۱۱۲٬۳۴۳
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'مقدمه نويس' به 'مقدمهنويس') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' '''' به ''''') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
غلام احمد، بین بسیاری از علمای مسلمان سرآمد گردید و در برههای که میان علمای مسلمان از یکسو و تجددطلبان هندو و مبشران مسیحی از سوی دیگر، بحث و منظره شدت یافت، وی راه مناظره را انتخاب نمود و به مبارزه با تبلیغات مسیحیان و هندوان پرداخت. او در این زمینه کتاب «براهین احمدیه» را در اثبات فضل اسلام نوشت و به چاپ رساند<ref>ر.ک: همان، ص20</ref>. | غلام احمد، بین بسیاری از علمای مسلمان سرآمد گردید و در برههای که میان علمای مسلمان از یکسو و تجددطلبان هندو و مبشران مسیحی از سوی دیگر، بحث و منظره شدت یافت، وی راه مناظره را انتخاب نمود و به مبارزه با تبلیغات مسیحیان و هندوان پرداخت. او در این زمینه کتاب «براهین احمدیه» را در اثبات فضل اسلام نوشت و به چاپ رساند<ref>ر.ک: همان، ص20</ref>. | ||
بعد از مدتی او ادعای «مجدد» اسلام نمود؛ زیرا در آن زمان بین مسلمانان شایعه شده بود که خداوند در آغاز هر قرن، یک نفر را بهعنوان مجدد اسلام مبعوث میکند؛ لذا او توانست خود را مجدد قرن چهاردهم معرفی نماید. بعد از مدتی، با استناد به این روایت ابن ماجه که: «لا مهدي إلا النسيح»، ادعا کرد که وی مهدی منتظر و مسیح است. او نشانههای مهدی موعود و وقایع آخرالزمان را بر خود و زمان خویش منطبق مینمود و میگفت که شباهتهای زیادی با مسیح دارد و میگفت: «أنا مهدي و أفضل من الأنبياء». در همین زمان بود که او اتباع و مریدان بسیاری یافت. در ادامه او با توجه به آیه شریفه '''وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يأْتِي مِنْ بَعْدِي اِسْمُهُ أَحْمَدُ''' (صف: 6)، مدعی پیامبری شد. سرانجام در سال 1326 بر اثر بیماری وبا از دنیا رفت و در مقبرة الجنة قادیان (شصت مایلی لاهور) دفن شد. پیروان او، رفتن به آن قبرستان و زیارت او را بهمثابه زیارت پیامبر(ص) میدانند<ref>ر.ک: همان، ص20-24</ref>. | بعد از مدتی او ادعای «مجدد» اسلام نمود؛ زیرا در آن زمان بین مسلمانان شایعه شده بود که خداوند در آغاز هر قرن، یک نفر را بهعنوان مجدد اسلام مبعوث میکند؛ لذا او توانست خود را مجدد قرن چهاردهم معرفی نماید. بعد از مدتی، با استناد به این روایت ابن ماجه که: «لا مهدي إلا النسيح»، ادعا کرد که وی مهدی منتظر و مسیح است. او نشانههای مهدی موعود و وقایع آخرالزمان را بر خود و زمان خویش منطبق مینمود و میگفت که شباهتهای زیادی با مسیح دارد و میگفت: «أنا مهدي و أفضل من الأنبياء». در همین زمان بود که او اتباع و مریدان بسیاری یافت. در ادامه او با توجه به آیه شریفه'''وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يأْتِي مِنْ بَعْدِي اِسْمُهُ أَحْمَدُ''' (صف: 6)، مدعی پیامبری شد. سرانجام در سال 1326 بر اثر بیماری وبا از دنیا رفت و در مقبرة الجنة قادیان (شصت مایلی لاهور) دفن شد. پیروان او، رفتن به آن قبرستان و زیارت او را بهمثابه زیارت پیامبر(ص) میدانند<ref>ر.ک: همان، ص20-24</ref>. | ||
از او آثاری به زبانهای فارسی، عربی و اردو منتشر شده که «توضيح المرام» از آن جمله است.<ref>ر.ک: همان، ص26-28</ref> و [[ظاهر، سلیمان|سلیمان ظاهر]] درصدد است که اوهامی را که در این کتاب آمده، پاسخ بدهد. | از او آثاری به زبانهای فارسی، عربی و اردو منتشر شده که «توضيح المرام» از آن جمله است.<ref>ر.ک: همان، ص26-28</ref> و [[ظاهر، سلیمان|سلیمان ظاهر]] درصدد است که اوهامی را که در این کتاب آمده، پاسخ بدهد. | ||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
باب دوم کتاب به وحی اختصاص یافته است. نویسنده میگوید: صاحب «توضيح المرام»، مینویسد: وحی منقطع نشده است و اکنون بر او نازل میشود. | باب دوم کتاب به وحی اختصاص یافته است. نویسنده میگوید: صاحب «توضيح المرام»، مینویسد: وحی منقطع نشده است و اکنون بر او نازل میشود. | ||
نویسنده با رجوع به کتب لغوی، همچون قاموس فیروزآبادی، مفردات راغب، نهایه ابن اثیر و نیز با مراجعه به کتاب امالی شریف مرتضی در تأویل آیه '''وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ''' ﴿الشورى: 51﴾، میگوید: برای وحی، معانی وسیعی در این منابع آمده که در برخی از آن معانی انسان و غیر انسان شریکند. | نویسنده با رجوع به کتب لغوی، همچون قاموس فیروزآبادی، مفردات راغب، نهایه ابن اثیر و نیز با مراجعه به کتاب امالی شریف مرتضی در تأویل آیه'''وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ''' ﴿الشورى: 51﴾، میگوید: برای وحی، معانی وسیعی در این منابع آمده که در برخی از آن معانی انسان و غیر انسان شریکند. | ||
آنگاه مغالطه صاحب «توضيح المرام» و عدم تفکیک وی بین معانی مزبور و ادله نقض مدعای او را بیان کرده است<ref>ر.ک: همان، ص133-135</ref>. | آنگاه مغالطه صاحب «توضيح المرام» و عدم تفکیک وی بین معانی مزبور و ادله نقض مدعای او را بیان کرده است<ref>ر.ک: همان، ص133-135</ref>. | ||
در ادامه در پاسخ به این شبهه: «خداوندی که از حیث ذات و صفات کامل است، اگر بعد از پیامبرش تا روز قیامت صامت باشد و تکلمی نداشته باشد، بین او و بین بتهای جامد فرقی وجود ندارد (لذا خداوند کسانی را که معبود ناشنوا و اصم را عبادت میکنند، سفیه معرفی نموده است '''وَ اِتَّخَذَ قَوْمُ مُوسىٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ أَ لَمْ يرَوْا أَنَّهُ لاٰ يكلِّمُهُمْ وَ لاٰ يهْدِيهِمْ سَبِيلاً اِتَّخَذُوهُ وَ كٰانُوا ظٰالِمِينَ''' (اعراف: 148)؛ و قوم موسی پس از [رفتن] او [به میعادگاه پروردگار]، از زیورهای خود مجسمه گوسالهای ساختند که صدای گاو داشت! آیا نمیدیدند که آن مجسمه با آنان سخن نمیگوید و آنان را به راهی هدایت نمیکند؟! [ولی با روشن بودن این حقیقت که مجسمهای بیش نیست و هیچ کاری از دستش برنمیآید] آن را [بهعنوان معبودی برای پرستش] گرفتند و [درصورتیکه در این انتخاب] از ستمکاران بودند)»، نوشته است: در این استدلال شما سفسطه نهفته است و از راههای مختلف قابل ابطال است؛ یکی از آنها این است که در این استدلال شما، بین مقدمه قضیه شرطیه و تالی آن ملازمهای نیست؛ زیرا لازمه بقای خداوند با ذات و صفات و ظهور صفاتش، سخن گفتن او با انسانها با کلام وحیانی (آن نوع کلامی که با رسولان خود در میان مینهاده) نیست؛ چه، میبینیم در فاصله زمانی مابین حضرت عیسی(ع) و پیامبر خاتم(ص)، خداوند چنان سخنی با هیچکس در میان نگذارده (هر پاسخی به این اشکال داده شود، همان، پاسخ ماست) و اگر منظور سخنی است غیر از نوع مزبور (کلام غیر وحیانی)، که چنین چیزی همیشگی و غیر منقطع است<ref>ر.ک: همان، ص140-141</ref>. | در ادامه در پاسخ به این شبهه: «خداوندی که از حیث ذات و صفات کامل است، اگر بعد از پیامبرش تا روز قیامت صامت باشد و تکلمی نداشته باشد، بین او و بین بتهای جامد فرقی وجود ندارد (لذا خداوند کسانی را که معبود ناشنوا و اصم را عبادت میکنند، سفیه معرفی نموده است'''وَ اِتَّخَذَ قَوْمُ مُوسىٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ أَ لَمْ يرَوْا أَنَّهُ لاٰ يكلِّمُهُمْ وَ لاٰ يهْدِيهِمْ سَبِيلاً اِتَّخَذُوهُ وَ كٰانُوا ظٰالِمِينَ''' (اعراف: 148)؛ و قوم موسی پس از [رفتن] او [به میعادگاه پروردگار]، از زیورهای خود مجسمه گوسالهای ساختند که صدای گاو داشت! آیا نمیدیدند که آن مجسمه با آنان سخن نمیگوید و آنان را به راهی هدایت نمیکند؟! [ولی با روشن بودن این حقیقت که مجسمهای بیش نیست و هیچ کاری از دستش برنمیآید] آن را [بهعنوان معبودی برای پرستش] گرفتند و [درصورتیکه در این انتخاب] از ستمکاران بودند)»، نوشته است: در این استدلال شما سفسطه نهفته است و از راههای مختلف قابل ابطال است؛ یکی از آنها این است که در این استدلال شما، بین مقدمه قضیه شرطیه و تالی آن ملازمهای نیست؛ زیرا لازمه بقای خداوند با ذات و صفات و ظهور صفاتش، سخن گفتن او با انسانها با کلام وحیانی (آن نوع کلامی که با رسولان خود در میان مینهاده) نیست؛ چه، میبینیم در فاصله زمانی مابین حضرت عیسی(ع) و پیامبر خاتم(ص)، خداوند چنان سخنی با هیچکس در میان نگذارده (هر پاسخی به این اشکال داده شود، همان، پاسخ ماست) و اگر منظور سخنی است غیر از نوع مزبور (کلام غیر وحیانی)، که چنین چیزی همیشگی و غیر منقطع است<ref>ر.ک: همان، ص140-141</ref>. | ||
باب سوم کتاب، درباره نبوت است. صاحب «توضيح المرام»، خود را پیامبر معرفی نموده و با آیاتی از قرآن استدلال کرده است؛ از جمله با این آیه: '''اَللّٰهُ يصْطَفِی مِنَ اَلْمَلاٰئِكةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ''' (حج: 75)؛ «خدا از میان فرشتگان و از میان مردم رسولانی [برای هدایت مردم] برمیگزیند [تا فرشتگان وحی را دریافت کنند و به پیامبران برسانند و پیامبران هم وحی را پس از دریافت از فرشتگان به مردم ابلاغ کنند]؛ یقیناً خدا شنوا و بیناست». وی در استدلال به این آیه چنین توضیح میدهد که با توجه به اینکه «يصطفی» فعل مضارع است و فعل مضارع مفید استمرار است؛ بنابراین او میتواند بعد از پیامبر خاتم نیز پیامبر باشد. نویسنده استدلال وی را چنین رد میکند که «يصطفی»، هرچند به صیغه مضارع آمده، لکن به معنای ماضی است؛ زیرا در لغت عرب بسیار فعل ماضی بهجای مستقبل و بالعکس استعمال میشود و در قرآن نیز اینگونه موارد زیاد به چشم میخورد. ایشان برای اثبات مدعای خود به نظرات ابن هشام در مغنی، تفتازانی در مطول، ثعالبی در فقه اللغة، ابن اثیر در المثل و... استناد کرده است<ref>ر.ک: همان، ص151-153</ref>. | باب سوم کتاب، درباره نبوت است. صاحب «توضيح المرام»، خود را پیامبر معرفی نموده و با آیاتی از قرآن استدلال کرده است؛ از جمله با این آیه:'''اَللّٰهُ يصْطَفِی مِنَ اَلْمَلاٰئِكةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ''' (حج: 75)؛ «خدا از میان فرشتگان و از میان مردم رسولانی [برای هدایت مردم] برمیگزیند [تا فرشتگان وحی را دریافت کنند و به پیامبران برسانند و پیامبران هم وحی را پس از دریافت از فرشتگان به مردم ابلاغ کنند]؛ یقیناً خدا شنوا و بیناست». وی در استدلال به این آیه چنین توضیح میدهد که با توجه به اینکه «يصطفی» فعل مضارع است و فعل مضارع مفید استمرار است؛ بنابراین او میتواند بعد از پیامبر خاتم نیز پیامبر باشد. نویسنده استدلال وی را چنین رد میکند که «يصطفی»، هرچند به صیغه مضارع آمده، لکن به معنای ماضی است؛ زیرا در لغت عرب بسیار فعل ماضی بهجای مستقبل و بالعکس استعمال میشود و در قرآن نیز اینگونه موارد زیاد به چشم میخورد. ایشان برای اثبات مدعای خود به نظرات ابن هشام در مغنی، تفتازانی در مطول، ثعالبی در فقه اللغة، ابن اثیر در المثل و... استناد کرده است<ref>ر.ک: همان، ص151-153</ref>. | ||
باب پایانی کتاب به مبحث خاتمیت اختصاص یافته است. | باب پایانی کتاب به مبحث خاتمیت اختصاص یافته است. | ||
صاحب «توضيح المرام» در تفسیر آیه: '''مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكمْ وَ لٰكنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِيينَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِكلِّ شَيءٍ عَلِيماً''' (احزاب: 40)؛ «محمّد، پدر هیچیک از مردان شما نیست، ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا به هر چیزی داناست»، مینویسد: این آیه، در سال پنجم هجری نازل شد و در سال دهم هجری، وقتی فرزند پیامبر، ابراهیم از دنیا رفت، حضرت فرمود: «لو عاش إبراهیم لكان صديقا نبيا»؛ پس معلوم میشود آن حضرت از «خاتم النبيين»، انقطاع نبوت بهصورت کلی را نفهمیده، بلکه عکس آن را فهمیده است (نوعی از نبوت پس از او باقی است). | صاحب «توضيح المرام» در تفسیر آیه:'''مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكمْ وَ لٰكنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِيينَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِكلِّ شَيءٍ عَلِيماً''' (احزاب: 40)؛ «محمّد، پدر هیچیک از مردان شما نیست، ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا به هر چیزی داناست»، مینویسد: این آیه، در سال پنجم هجری نازل شد و در سال دهم هجری، وقتی فرزند پیامبر، ابراهیم از دنیا رفت، حضرت فرمود: «لو عاش إبراهیم لكان صديقا نبيا»؛ پس معلوم میشود آن حضرت از «خاتم النبيين»، انقطاع نبوت بهصورت کلی را نفهمیده، بلکه عکس آن را فهمیده است (نوعی از نبوت پس از او باقی است). | ||
نویسنده، پاسخهای متعددی به این شبهه میدهد؛ از جمله اینکه مطابق نقل بخاری، این روایت ظاهرا گفتار ابن ابیاوفی است نه گفتار پیامبر و مضمونش آن است که اگر خدا مقرر کرده بود که پس از محمد(ص)، پیامبری باشد، ابراهیم زنده میماند و لكن لا نبي بعده<ref>ر.ک: همان، ص185-186</ref>. | نویسنده، پاسخهای متعددی به این شبهه میدهد؛ از جمله اینکه مطابق نقل بخاری، این روایت ظاهرا گفتار ابن ابیاوفی است نه گفتار پیامبر و مضمونش آن است که اگر خدا مقرر کرده بود که پس از محمد(ص)، پیامبری باشد، ابراهیم زنده میماند و لكن لا نبي بعده<ref>ر.ک: همان، ص185-186</ref>. | ||