيد نگاه دارد. در آن هنگام پسر دوم او مير علاء الدوله کامى تخلص مؤلف تذکره نفائس المآثر در آذربايجان بود، مسرعى فرستاده ازين خبر بپدر آگهى داد.  
شاهنواز خان بعد از آنکه تقریبا همین مطلب‌هاى امین بن احمد رازى را درباره امیر یحیى تکرار نموده، اضافه کرده است که: «... ابتدا در خدمت شاه طهماسب صفوى معزز و معتبر بوده شاه او را یحیى معصوم می‌‏گفت تا آنکه ارباب عناد مزاج شاهى را ازو منحرف ساختند، که میریحیى و پسرش میر عبداللطیف مذهب اهل سنت و جماعت دارند و مقتداى سنیان قزوین‏اند. شاه از حدود آذربایجان قورچى تعیین نمود که میر را با اهل و عیال بصفاهان برده مقید نگاه دارد. در آن هنگام پسر دوم او میر علاء الدوله کامی‌ تخلص مؤلف تذکره نفائس المآثر در آذربایجان بود، مسرعى فرستاده ازین خبر بپدر آگهى داد.  


==وفات==
==وفات==
مير يحيى بنابر ضعف پيرى نتوانست فرار گزيد، همراه قورچى بصفاهان رفته بعد يک سال و ده ماه سنه 962ق بعمر هفتاد و هفت سالگى وديعت حيات سپرد»<ref>همان، ص1635 و همان، ص8</ref>.
میر یحیى بنابر ضعف پیرى نتوانست فرار گزید، همراه قورچى بصفاهان رفته بعد یک سال و ده ماه سنه 962ق بعمر هفتاد و هفت سالگى ودیعت حیات سپرد»<ref>همان، ص1635 و همان، ص8</ref>.


==فرزندان==
==فرزندان==
پسر بزرگ ميريحيى، مير عبداللطيف بعد از دريافت خبر از برادر خويش، قزوين را ترک گفت و به گيلان و از آنجا به هند گريخت و در آغاز پادشاهى جلال الدين اکبر (سال 963ق) با خاندانش به هند رسيد و مورد قبول و اکرام آن پادشاه گرديد و در سال دوم به معلمى وى برگزيده شد چنانکه گاهى غزل‌هاى حافظ را نزد او مى‏خواند. مير عبداللطيف هم مانند پدر از دانش‌ها آگاه و در وسعت مشرب و آزادمنشى معروف بود و بدين جهت بقول مير عبدالرزاق خوافى (شاهنواز خان) در عراق (مقصود ايرانست) بتسنن و در هند بتشيع اشتهار داشت و باز بقول همان مؤلف «همانا رفتار مير بصوب دار الامان صلح کل بوده که غاليان هر طايفه او را مطعون دارند». معلوم است که سخن شاهنواز خان در اين مورد مأخوذ از گفتار ابوالفضل علامى مؤلف اکبرنامه است که در ضمن حوادث سال 963ق مى‏نويسد: «از سوانح اين ايام سعادت قرين آنست که نقاوه اکابر عراق، معدن مکارم اخلاق، مير عبداللطيف از قزوين رسيده ادراک محفل عالى [يعنى درگاه جلال الدين اکبر که تازه سال جلوسش بود] نمود و مشمول انواع اعزاز و اکرام شد و ولد ارشد اعز او مير غياث الدين على که بعاطفت خسروانى بخطاب نقيب‏خانى سربلندى يافته، از خاصان بساط قرب شاهنشاهيست، همراه بود. مير بفنون علوم و فضائل و طلاقت لسان و اطمينان قلب و ديگر شرائف صفات امتياز تمام داشت و از عدم تعصب و وسعت صدر در هند بتشيع و در عراق بتسنن زبانزد روزگار بود، همانا که رفتار مير بصوب دارالامان صلح کل بود که غاليان هر طايفه او را مطعون مى‏داشتند»<ref>همان، ص1636 و همان، ص8- 9</ref>.
پسر بزرگ میریحیى، میر عبداللطیف بعد از دریافت خبر از برادر خویش، قزوین را ترک گفت و به گیلان و از آنجا به هند گریخت و در آغاز پادشاهى جلال الدین اکبر (سال 963ق) با خاندانش به هند رسید و مورد قبول و اکرام آن پادشاه گردید و در سال دوم به معلمی‌ وى برگزیده شد چنانکه گاهى غزل‌هاى حافظ را نزد او می‌‏خواند. میر عبداللطیف هم مانند پدر از دانش‌ها آگاه و در وسعت مشرب و آزادمنشى معروف بود و بدین جهت بقول میر عبدالرزاق خوافى (شاهنواز خان) در عراق (مقصود ایرانست) بتسنن و در هند بتشیع اشتهار داشت و باز بقول همان مؤلف «همانا رفتار میر بصوب دار الامان صلح کل بوده که غالیان هر طایفه او را مطعون دارند». معلوم است که سخن شاهنواز خان در این مورد مأخوذ از گفتار ابوالفضل علامی‌ مؤلف اکبرنامه است که در ضمن حوادث سال 963ق می‌‏نویسد: «از سوانح این ایام سعادت قرین آنست که نقاوه اکابر عراق، معدن مکارم اخلاق، میر عبداللطیف از قزوین رسیده ادراک محفل عالى [یعنى درگاه جلال الدین اکبر که تازه سال جلوسش بود] نمود و مشمول انواع اعزاز و اکرام شد و ولد ارشد اعز او میر غیاث الدین على که بعاطفت خسروانى بخطاب نقیب‏خانى سربلندى یافته، از خاصان بساط قرب شاهنشاهیست، همراه بود. میر بفنون علوم و فضائل و طلاقت لسان و اطمینان قلب و دیگر شرائف صفات امتیاز تمام داشت و از عدم تعصب و وسعت صدر در هند بتشیع و در عراق بتسنن زبانزد روزگار بود، همانا که رفتار میر بصوب دارالامان صلح کل بود که غالیان هر طایفه او را مطعون می‌‏داشتند»<ref>همان، ص1636 و همان، ص8- 9</ref>.


ميرعبداللطيف مردى پرهيزگار بود و در رفع نيازمندي‌هاى حاجتمندان همتى بلند داشت و بنيک‏نفسى و هشيار مغزى مى‏زيست تا بسال 981ق در قصبه فتح پورسيگرى درگذشت<ref>همان</ref>.
میرعبداللطیف مردى پرهیزگار بود و در رفع نیازمندی‌هاى حاجتمندان همتى بلند داشت و بنیک‏نفسى و هشیار مغزى می‌‏زیست تا بسال 981ق در قصبه فتح پورسیگرى درگذشت<ref>همان</ref>.


پسر او ميرغياث الدين على که در نقل قول از ابوالفضل علامى و از محمد امين رازى نامش را ديده‏ايم، جاى او را گرفت و در سال بيست و ششم از پادشاهى اكبر (989ق) خطاب نقيب خانى يافت. نقيب خان هم در حديث و سير و اسماء رجال و تاريخ بى‏همتا بود و بقول شاهنواز خان «گويند هفت جلد روضه الصفا سر زبان و در جفر نيز مهارتى داشت». وى بعد از اكبر در پادشاهى نورالدين جهانگير نيز مقام و مرتبه بلند داشت و به سال 1023ق كه در موكب جهانگير در اجمير بسر مى‏برد، درگذشت و پسرش ميرعبداللطيف منصب و مقام عمده يافت. نقيب خان چنانكه مى‏دانيم از مترجمان مهابهارت است<ref>صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1636- 1637 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص9</ref>.
پسر او میرغیاث الدین على که در نقل قول از ابوالفضل علامی‌ و از محمد امین رازى نامش را دیده‏ایم، جاى او را گرفت و در سال بیست و ششم از پادشاهى اكبر (989ق) خطاب نقیب خانى یافت. نقیب خان هم در حدیث و سیر و اسماء رجال و تاریخ بى‏همتا بود و بقول شاهنواز خان «گویند هفت جلد روضه الصفا سر زبان و در جفر نیز مهارتى داشت». وى بعد از اكبر در پادشاهى نورالدین جهانگیر نیز مقام و مرتبه بلند داشت و به سال 1023ق كه در موكب جهانگیر در اجمیر بسر می‌‏برد، درگذشت و پسرش میرعبداللطیف منصب و مقام عمده یافت. نقیب خان چنانكه می‌‏دانیم از مترجمان مهابهارت است<ref>صفا، ذبیح الله، ج5، بخش سوم، ص1636- 1637 و نیز قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص9</ref>.


اما ميرعلاءالدوله كامى پسر ديگر ميريحيى كه پدر را از سوء قصد شاه تهماسب آگاه كرده بود، به همراه برادرش ميرعبداللطيف در همان سال 963ق وارد هند شد و مانند برادر ه بلطف در دربار اكبر و در رديف شاعران آن درگاه پذيرفته شد. وى شعر مى‏گفت و كامى تخلص مى‏كرد و مردى دانشمند و ادب‏شناس بود. در غزل دست داشت و كتاب مشهورى بنام «نفائس المآثر» دارد كه درباره شاعران خاصه گويندگان دربار اكبر تأليف كرد و ملا عبدالقادر بداؤنى مؤلف «منتخب التواريخ» فصل پايان كتاب خود را در بيان احوال شاعران دربار جلال الدين اكبر از آن كتاب گرفت؛ و اگرچه بعضى پنداشته‏اند كه مرگ او در حدود سال 982ق است  ولى گويا درين مورد تاريخ ختم «نفائس المآثر» را بجاى تاريخ وفات مؤلف گرفته‏اند، در حالى‏كه كامى بر كتاب خود بعد از آن سال مطالبى افزود و تاريخ‌هايى در اين افزايش‌ها تا سال 998ق ثبت كرد. وى در اين كتاب علاوه بر مطالبى درباره شعر و اصناف سخن و شاعران عهد تيموريان هند از عهد بابر تا دوران اكبر (تا سال 982ق)، اطلاعات تاريخى و جغرافيايى سودمندى را هم آورده است و جز اين كتاب رساله‏يى در صنايع شعرى و رساله‏يى ديگر بنام «صحيفه الارقام» در هنر خوشنويسى داشت كه در نفائس المآثر از آن نام برده است<ref>همان ص1637 و همان، ص9- 10</ref>.
اما میرعلاءالدوله كامی‌ پسر دیگر میریحیى كه پدر را از سوء قصد شاه تهماسب آگاه كرده بود، به همراه برادرش میرعبداللطیف در همان سال 963ق وارد هند شد و مانند برادر ه بلطف در دربار اكبر و در ردیف شاعران آن درگاه پذیرفته شد. وى شعر می‌‏گفت و كامی‌ تخلص می‌‏كرد و مردى دانشمند و ادب‏شناس بود. در غزل دست داشت و كتاب مشهورى بنام «نفائس المآثر» دارد كه درباره شاعران خاصه گویندگان دربار اكبر تألیف كرد و ملا عبدالقادر بداؤنى مؤلف «منتخب التواریخ» فصل پایان كتاب خود را در بیان احوال شاعران دربار جلال الدین اكبر از آن كتاب گرفت؛ و اگرچه بعضى پنداشته‏اند كه مرگ او در حدود سال 982ق است  ولى گویا درین مورد تاریخ ختم «نفائس المآثر» را بجاى تاریخ وفات مؤلف گرفته‏اند، در حالى‏كه كامی‌ بر كتاب خود بعد از آن سال مطالبى افزود و تاریخ‌هایى در این افزایش‌ها تا سال 998ق ثبت كرد. وى در این كتاب علاوه بر مطالبى درباره شعر و اصناف سخن و شاعران عهد تیموریان هند از عهد بابر تا دوران اكبر (تا سال 982ق)، اطلاعات تاریخى و جغرافیایى سودمندى را هم آورده است و جز این كتاب رساله‏یى در صنایع شعرى و رساله‏‌یى دیگر بنام «صحیفه الارقام» در هنر خوشنویسى داشت كه در نفائس المآثر از آن نام برده است<ref>همان ص1637 و همان، ص9- 10</ref>.


==آثار==
==آثار==
مهمترین اثر او، کتاب «لب التواریخ» می‌باشد که خلاصه‌ای است از تاريخ عمومى تا سال 948ق. به خاطر اهمیتی که این کتاب داشته است، پس از تألیف، مورد استناد نویسندگان بعد از خود قرار گرفته به طوری که اثر مستقیم و غیر مستقیم آن را در کتاب‌های «خلاصه التواریخ» و «تاریخ ایلچی» نظام شاه و «منتخب التواریخ» مظفری می‌بینم<ref>ر.ک: قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص11</ref>.
مهمترین اثر او، کتاب «لب التواریخ» می‌باشد که خلاصه‌ای است از تاریخ عمومی‌ تا سال 948ق. به خاطر اهمیتی که این کتاب داشته است، پس از تألیف، مورد استناد نویسندگان بعد از خود قرار گرفته به طوری که اثر مستقیم و غیر مستقیم آن را در کتاب‌های «خلاصه التواریخ» و «تاریخ ایلچی» نظام شاه و «منتخب التواریخ» مظفری می‌بینم<ref>ر.ک: قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، ص11</ref>.
==مذهب==
==مذهب==
درباره مذهب وی، اکثر تذکره‌نویسان، او را سنی دانسته‌اند. همان‌طور که درباره زکریای قزوینی، فردوسی، ابن سینا و دانشمندان دیگر هم گفته شده است. همان‌طور که از گفته استاد فقید دکتر ذبیح الله صفا مستفاد می‌شود، چون وی نمی‌خواسته و نمی‌توانسته تشع صفوی را بپذیرد، بنابراین، معاندین این وصله را به او چسبانده‌اند. در سراسر کتاب او هم مطلبی که دلالت بر سنی بودن او بکند، دیده نمی‌شود<ref>ر.ک: همان</ref>.
درباره مذهب وی، اکثر تذکره‌نویسان، او را سنی دانسته‌اند. همان‌طور که درباره زکریای قزوینی، فردوسی، ابن سینا و دانشمندان دیگر هم گفته شده است. همان‌طور که از گفته استاد فقید دکتر ذبیح الله صفا مستفاد می‌شود، چون وی نمی‌خواسته و نمی‌توانسته تشع صفوی را بپذیرد، بنابراین، معاندین این وصله را به او چسبانده‌اند. در سراسر کتاب او هم مطلبی که دلالت بر سنی بودن او بکند، دیده نمی‌شود<ref>ر.ک: همان</ref>.
خط ۷۱: خط ۷۱:
وی قبل از مغضوب شدن، در رکاب شاه طهماسب بوده است. چون وقتی فتح قلعه‌های گلخندان و استا می‌رسد و کشته شدن مرادبیک و به آتش سوزاندن او و سپس خوردن گوشت وی را توسط سپاه کینه‌خواه!! شرح می‌دهد، می‌نویسد: «مؤلف این مختصر در این سفر، دولت آسا در رکاب ظفر انتساب بود و مشاهده این وقایع می‌نمود»<ref>همان</ref>.
وی قبل از مغضوب شدن، در رکاب شاه طهماسب بوده است. چون وقتی فتح قلعه‌های گلخندان و استا می‌رسد و کشته شدن مرادبیک و به آتش سوزاندن او و سپس خوردن گوشت وی را توسط سپاه کینه‌خواه!! شرح می‌دهد، می‌نویسد: «مؤلف این مختصر در این سفر، دولت آسا در رکاب ظفر انتساب بود و مشاهده این وقایع می‌نمود»<ref>همان</ref>.


==پانويس ==
==پانویس ==
<references />
<references />