پرش به محتوا

هشام بن حکم: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' .' به '.'
جز (جایگزینی متن - ' »' به '» ')
جز (جایگزینی متن - ' .' به '.')
خط ۷۰: خط ۷۰:
جنبه عقلی هشام بر سایر جنبه‌های او رجحان دارد و این نکته از احادیثی که از امام صادق و امام کاظم(ع) روایت کرده است و مربوط به عقاید اسلامی و بیان‌کننده دقیقترین مسائل دینی است، معلوم می‌شود.  
جنبه عقلی هشام بر سایر جنبه‌های او رجحان دارد و این نکته از احادیثی که از امام صادق و امام کاظم(ع) روایت کرده است و مربوط به عقاید اسلامی و بیان‌کننده دقیقترین مسائل دینی است، معلوم می‌شود.  


هشام روایات بسیاری از آن امام نقل می‌کند که متضمن مسائلی است که زندیقها و ملحدان از امام صادق(ع) می‌پرسیدند و با او در آن موارد بحث و مجادله می‌کردند و امام به آنها جواب می‌داد، مثل ابوشاکر دیصانی و عبدالله دیصانی و عبدالکریم بن ابی العوجاء و دیگران . . .  
هشام روایات بسیاری از آن امام نقل می‌کند که متضمن مسائلی است که زندیقها و ملحدان از امام صادق(ع) می‌پرسیدند و با او در آن موارد بحث و مجادله می‌کردند و امام به آنها جواب می‌داد، مثل ابوشاکر دیصانی و عبدالله دیصانی و عبدالکریم بن ابی العوجاء و دیگران...  


ولی جهش فکری هشام تنها از جنبه عقلی نبود، بلکه به قضایای دیگر فلسفی نیز تجاوز کرده است که بیشتر آنها ارتباطی به دین ندارد.  
ولی جهش فکری هشام تنها از جنبه عقلی نبود، بلکه به قضایای دیگر فلسفی نیز تجاوز کرده است که بیشتر آنها ارتباطی به دین ندارد.  
خط ۸۸: خط ۸۸:
ششم- آنکه علم و کلام (قرآن) صفتی است برای خدا، آن صفت خدایی است و غیر خدا هم نیست و جزء خدا هم نیست و نمی‌شود در مورد او گفت حادث است یا قدیم.  
ششم- آنکه علم و کلام (قرآن) صفتی است برای خدا، آن صفت خدایی است و غیر خدا هم نیست و جزء خدا هم نیست و نمی‌شود در مورد او گفت حادث است یا قدیم.  


هفتم- افعال بندگان صفات آنها است، نه خود آنها و نه جزئی از آنهاست. و آن صفات اعراضی هستند، نه جسمند و نه چیز دیگر . . .  
هفتم- افعال بندگان صفات آنها است، نه خود آنها و نه جزئی از آنهاست. و آن صفات اعراضی هستند، نه جسمند و نه چیز دیگر...  


هشتم- آنکه قیاس در غیر از منصوص العله جایز نیست و قیاس اولویت غیر از قیاس است.  
هشتم- آنکه قیاس در غیر از منصوص العله جایز نیست و قیاس اولویت غیر از قیاس است.  
خط ۲۱۴: خط ۲۱۴:
ابن ابی الحدید می‌گوید: «کسانی از شیعه که در عقیده خود تعصب دارند و در زمان ما هستند، معتقدند که هشام قائل به تجسیم معنوی و حقیقی نبوده و گفته است: او جسمی است به معنایی که از یونس و از سکاک و دیگران بیان کردیم».  مقصودش از آنچه از یونس و سکاک نقل کرده این است که جمله «جسم لا کالاجسام» جسمی است نه مثل سایر اجسام، یعنی چیزی است نه مثل سایر چیزها و این جمله عربی اول در آن وقت به جای جمله دوم، استعمال می‌شده است.  
ابن ابی الحدید می‌گوید: «کسانی از شیعه که در عقیده خود تعصب دارند و در زمان ما هستند، معتقدند که هشام قائل به تجسیم معنوی و حقیقی نبوده و گفته است: او جسمی است به معنایی که از یونس و از سکاک و دیگران بیان کردیم».  مقصودش از آنچه از یونس و سکاک نقل کرده این است که جمله «جسم لا کالاجسام» جسمی است نه مثل سایر اجسام، یعنی چیزی است نه مثل سایر چیزها و این جمله عربی اول در آن وقت به جای جمله دوم، استعمال می‌شده است.  


شهرستانی نیز گفته این دسته را تأیید می‌کند و می‌گوید: «این هشام بن حکم، کسی است که در اصول غور و عمق فراوانی داشته است و ممکن نیست که استدلالهای خود را در مقام معارضه با معتزله، از نظر دور داشته و از آنها غافل باشد. او مردی است که دنبال و پشتیبان استدلالهای خود بر ضد معتزله بوده است و کسی نیست که در مورد خدا به تشبیه قائل شود. هشام کسی است که ابوالهذیل علاف را ملزم و مجاب کرده و به او گفت: «تو می‌گویی خدا به علم خود عالم است و علم او ذات اوست، در این صورت او را با حادثات شریک دانسته و می‌گویی به علم خود عالم است و این حرف مباین است با گفته «علم او ذات او است» و او در این صورت مثل سایر عالمان خواهد بود، پس چرا نمی‌گویی جسم است نه مثل سایر اجسام و صورتی است نه مثل سایر صورتها و قدری است نه مثل سایر قدرها . . .»   
شهرستانی نیز گفته این دسته را تأیید می‌کند و می‌گوید: «این هشام بن حکم، کسی است که در اصول غور و عمق فراوانی داشته است و ممکن نیست که استدلالهای خود را در مقام معارضه با معتزله، از نظر دور داشته و از آنها غافل باشد. او مردی است که دنبال و پشتیبان استدلالهای خود بر ضد معتزله بوده است و کسی نیست که در مورد خدا به تشبیه قائل شود. هشام کسی است که ابوالهذیل علاف را ملزم و مجاب کرده و به او گفت: «تو می‌گویی خدا به علم خود عالم است و علم او ذات اوست، در این صورت او را با حادثات شریک دانسته و می‌گویی به علم خود عالم است و این حرف مباین است با گفته «علم او ذات او است» و او در این صورت مثل سایر عالمان خواهد بود، پس چرا نمی‌گویی جسم است نه مثل سایر اجسام و صورتی است نه مثل سایر صورتها و قدری است نه مثل سایر قدرها...»   


از طرف دیگر دانستیم که شاگردان هشام مثل سکاک و علی بن منصور و یونس بن‌ عبد الرحمن و فضل بن شاذان همگی می‌گفتند که او جسمی است نه مثل سایر اجسام، به این معنی که او برخلاف عرضی است که محال است توهم فعلی از او شود و جسمیت را از او نفی کرده و جمله «جسمی است نه مثل سایر اجسام» را، به جای جمله «چیزی است نه مثل سایر چیزها»، استعمال می‌کردند.  و عادتا پذیرفته می‌شود، اگر بگوییم شاگرد، نماینده آراء استاد خود باشد و ما در عین حال شکی نداریم که هشام نوعی تمایل به حیات داشت و این تمایل بر افکار او غلبه می‌کرد و آراء او رنگ آراء رواقیون را نشان می‌داد و شاید تحت تأثیر آراء آنها از طریق دیصانیه رهاویه، قرار گرفته بود و برای کسی که معتقد است عرضها جسمند و حتی شکلهای هندسی هم‌جسم هستند، مشکل نیست بگوید، خالق جسم است! زیرا اساس اولیه فلسفه رواقیون این است که عالم وجود غیر از ماده چیز دیگری نیست و هر موجودی به نظر آنها ماده است حتی روح و حتی خدای متعال.  و ممکن است تصور کنیم، این فکر او از آراء و افکاری است که قبل از تشیع و قبل از پیروی از امام صادق(ع) داشته است.»  
از طرف دیگر دانستیم که شاگردان هشام مثل سکاک و علی بن منصور و یونس بن‌ عبد الرحمن و فضل بن شاذان همگی می‌گفتند که او جسمی است نه مثل سایر اجسام، به این معنی که او برخلاف عرضی است که محال است توهم فعلی از او شود و جسمیت را از او نفی کرده و جمله «جسمی است نه مثل سایر اجسام» را، به جای جمله «چیزی است نه مثل سایر چیزها»، استعمال می‌کردند.  و عادتا پذیرفته می‌شود، اگر بگوییم شاگرد، نماینده آراء استاد خود باشد و ما در عین حال شکی نداریم که هشام نوعی تمایل به حیات داشت و این تمایل بر افکار او غلبه می‌کرد و آراء او رنگ آراء رواقیون را نشان می‌داد و شاید تحت تأثیر آراء آنها از طریق دیصانیه رهاویه، قرار گرفته بود و برای کسی که معتقد است عرضها جسمند و حتی شکلهای هندسی هم‌جسم هستند، مشکل نیست بگوید، خالق جسم است! زیرا اساس اولیه فلسفه رواقیون این است که عالم وجود غیر از ماده چیز دیگری نیست و هر موجودی به نظر آنها ماده است حتی روح و حتی خدای متعال.  و ممکن است تصور کنیم، این فکر او از آراء و افکاری است که قبل از تشیع و قبل از پیروی از امام صادق(ع) داشته است.»