۱۰۶٬۳۱۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - '« ' به '«') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
افزون بر این، چند اشارت دیگر در كتاب آمده است كه تاریخ تألیف را در همین محدوده زمانی تأیید میكند. مثلاً دارالمعزیه كه ذكر آن در صفحه 24آمده، در 350ق ساخته شده است، یا مسجد براثا كه در صفحه 23 ذكر شده، در 451ق ویران شده است. | افزون بر این، چند اشارت دیگر در كتاب آمده است كه تاریخ تألیف را در همین محدوده زمانی تأیید میكند. مثلاً دارالمعزیه كه ذكر آن در صفحه 24آمده، در 350ق ساخته شده است، یا مسجد براثا كه در صفحه 23 ذكر شده، در 451ق ویران شده است. | ||
اما آنچه با محدوده زمانی یاد شده معارض است، روایت دیگری در كتاب است كه در آن، ابوالقاسم میگوید، در 306ق همراه جماعتی در كرخ بغداد بوده و آوازخوانان را شمارش كرده است. حال اگر ابوالقاسم(یا خود مؤلف) در این سال جوانی مثلاً 20 ساله بوده، چگونه میتوانسته است از احوال ابنغیلان در نیمه اول سده5ق آگاه شده باشد؟ | اما آنچه با محدوده زمانی یاد شده معارض است، روایت دیگری در كتاب است كه در آن، ابوالقاسم میگوید، در 306ق همراه جماعتی در كرخ بغداد بوده و آوازخوانان را شمارش كرده است. حال اگر ابوالقاسم(یا خود مؤلف) در این سال جوانی مثلاً 20 ساله بوده، چگونه میتوانسته است از احوال ابنغیلان در نیمه اول سده5ق آگاه شده باشد؟ | ||
عبدالواحد ذنون طه در مقاله خود، گویا به اشتباه، متن را 360ق خوانده، از قضا اگر | عبدالواحد ذنون طه در مقاله خود، گویا به اشتباه، متن را 360ق خوانده، از قضا اگر كلمه«ست» را در متن حكایت، «ستین» بخوانیم، این تناقض تا حدی برطرف میشود. این پیشنهاد و این تحلیل البته در صورتی ارزش دارد كه ابومطهر این روایت را قبلاً در جایی ندیده، یا نشنیده باشد. متز برای تعیین آخرین حد تاریخ تألیف، به این نكته اشارت دارد كه مؤلف از سلطه سلجوقیان به بغداد و به خصوص از ویرانی مسجد براثا سخنی به میان نیاورده، پس او در 451ق احتمالاً دیگر حیات نداشته است. حال با توجه به روایت مربوط به 360ق و تاریخ وفات ابنغیلان در 440ق، زندگی ابومطهر در یك قرن(340-440ق) محدود میگردد، و با این فرض، بعید نیست مردی كه باخزری(د467ق) در اصفهان دیده، همین ابومطهر ازدی باشد. | ||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۷: | ||
مؤلف از آوردن كلمه«حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعله آن، «محاكاه» را در نظر داشته، زیرا در مقدمه كتاب خود، قطعه مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ در همین معنی نقل میكند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمه آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق میشده، اما در قطعه جاحظ و نیز در ذهن مؤلف حكایه، محاكاه تنها یكی از بخشهای فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه میتوانستهاند گفتار و رفتار برخی از مردم(مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین سان ملاحظه میكنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر«تیپسازی» خلط شده، یا نتوانسته است آنها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقهای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است. | مؤلف از آوردن كلمه«حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعله آن، «محاكاه» را در نظر داشته، زیرا در مقدمه كتاب خود، قطعه مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ در همین معنی نقل میكند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمه آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق میشده، اما در قطعه جاحظ و نیز در ذهن مؤلف حكایه، محاكاه تنها یكی از بخشهای فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه میتوانستهاند گفتار و رفتار برخی از مردم(مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین سان ملاحظه میكنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر«تیپسازی» خلط شده، یا نتوانسته است آنها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقهای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است. | ||
حكایت با استواری و برنامه كامل آغاز میشود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ، لازم میداند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه(=لحن) را به عمد به كار برده، زیرا | حكایت با استواری و برنامه كامل آغاز میشود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ، لازم میداند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه(=لحن) را به عمد به كار برده، زیرا «نمك هر نكته در لحن آن است و شیرینی آن در كوتاهی متنش». | ||
علاوه بر این نكته اساسی كه تهمت بیدانشی را از او میزداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخفسرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است. این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو میكند؛ این مرد آیینه تمام نمای همه بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعه بغداد میتوان پی برد. چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همه این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است. | علاوه بر این نكته اساسی كه تهمت بیدانشی را از او میزداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخفسرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است. این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو میكند؛ این مرد آیینه تمام نمای همه بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعه بغداد میتوان پی برد. چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همه این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است. | ||
چون خواننده به پایان كتاب میرسد، احساس میكند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمیسپارد، بلكه همه حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت یك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز میشودعیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم میگردد: ابوالقاسم همین كه بر درِ مجلسِ مهمانی میبیند كسی لبخند میزند، بانگ برمیدارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل«حسین ذبیح» اینهمه شادی میكنی)؟ …نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین(ع) دشمنی ورزد… . در پایان كتاب نیز كسی لبخند میزند و همینگونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار میگیرد. بدیهی است كه قالببندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است. | چون خواننده به پایان كتاب میرسد، احساس میكند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمیسپارد، بلكه همه حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت یك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز میشودعیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم میگردد: ابوالقاسم همین كه بر درِ مجلسِ مهمانی میبیند كسی لبخند میزند، بانگ برمیدارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل«حسین ذبیح» اینهمه شادی میكنی)؟ …نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین(ع) دشمنی ورزد… . در پایان كتاب نیز كسی لبخند میزند و همینگونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار میگیرد. بدیهی است كه قالببندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است. |