پرش به محتوا

تذكرة المعاصرين: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - '== معرفى اجمالى == «(.*)»' به '== معرفى اجمالى == '''$1'''')
خط ۵۹: خط ۵۹:
براى آشنايى با زبان، روش و محتواى اين اثر، توجه به چند مطلب مفيد و جالب ذيل كافى است:
براى آشنايى با زبان، روش و محتواى اين اثر، توجه به چند مطلب مفيد و جالب ذيل كافى است:


1. جامع الفضائل ميرزا على‌خان(ره)، از اعاظم بلده گلپايگان و از مستفيدان رئيس‌العلماء آقاحسين خوانسارى بود... اين چند بيت از نتايج طبع آن فاضل حميده‌خصال است:
#جامع الفضائل ميرزا على‌خان(ره)، از اعاظم بلده گلپايگان و از مستفيدان رئيس‌العلماء آقاحسين خوانسارى بود... اين چند بيت از نتايج طبع آن فاضل حميده‌خصال است:{{شعر}}
 
#:{{ب|''«چون صبح در جوانى اگر پير مى‌شدم''|2='' مانند آفتاب جهانگير مى‌شدم»''}}
{{شعر}}
#:{{ب|''«زين بيش بود قابل پرواز شهپرم''|2='' هم‌آشيان اگر به پر تير مى‌شدم»''}}{{پایان شعر}}
{{ب|''«چون صبح در جوانى اگر پير مى‌شدم''|2='' مانند آفتاب جهانگير مى‌شدم»''}}
#:و له:{{شعر}}
{{ب|''«زين بيش بود قابل پرواز شهپرم''|2='' هم‌آشيان اگر به پر تير مى‌شدم»''}}
#:{{ب|''«اگرچه هست صرّاف عمل بينا به هر نقدى''|2=''ز روى لطف مى‌گيرد زر سرخ خجالت هم»''{{پایان شعر}}
#:و له:{{شعر}}
#:{{ب|''«لبريز ز نظّاره من گشت دو عالم''|2=''از بس به تماشاى تو باليد نگاهم»''}}
#:{{ب|''«جز عكس تو [بر لوح] دل خويش نديدم ''|2=''چندان‌كه در اين آينه گرديد نگاهم»''{{پایان شعر}}{{شعر}}
#:{{ب|''«شب هجر تو در فانوس تن چون شمع كافورى''|2=''فروزان استخوانم شد ز تاب گرمى تب‌ها»''}}<ref>ر.ك:متن كتاب، ص125-126</ref>.{{پایان شعر}}
#فاضل عصر مولى محمّدعلى سكاكى شيرازى(ره)، حاوى بسيارى از فنون علميّه و متحلّى به اوصاف شريفه و اخلاق فاضله بود... از اشعار اوست:{{شعر}}
#:{{ب|''«پرافشانى چو كاكل سنبل از جيب صبا افتد''|2='' بگردانى چو نرگس فتنه در ميخانه‌ها افتد»''}}
#:{{ب|''«هواى تاج زر گردن‌كشان را پست مى‌سازد''|2='' چو روشن گشت شمع بزم در يك شب ز پا افتد»''}}{{پایان شعر}}
#:و له:{{شعر}}
#:{{ب|''«به ارباب جهان كى مى‌رسد فرياد مسكينى''|2=''كه مانند صدف دارند از دُر گوش سنگينى»''}}{{پایان شعر}}
#:و له:{{شعر}}
#:{{ب|''«دو عالم را جزاى قاتل من ده خداى من''|2='' كه بس باشد همين ذوق شهادت خون‌بهاى من»''}}
#:{{ب|''«چو نفى نفى اثبات است از مردن نمى‌ترسم''|2='' بقاى من چو شمع كشته باشد در فناى من»''}}<ref>ر.ك: همان، ص128-130</ref>.{{پایان شعر}}
#مولى صدرالدين جيلانى، از بلده رشت است كه تختگاه سلاطين اسحاقيه گيلان بود. سال‌ها در [مدارس] دارالسلطنه اصفهان به اكتساب علوم مشغول و حاوى فروع و اصول گشته، معاودت به گيلان نمود. سودايى عالى به‌غايت تمكين در مزاجش بود و راقم حروف در سنه تسع و ثلاثين و مائة بعد ألف كه به گيلان رفت، عزم خراسان داشت. نوبت ديگر در بلده رشت با مولانا ملاقات نموده، عمرش به هشتاد رسيده شيخ الاسلامى آن بلده به وى تعلّق داشت و در خلال فراغ از مشاغل به انتظام نظم همت مى‌گماشت و اشعار خود را نزد اين خاكسار آورده، مى‌خواند و بر اصلاح آن مى‌كوشيد. «بينا» تخلّص اوست... از اشعار اوست:{{شعر}}
#:{{ب|''وعده وصل سحر را از تو باور داشتم''|2=''چشم بر راه تماشايت چو اختر داشتم''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
 
#:و له:{{شعر}}
 
#:{{ب|''قطع پيوند ز زلف تو محال است [محال]''|2=''عمرها شد كه به اين سلسله محرم شده‌ام''}}
 
و له:
 
{{شعر}}
{{ب|''«اگرچه هست صرّاف عمل بينا به هر نقدى''|2=''ز روى لطف مى‌گيرد زر سرخ خجالت هم»''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
 
#:و له:{{شعر}}
و له:
#:{{ب|''چراغ مهر او در سينه‌ها مردن نمى‌داند''|2=''گل داغ جنون عشق پژمردن نمى‌داند''}}
{{شعر}}
{{ب|''«لبريز ز نظّاره من گشت دو عالم''|2=''از بس به تماشاى تو باليد نگاهم»''}}
{{ب|''«جز عكس تو [بر لوح] دل خويش نديدم ''|2=''چندان‌كه در اين آينه گرديد نگاهم»''}}
{{پایان شعر}}
 
{{شعر}}
{{ب|''«شب هجر تو در فانوس تن چون شمع كافورى''|2=''فروزان استخوانم شد ز تاب گرمى تب‌ها»''}}
|} <ref>ر.ك:متن كتاب، ص125-126</ref>.
{{پایان شعر}}
 
 
 
2. فاضل عصر مولى محمّدعلى سكاكى شيرازى(ره)، حاوى بسيارى از فنون علميّه و متحلّى به اوصاف شريفه و اخلاق فاضله بود... از اشعار اوست:
 
{{شعر}}
{{ب|''«پرافشانى چو كاكل سنبل از جيب صبا افتد''|2='' بگردانى چو نرگس فتنه در ميخانه‌ها افتد»''}}
 
{{ب|''«هواى تاج زر گردن‌كشان را پست مى‌سازد''|2='' چو روشن گشت شمع بزم در يك شب ز پا افتد»''}}
 
{{پایان شعر}}
 
 
و له:
 
{{شعر}}
{{ب|''«به ارباب جهان كى مى‌رسد فرياد مسكينى''|2=''كه مانند صدف دارند از دُر گوش سنگينى»''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
 
#:و له:
 
 
و له:
 
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|''«دو عالم را جزاى قاتل من ده خداى من''|2='' كه بس باشد همين ذوق شهادت خون‌بهاى من»''}}
{{ب|''اى مرد رهى جز ره بى‌چون نروى''|2=''از جاده حق به مكر و افسون نروى''}}
{{ب|''«چو نفى نفى اثبات است از مردن نمى‌ترسم''|2='' بقاى من چو شمع كشته باشد در فناى من»''}}
{{ب|''زنهار كه همچو دانه‌هاى تسبيح ''|2=''از حلقه ذكر دوست بيرون نروى''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ك: همان، ص139-140</ref>.
|} <ref>ر.ك: همان، ص128-130</ref>.
#حاجى محمدصادق صامت اصفهانى، طبع بلند و فكر رسا داشت. شعرش يكدست و كلامش را نشست ديگر است. فقير دو سه نوبت، او را در خدمت والد علامى(ره) ديده‌ام. مجموعه اشعارش قريب سه هزار بيت به نظر آمده بود. اكنون زياده از پنجاه سال گذشته كه رحلت نموده. اين يك دو بيت از او حاليا به خاطر است:{{شعر}}
#:{{ب|''عزلتى در دام بال پرشكن مى‌خواستم''|2=''نيست عالم جاى پروازى كه من مى‌خواستم''}}
#:{{ب|''بعد مرگم نيست تاب بار منت از كسى''|2=''آتش تن را ز خاكستر كفن مى‌خواستم''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
 
#:و له:{{شعر}}
 
#:{{ب|''خوبان همه در قتل من خسته شريكند''|2=''تا خون مرا رنگ به دامان كه باشد''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ك: همان، ص187</ref>.
 
#نويسنده در پايان كتابش چنين آورده است: «ربّ العزّة تعالى مجده و ألهمنا شكره و حمده، فرصت بخشيد كه در مدّت نُه روز، بعض ساعات ليل نهار را با افسردگى كمال و تفرقه مآل كه هوشى با سر نيست، مصروف و خويش را مشغول تسويد اين اوراق داشته، يك‌صد كسى از دوستان هم‌نفس و ياران سخن‌رس را در اين محفل گرامى و انجمن سامى فراهم آورد و از سخنشان آنچه خاطر آشفته مسامحت نمود، به زبان قلم آورد. الهى عاقبت محمود گردان... <ref>ر.ك: همان، ص228</ref>.
3. مولى صدرالدين جيلانى، از بلده رشت است كه تختگاه سلاطين اسحاقيه گيلان بود. سال‌ها در [مدارس] دارالسلطنه اصفهان به اكتساب علوم مشغول و حاوى فروع و اصول گشته، معاودت به گيلان نمود. سودايى عالى به‌غايت تمكين در مزاجش بود و راقم حروف در سنه تسع و ثلاثين و مائة بعد ألف كه به گيلان رفت، عزم خراسان داشت. نوبت ديگر در بلده رشت با مولانا ملاقات نموده، عمرش به هشتاد رسيده شيخ الاسلامى آن بلده به وى تعلّق داشت و در خلال فراغ از مشاغل به انتظام نظم همت مى‌گماشت و اشعار خود را نزد اين خاكسار آورده، مى‌خواند و بر اصلاح آن مى‌كوشيد. «بينا» تخلّص اوست... از اشعار اوست:
 
 
 
{|  class="wikitable poem"
|-
!«وعده وصل سحر را از تو باور داشتم !! چشم بر راه تماشايت چو اختر داشتم»
|}.
 
و له:
 
{|  class="wikitable poem"
|-
!«قطع پيوند ز زلف تو محال است [محال] !! عمرها شد كه به اين سلسله محرم شده‌ام»
|}.
 
و له:
 
{|  class="wikitable poem"
|-
!«چراغ مهر او در سينه‌ها مردن نمى‌داند !! گل داغ جنون عشق پژمردن نمى‌داند»
|}.
 
و له:
 
{|  class="wikitable poem"
|-
!«اى مرد رهى جز ره بى‌چون نروى !! از جاده حق به مكر و افسون نروى»
|}؛
 
{|  class="wikitable poem"
|-
!«زنهار كه همچو دانه‌هاى تسبيح !! از حلقه ذكر دوست بيرون نروى»
|} <ref>ر.ك: همان، ص139-140</ref>.
 
4. حاجى محمدصادق صامت اصفهانى، طبع بلند و فكر رسا داشت. شعرش يكدست و كلامش را نشست ديگر است. فقير دو سه نوبت، او را در خدمت والد علامى(ره) ديده‌ام. مجموعه اشعارش قريب سه هزار بيت به نظر آمده بود. اكنون زياده از پنجاه سال گذشته كه رحلت نموده. اين يك دو بيت از او حاليا به خاطر است:
 
{|  class="wikitable poem"
|-
!«عزلتى در دام بال پرشكن مى‌خواستم !! نيست عالم جاى پروازى كه من مى‌خواستم»
|}؛
 
{|  class="wikitable poem"
|-
!«بعد مرگم نيست تاب بار منت از كسى !! آتش تن را ز خاكستر كفن مى‌خواستم»
|}.
 
و له:
 
{| class="wikitable poem"
|-
!«خوبان همه در قتل من خسته شريكند !! تا خون مرا رنگ به دامان كه باشد»
|} <ref>ر.ك: همان، ص187</ref>.
 
5. نويسنده در پايان كتابش چنين آورده است: «ربّ العزّة تعالى مجده و ألهمنا شكره و حمده، فرصت بخشيد كه در مدّت نُه روز، بعض ساعات ليل نهار را با افسردگى كمال و تفرقه مآل كه هوشى با سر نيست، مصروف و خويش را مشغول تسويد اين اوراق داشته، يك‌صد كسى از دوستان هم‌نفس و ياران سخن‌رس را در اين محفل گرامى و انجمن سامى فراهم آورد و از سخنشان آنچه خاطر آشفته مسامحت نمود، به زبان قلم آورد. الهى عاقبت محمود گردان... <ref>ر.ك: همان، ص228</ref>.


== وضعيت كتاب ==
== وضعيت كتاب ==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش