پرش به محتوا

الإفحام لأفئدة الباطنية الطغام: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ابن‌س' به 'ابن‌ س'
جز (جایگزینی متن - '↵↵↵\{\{کاربردهای\sدیگر\|(.*)\s\(ابهام\sزدایی\)\}\}↵↵↵' به ' {{کاربردهای دیگر|$1 (ابهام زدایی)}} ')
جز (جایگزینی متن - 'ابن‌س' به 'ابن‌ س')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۴۵: خط ۴۵:
نویسنده در استدلال اول، توضیح می‌دهد که گروه باطنیه، در واقع اساساً به وجود خداوند اقرار ندارند زیرا آنان به دو إله قائلند که بر یکی لقب «سابق» و بر دیگری لقب «تالی» می‌دهند. آنان معتقدند که «سابق» علت «تالی» است به‌گونه‌ای که «تالی» معلول آن واقع می‌شود؛ یعنی در صدر این استدلال درباره حدوث عالم نزد باطنیه این‌گونه آمده که حدوث این جهان این‌گونه تمام می‌شود که سابق عالم را به‌واسطه تالی خلق می‌نماید زیرا «سابق» کامل است و «تالی» ناقص. همچنین در این استدلال توضیح داده شده که سابق، زمان ندارد، ازلی است و از چیزی به وجود نیامده است. خلاصه این‌که «سابق» مخلوق نیست ولی «تالی» از سابق به وجود آمده و ازاین‌روست که حادث است. آنان معتقدند، پس‌ازاین پروسه، «نفس» از «تالی» حادث می‌گردد و این نفس از طریق حرکتش حرارت و از سکونش برودت را به وجود می‌آورد و کیفیات اربعه که مصدر کون و فساد هستند از این حرکت و سکون حادث می‌شوند و این‌گونه است که عالم حادث می‌گردد. این عقاید آنان شباهت زیادی با نظریه فلاسفه در فیض و صدور دارد. «سابق» در نظر اسماعیلیه در جایگاه عقل محض است و «تالی» در جایگاه عقل اول که نفس پس‌ازآن به وجود می‌آید و....<ref>همان، ص25-26</ref>
نویسنده در استدلال اول، توضیح می‌دهد که گروه باطنیه، در واقع اساساً به وجود خداوند اقرار ندارند زیرا آنان به دو إله قائلند که بر یکی لقب «سابق» و بر دیگری لقب «تالی» می‌دهند. آنان معتقدند که «سابق» علت «تالی» است به‌گونه‌ای که «تالی» معلول آن واقع می‌شود؛ یعنی در صدر این استدلال درباره حدوث عالم نزد باطنیه این‌گونه آمده که حدوث این جهان این‌گونه تمام می‌شود که سابق عالم را به‌واسطه تالی خلق می‌نماید زیرا «سابق» کامل است و «تالی» ناقص. همچنین در این استدلال توضیح داده شده که سابق، زمان ندارد، ازلی است و از چیزی به وجود نیامده است. خلاصه این‌که «سابق» مخلوق نیست ولی «تالی» از سابق به وجود آمده و ازاین‌روست که حادث است. آنان معتقدند، پس‌ازاین پروسه، «نفس» از «تالی» حادث می‌گردد و این نفس از طریق حرکتش حرارت و از سکونش برودت را به وجود می‌آورد و کیفیات اربعه که مصدر کون و فساد هستند از این حرکت و سکون حادث می‌شوند و این‌گونه است که عالم حادث می‌گردد. این عقاید آنان شباهت زیادی با نظریه فلاسفه در فیض و صدور دارد. «سابق» در نظر اسماعیلیه در جایگاه عقل محض است و «تالی» در جایگاه عقل اول که نفس پس‌ازآن به وجود می‌آید و....<ref>همان، ص25-26</ref>


دومین استدلال، مربوط به نبوت است؛ غالب مذاهب باطنیه (به‌تبع برخی فلاسفه اسلامی مانند ابن‌سینا) معتقدند: نبوت چیزی جز اتصال عقل انسان (پیامبر) به عقل فعال از طریق قوه متخیله نیست. در این حالت است که پیامبر، حقیقت اشیاء را درک می‌کند ولی او حقایق را فی‌ذاتها درک نمی‌کند بلکه به شکل مثالات محاکی در‎می‌یابد و به این جهت باید این مثالات را به موارد رمزی در واقع تأویل ببرد.<ref>همان، ص26</ref>
دومین استدلال، مربوط به نبوت است؛ غالب مذاهب باطنیه (به‌تبع برخی فلاسفه اسلامی مانند ابن‌ سینا) معتقدند: نبوت چیزی جز اتصال عقل انسان (پیامبر) به عقل فعال از طریق قوه متخیله نیست. در این حالت است که پیامبر، حقیقت اشیاء را درک می‌کند ولی او حقایق را فی‌ذاتها درک نمی‌کند بلکه به شکل مثالات محاکی در‎می‌یابد و به این جهت باید این مثالات را به موارد رمزی در واقع تأویل ببرد.<ref>همان، ص26</ref>


نویسنده در سومین استدلال اختصاصاً به رد مذهب اسماعیلیه در باب امامت می‌پردازد؛ از نظر آنان امام، برای هر دورانی امری ضروری است و این امام، قائم‌مقام تمام شئون پیامبر از تأویل ظاهر قرآن و تفسیر برخی آیات که برداشت از آن به اختلافات آشکار می‌انجامد و... است. امام باید منافع و آفات مردم را برایشان توضیح دهد و اختلافات میان مردم را بزداید. اسماعیلیه امام را در عصمت و اطلاع از کنه حقایق امور مانند پیامبر می‌دانند و فرق امام و نبی را در نزول وحی فقط بر پیامبر می‌دانند. باطنیان معتقدند که دو امام نمی‌توانند در زمان واحد امامت داشته باشند. اسماعیلیه به وجود مراتب در طریقه‌شان قائلند: از نظر آنان حجت یا باب از لحاظ منزلت و مرتبه پس از امام می‌آید؛ هیچ امامی بدون حجت و هیچ حجتی بدون امام نیست. دومین مرتبه، داعی الدعاة است. داعی البلاغ، داعی مطلق، داعی مأذون، داعی محصور، جناح راست و چپ، مکاسر، مکالب و مستجیب، مراتب بعدی در دعوت اسماعیلی را تشکیل می‌دهند.<ref>همان، ص26-28</ref>
نویسنده در سومین استدلال اختصاصاً به رد مذهب اسماعیلیه در باب امامت می‌پردازد؛ از نظر آنان امام، برای هر دورانی امری ضروری است و این امام، قائم‌مقام تمام شئون پیامبر از تأویل ظاهر قرآن و تفسیر برخی آیات که برداشت از آن به اختلافات آشکار می‌انجامد و... است. امام باید منافع و آفات مردم را برایشان توضیح دهد و اختلافات میان مردم را بزداید. اسماعیلیه امام را در عصمت و اطلاع از کنه حقایق امور مانند پیامبر می‌دانند و فرق امام و نبی را در نزول وحی فقط بر پیامبر می‌دانند. باطنیان معتقدند که دو امام نمی‌توانند در زمان واحد امامت داشته باشند. اسماعیلیه به وجود مراتب در طریقه‌شان قائلند: از نظر آنان حجت یا باب از لحاظ منزلت و مرتبه پس از امام می‌آید؛ هیچ امامی بدون حجت و هیچ حجتی بدون امام نیست. دومین مرتبه، داعی الدعاة است. داعی البلاغ، داعی مطلق، داعی مأذون، داعی محصور، جناح راست و چپ، مکاسر، مکالب و مستجیب، مراتب بعدی در دعوت اسماعیلی را تشکیل می‌دهند.<ref>همان، ص26-28</ref>