۱۰۶٬۳۳۳
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '==وابستهها== ' به '==وابستهها== {{وابستهها}} ') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ابنس' به 'ابن س') |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
در «تفسیر مابعدالطبیعة»، یازده مقاله از چهارده مقاله «مابعدالطبیعة» شرح و تفسیر شده است. این تفسیر، فاقد مقاله یازدهم (کاف / کاپا) و سیزدهم (میم / مو) و چهاردهم (نون / نو) «مابعدالطبیعة» است که در سبب آن آرای مختلفی ابراز شده است. به نوشته رنان، تدقیق در چاپهای لاتینی ما را به این اعتقاد رهنمون میشود که ابن رشد سه مقاله یازدهم و سیزدهم و چهاردهم را نمیشناخته است، اما مونک یادآوری کرده که تفسیری متوسط بر سه مقاله یاد شده به عبری از ابن رشد موجود است. اشتاین شنایدر دلایل و قراینی پیدا کرده مبنی بر اینکه ابن رشد متن کامل «مابعدالطبیعة» ارسطو را در اختیار داشته است. همچنین بنابر رأی دیگری، ابن رشد مقاله یازدهم را نیافته و مقاله سیزدهم و چهاردهم را خودش تفسیر نکرده است. ابن رشد خود متذکر شده است که در ترکیب مقالات در دسترس وی، مقاله «یا» (یوتا) قبل از مقاله «لام» (لامْبْدا) قرار گرفته و برحسب ترتیب حروف، مقاله «کاف» را نیافته است. با توجه به سه رأی آخر و نیز با مطالعه عمیق و دقیق «تفسیر مابعدالطبیعة»، میتوان گفت که ابن رشد به مقاله «کاف» دست نیافته، ولی با مقاله «میم» و «نون» آشنا بوده، زیرا در برخی مواضعِ «تفسیر مابعدالطبیعة» به این دو مقاله اشاره کرده است.<ref>همان</ref>. | در «تفسیر مابعدالطبیعة»، یازده مقاله از چهارده مقاله «مابعدالطبیعة» شرح و تفسیر شده است. این تفسیر، فاقد مقاله یازدهم (کاف / کاپا) و سیزدهم (میم / مو) و چهاردهم (نون / نو) «مابعدالطبیعة» است که در سبب آن آرای مختلفی ابراز شده است. به نوشته رنان، تدقیق در چاپهای لاتینی ما را به این اعتقاد رهنمون میشود که ابن رشد سه مقاله یازدهم و سیزدهم و چهاردهم را نمیشناخته است، اما مونک یادآوری کرده که تفسیری متوسط بر سه مقاله یاد شده به عبری از ابن رشد موجود است. اشتاین شنایدر دلایل و قراینی پیدا کرده مبنی بر اینکه ابن رشد متن کامل «مابعدالطبیعة» ارسطو را در اختیار داشته است. همچنین بنابر رأی دیگری، ابن رشد مقاله یازدهم را نیافته و مقاله سیزدهم و چهاردهم را خودش تفسیر نکرده است. ابن رشد خود متذکر شده است که در ترکیب مقالات در دسترس وی، مقاله «یا» (یوتا) قبل از مقاله «لام» (لامْبْدا) قرار گرفته و برحسب ترتیب حروف، مقاله «کاف» را نیافته است. با توجه به سه رأی آخر و نیز با مطالعه عمیق و دقیق «تفسیر مابعدالطبیعة»، میتوان گفت که ابن رشد به مقاله «کاف» دست نیافته، ولی با مقاله «میم» و «نون» آشنا بوده، زیرا در برخی مواضعِ «تفسیر مابعدالطبیعة» به این دو مقاله اشاره کرده است.<ref>همان</ref>. | ||
«تفسیر مابعدالطبیعة» ابن رشد، بسان دیگر تفسیرهای بزرگ وی، از حیث شکل و شیوه، از شرحهای مشاییان پیشین متمایز است. به گفته رنان، تفسیر بزرگ، ویژه ابن رشد است. چون مشاییان مسلمان، از جمله فارابی و | «تفسیر مابعدالطبیعة» ابن رشد، بسان دیگر تفسیرهای بزرگ وی، از حیث شکل و شیوه، از شرحهای مشاییان پیشین متمایز است. به گفته رنان، تفسیر بزرگ، ویژه ابن رشد است. چون مشاییان مسلمان، از جمله فارابی و ابن سینا، مطابق سنت شارحان یونانی ارسطو، نظیر اسکندر افرودیسی (قرن دوم و سوم میلادی) و ثامسطیوس (تمیستیوس؛ متوفی 388م) و سیمپلیکیوس (قرن ششم میلادی)، تصنیفاتی معروف به «جوامع» یا «تلاخیص» فراهم مینمودند و در آنها نظر ارسطو را در بابی از ابواب فلسفه، مانند عقل و نفس و غیره، خلاصه میکردند؛ اما آنها تفسیر یا شرح به معنای دقیق کلمه نبودند. اسلوب تفسیر واقعیِ متون ارسطو را نخستین بار ابن رشد به کار گرفته است. در آثار شارحان پیشین، متن ارسطو با عبارات شارح درهم آمیخته است و تشخیص متن از شرح ممکن نیست. درحالیکه در تفسیرهای مبسوط ابن رشد، بهویژه «تفسیر مابعدالطبیعة»، شیوه و روش خاصی در شرح و تفسیر به کار رفته است. وی در این تفسیر، فقرات متن ارسطو را عیناً نقل و سپس جزءبهجزء تفسیر کرده و آغاز سخن ارسطو را با کلمه «قال» مشخص ساخته است. به نوشته رنان، وی در این سنخ تفسیرها از شیوه مفسران قرآن تبعیت کرده که میکوشیدند، نص قرآن را از تفسیر آن کاملاً و دقیقاً جدا نگه دارند. علاوه بر آن، «تفسیر مابعدالطبیعة» ابن رشد از حیث محتوا و معنا هم با تفسیرهای شارحان و مشاییان پیشین فرق دارد. ابن رشد درصدد نفوذ به کنه و اصل فلسفه ارسطو و پیراستن آن از عناصر و آموزههای نوافلاطونی است که شارحان اسکندرانی، نظیر سیمپلیکیوس و یوحنای نحوی (یحیی نحوی اسکندرانی، متوفی ح 640م) و بهتبع آنها مشاییان مسلمان، به فلسفه ارسطو وارد کرده بودند. وی در این راه، غیر از نقل و نقد تفسیرها و رویکردهای ابن سینا که گاهی با انتقادات شدید همراه است، دریافتها و عقاید اغلب شارحان ارسطو، همچون اسکندر افرودیسی و ثامسطیوس را در مواضع مختلف طرح و سپس نقد و بررسی کرده است.<ref>همان، ص713- 714</ref>. | ||
از نظر ابن رشد، ایجاد سازگاری بین آرای افلاطون و ارسطو که [[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در الجمع بین رأیی الحکیمین انجام داده و | از نظر ابن رشد، ایجاد سازگاری بین آرای افلاطون و ارسطو که [[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در الجمع بین رأیی الحکیمین انجام داده و ابن سینا در آثارش از وی پیروی کرده، دلیل واضحی بر ناتوانی آنان از ادراک اغراض و مقاصد ارسطوست؛ چون ارسطو در برخی قضایای بزرگ فلسفه با استادش افلاطون اختلاف نظر شدید داشته، بهطوریکه قسمت مهمی از فلسفه ارسطو شامل نقد و رد بنیادین اندیشههای افلاطون است. ابن رشد در بحث راجع به نظریه مثل، در مخالفت با افلاطون و پیروان وی، یعنی کسانی که این کلیات (مثل افلاطونی) را جوهرهای قائم به نفس و مفارق (مجرد از ماده) میدانند، جانب ارسطو را گرفته و دلایل افلاطونیان را چیزی جز «سخنان شعری و لغزی» ندانسته است. بعلاوه وی نظریه صدور مشاییان مسلمان را نظریهای غیر ارسطویی به شمار آورده و گفته است که قوم ([[ارسطو]] و پیروان وی) چنین چیزی را نمیشناختند<ref>همان، ص714</ref>. | ||
همچنین درباره نظریه صدور، ابن رشد از این رأی [[ابن سینا، حسین بن عبدالله| | همچنین درباره نظریه صدور، ابن رشد از این رأی [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] انتقاد کرده که ایجاد و ابداع و اختراع صور و افاضه آنها به هیولا از جانب عقل فعال یا «واهب الصور» است، بدین معنا که هرگاه ماده مستعد قبول صورت شود، واهب الصور صورت جوهری را به آن افاضه میکند. به نظر ابن رشد، این سخن ابن سینا همان رأی مشهور متکلمان مسلمان (اشاعره) است که کار فاعل، اختراع و ابداع از لاشی ء است و آنان به نقش فاعلیت اشیا بر یکدیگر و تأثیر برخی از آنها بر برخی دیگر قائل نبودند و به فاعل واحدی باور داشتند که بهطور مستقیم و بدون واسطه عمل کند. افزون بر آن، ابن رشد ابن سینا را برای گفتن اینکه، واحد و موجود بر صفات زائد بر ماهیت شی دلالت دارند، تخطئه کرده و او را متهم به در آمیختن الهیات با کلام اشاعره کرده است. غیر از اینها، در چندین مسئله اصلی و فرعی دیگر نیز نگرش ابن رشد با نظر ابن سینا و سایر مشاییان مسلمان تفاوت دارد و آرای ویژه او در تفسیرها و تألیفاتش بهطور پراکنده موجود است.<ref>همان</ref>. | ||
بااینهمه، ابن رشد نیز در پالایش فلسفه ارسطو از همه عناصر بیگانه و دستیابی به اصل و حقیقت آن توفیق نیافته است، زیرا ترجمههای آثار [[ارسطو]] و شروح مربوط به آن که مورد استناد و اعتماد ابن رشد بودهاند، همه معانی و بهویژه معانی غامض را به زبان عربی منتقل نکرده بودند. علاوه بر آن، بهرغم مخالفتهای ابن رشد با مشاییان مسلمان، به سبب آمیختن اندیشههای ارسطو با تفکرات نوافلاطونی، وی در برخی دیدگاهها، از جمله در مورد تقدیر نهایی انسان، با [[ابن سینا، حسین بن عبدالله| | بااینهمه، ابن رشد نیز در پالایش فلسفه ارسطو از همه عناصر بیگانه و دستیابی به اصل و حقیقت آن توفیق نیافته است، زیرا ترجمههای آثار [[ارسطو]] و شروح مربوط به آن که مورد استناد و اعتماد ابن رشد بودهاند، همه معانی و بهویژه معانی غامض را به زبان عربی منتقل نکرده بودند. علاوه بر آن، بهرغم مخالفتهای ابن رشد با مشاییان مسلمان، به سبب آمیختن اندیشههای ارسطو با تفکرات نوافلاطونی، وی در برخی دیدگاهها، از جمله در مورد تقدیر نهایی انسان، با [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] موافق است و دراینباره خویشاوندی انسان را با عالم عقول مفارق و اتصال او را با نازلترین عقول، یعنی عقل فعال، در قالب اصطلاحات «شبه نوافلاطونی» میپذیرد و در واقع بخشی از نظریات نوافلاطونی را حفظ میکند. بر این اساس، این سخن که ارج فراوان ابن رشد به سبب پالودن آرای ارسطو از ملحقات و زوائد نوافلاطونی است، نادرست دانسته شده است.<ref>همان</ref>. | ||
[[ابن رشد، محمد بن احمد|ابن رشد]] در «تفسیر مابعدالطبیعة»، ابتدا به تفسیر مقاله آلفای کوچک پرداخته است. موضوع اصلی مقاله این است که فلسفه شناخت حقیقت است و بدون شناخت علت چیزی، حقیقت آن را نمیتوان شناخت. همچنین ابن رشد، بهتبع ارسطو، درباره غیرممکن بودن استمرار سلسله علتها تا بینهایت بحث کرده و گفته است که سلسله علتها، نهایتاً باید به مبادی و علل نخستین منتهی گردند تا شناخت ممکن شود و فلسفه عبارت است از: شناخت علتهای نخستین<ref>ر.ک: همان</ref>. | [[ابن رشد، محمد بن احمد|ابن رشد]] در «تفسیر مابعدالطبیعة»، ابتدا به تفسیر مقاله آلفای کوچک پرداخته است. موضوع اصلی مقاله این است که فلسفه شناخت حقیقت است و بدون شناخت علت چیزی، حقیقت آن را نمیتوان شناخت. همچنین ابن رشد، بهتبع ارسطو، درباره غیرممکن بودن استمرار سلسله علتها تا بینهایت بحث کرده و گفته است که سلسله علتها، نهایتاً باید به مبادی و علل نخستین منتهی گردند تا شناخت ممکن شود و فلسفه عبارت است از: شناخت علتهای نخستین<ref>ر.ک: همان</ref>. |