۱۰۵٬۷۰۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' (ع)' به '(ع)') |
||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
[[شهرستانی، سید محمدحسین|شهرستانى]] او را در عداد فلاسفه متأخر اسلام آورده و او را مانند [[کندی، یعقوب بن اسحاق|یعقوب کندى]] و [[ثابت بن قره]] و [[احمد بن الطیب]] و [[ابوزید بلخى]] و [[فارابی، محمد بن محمد|فارابى]] و [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] شمرده و دلالت دارد که ابوتمام نیشابورى از فلاسفهایست که علم و فلسفه را آورده و از متفکران مبرز در عصر خود بوده است. و با آنکه زیاد از او صحبت شده معذلک فقط آنچه را که [[ابوحیان توحیدی، علی بن محمد|ابوحیان توحیدى]] در کتاب [[الامتاع و المؤانسة]]، جلد دوم، صفحه 15، بیان کرده، از او مىدانیم، و او معلوم مىدارد که از فلاسفه شیعه بوده است، و خود ابوحیان بر او حمله بسیار سخت و زنندهاى مىکند، و او را طعن، و متهم به زندقه و الحاد مىنماید، و حرفهاى دیگرى دربارهاش مىگوید. ما عادت کردهایم که در بیانات ابوحیان و دیگران مطالبى از این مقوله ببینیم، مثلا مىگوید: «ابوتمام کسى است که کوشش داشت شریعت را از بین ببرد زیرا معتقد بود که فلسفه با شریعت همعنان و شریعت با فلسفه موافق است، و هریک چون مادر دیگرى و نسبت به آن مهربان و عطوف است. وى قصد داشت این مطالب را انتشار دهد و مردم را به خود دعوت کند و به طایفه معروف به شیعه خدمت کرد و به مطرف بن محمد وزیر مرداویج جبلى پناه برد تا پشتیبان او باشد و بتواند آنچه در دل دارد به آن وسیله بگوید، ولى این کارها او را کوچکتر کرده از قدر او کاست، و تحقیر و خانهنشین شد، بااینحال صاحب هر بدعتى رأى او را مستمسک قرار مىدهد و هر متهمى بهسوى او مىرود و نزد او مىنشیند و کلام خود را بر هرکس که ادعاى باطنى به منظور ظاهر، و ظاهرى براى باطن دارد، تلقین مىکند. به نظر من کسانى که این مطالب را گرفتهاند مثل [[ارسطاطالیس]] و [[سقراط]] و [[افلاطون]]، گروه و قافله کافرانند که در کتابهاى خود کلمات باطن و ظاهر آوردهاند، این صحبتها بافتههاى کسانى است که اسلام را مورد انتقاد قرار مىدهند و تهمتهاى وارد بر خود را از مردم مىپوشانند (مقصود عیوب است). این مطالب همان توطئههایى است که هذیانگویان دیروز چیده بودند و همین حرفهایى است که پدیدآمدگان قزوینى نشخوار مىنمایند و مبلغانى به اطراف مىفرستند و مردم را به خود ترغیب مىکنند و بین مردم فتنه بر پا مىسازند. او (یعنى ابوتمام) مثل همفکران شیعه خود، آیات قرآنى را تأویل مىکند، و تأویل آنها هیچ ارتباطى به شریعت ندارد، مردم هم متوجه خود هستند و دین خود را خوب حفظ مىکنند و از صرافان که درهم و دینار را صرافى مىکنند، بهتر این امور را تحت نظر دقت خود صرافى مىکنند». | [[شهرستانی، سید محمدحسین|شهرستانى]] او را در عداد فلاسفه متأخر اسلام آورده و او را مانند [[کندی، یعقوب بن اسحاق|یعقوب کندى]] و [[ثابت بن قره]] و [[احمد بن الطیب]] و [[ابوزید بلخى]] و [[فارابی، محمد بن محمد|فارابى]] و [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] شمرده و دلالت دارد که ابوتمام نیشابورى از فلاسفهایست که علم و فلسفه را آورده و از متفکران مبرز در عصر خود بوده است. و با آنکه زیاد از او صحبت شده معذلک فقط آنچه را که [[ابوحیان توحیدی، علی بن محمد|ابوحیان توحیدى]] در کتاب [[الامتاع و المؤانسة]]، جلد دوم، صفحه 15، بیان کرده، از او مىدانیم، و او معلوم مىدارد که از فلاسفه شیعه بوده است، و خود ابوحیان بر او حمله بسیار سخت و زنندهاى مىکند، و او را طعن، و متهم به زندقه و الحاد مىنماید، و حرفهاى دیگرى دربارهاش مىگوید. ما عادت کردهایم که در بیانات ابوحیان و دیگران مطالبى از این مقوله ببینیم، مثلا مىگوید: «ابوتمام کسى است که کوشش داشت شریعت را از بین ببرد زیرا معتقد بود که فلسفه با شریعت همعنان و شریعت با فلسفه موافق است، و هریک چون مادر دیگرى و نسبت به آن مهربان و عطوف است. وى قصد داشت این مطالب را انتشار دهد و مردم را به خود دعوت کند و به طایفه معروف به شیعه خدمت کرد و به مطرف بن محمد وزیر مرداویج جبلى پناه برد تا پشتیبان او باشد و بتواند آنچه در دل دارد به آن وسیله بگوید، ولى این کارها او را کوچکتر کرده از قدر او کاست، و تحقیر و خانهنشین شد، بااینحال صاحب هر بدعتى رأى او را مستمسک قرار مىدهد و هر متهمى بهسوى او مىرود و نزد او مىنشیند و کلام خود را بر هرکس که ادعاى باطنى به منظور ظاهر، و ظاهرى براى باطن دارد، تلقین مىکند. به نظر من کسانى که این مطالب را گرفتهاند مثل [[ارسطاطالیس]] و [[سقراط]] و [[افلاطون]]، گروه و قافله کافرانند که در کتابهاى خود کلمات باطن و ظاهر آوردهاند، این صحبتها بافتههاى کسانى است که اسلام را مورد انتقاد قرار مىدهند و تهمتهاى وارد بر خود را از مردم مىپوشانند (مقصود عیوب است). این مطالب همان توطئههایى است که هذیانگویان دیروز چیده بودند و همین حرفهایى است که پدیدآمدگان قزوینى نشخوار مىنمایند و مبلغانى به اطراف مىفرستند و مردم را به خود ترغیب مىکنند و بین مردم فتنه بر پا مىسازند. او (یعنى ابوتمام) مثل همفکران شیعه خود، آیات قرآنى را تأویل مىکند، و تأویل آنها هیچ ارتباطى به شریعت ندارد، مردم هم متوجه خود هستند و دین خود را خوب حفظ مىکنند و از صرافان که درهم و دینار را صرافى مىکنند، بهتر این امور را تحت نظر دقت خود صرافى مىکنند». | ||
از بیانات توحیدى برمىآید که ابوتمام اسماعیلى بوده است، زیرا مىگوید آراء او از بافتههاى قدحکنندگان است و مقصودش پیروان عبد اللّه بن میمون قداح است. بههرحال اعتمادى به اظهارات توحیدى نیست، یعنى آنچه درباره ابوتمام گفته است درست نیست و خود توحیدى در بیشتر مطالبى که خود گفته متهم است، خاصه در مسائل مذهبى اتهام دارد. توحیدى به جعل اکاذیب، به ویژه در مسائل دینى شهرت دارد، و اوست که نامههایى از قول و گفتار امیرالمؤمنین على (ع) و عمر جعل کرده است و ابن ابى الحدید به این مطلب در شرح نهج البلاغه اشاره کرده است. | از بیانات توحیدى برمىآید که ابوتمام اسماعیلى بوده است، زیرا مىگوید آراء او از بافتههاى قدحکنندگان است و مقصودش پیروان عبد اللّه بن میمون قداح است. بههرحال اعتمادى به اظهارات توحیدى نیست، یعنى آنچه درباره ابوتمام گفته است درست نیست و خود توحیدى در بیشتر مطالبى که خود گفته متهم است، خاصه در مسائل مذهبى اتهام دارد. توحیدى به جعل اکاذیب، به ویژه در مسائل دینى شهرت دارد، و اوست که نامههایى از قول و گفتار امیرالمؤمنین على(ع) و عمر جعل کرده است و ابن ابى الحدید به این مطلب در شرح نهج البلاغه اشاره کرده است. | ||
ولى امر قطعى و مسلم این است که ابوتمام شیعه بوده است و دلیلى نداریم که ابوتمام قرمطى یا اسماعیلى باشد، وى آنطور که توحیدى گفته، نبوده. البتّه دلیلى هم در دست نیست که او امامى اثنا عشرى بوده است و این مطلب قابل بررسى و تحقیق است تا حقیقت حال او روشن و معلوم شود که چه مذهبى داشته است. از خداى متعال طلب یارى و توفیق مىکنیم، و او براى ما کافى است<ref>نعمه، عبدالله، ص103-104</ref>. | ولى امر قطعى و مسلم این است که ابوتمام شیعه بوده است و دلیلى نداریم که ابوتمام قرمطى یا اسماعیلى باشد، وى آنطور که توحیدى گفته، نبوده. البتّه دلیلى هم در دست نیست که او امامى اثنا عشرى بوده است و این مطلب قابل بررسى و تحقیق است تا حقیقت حال او روشن و معلوم شود که چه مذهبى داشته است. از خداى متعال طلب یارى و توفیق مىکنیم، و او براى ما کافى است<ref>نعمه، عبدالله، ص103-104</ref>. |