۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'ني ' به 'نی') |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
در ویراستاری خاطرات این جگر گوشهگان نوجوان و جوان به گونهای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان. | در ویراستاری خاطرات این جگر گوشهگان نوجوان و جوان به گونهای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان. | ||
آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکیام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آوارهمان کرده بود. در اين روزهای دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبيترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشهي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقای مرادي نام داشت. نمیدانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونهای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصلهي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. میخواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسیها جا دارید و فراموش نمیکنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. میخواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و میخواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. هيچگاه از يادنمیبرم روزگار تلختر از زهر جنگ ابلهانه صدام حسین با کشورمان را، كه مجبور شدیم با خانواده به نورآباد | آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکیام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آوارهمان کرده بود. در اين روزهای دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبيترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشهي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقای مرادي نام داشت. نمیدانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونهای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصلهي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. میخواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسیها جا دارید و فراموش نمیکنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. میخواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و میخواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. هيچگاه از يادنمیبرم روزگار تلختر از زهر جنگ ابلهانه صدام حسین با کشورمان را، كه مجبور شدیم با خانواده به نورآباد ممسنیكوچ کنیم و پندهای شما کلید گوشم شد و در سرمای زمستان به عنوان دانش آموزی جنگ زده، در چادر به همراه ايلات و عشاير درس خواندم. هميشه یاد آن روزها آویزهي خاطر من است و یاد و صفای شما نگین انگشتر روزهای نوجوانی من بوده است. بزرگواری شما هست و تا همیشه در کاکل خاطر این دانش آموز دیروز شماست که گفتهاند: "العلم فی الصغر کل نقش فی الحجر" (دانشی که از کودکی بیاموزی همچون نگارهای کنده شده بر سنگ است). آن روزگار به دلیل سن کم با خود میاندیشیدم چطور كودكي نازپرورده شهرستانی خواهد توانست در یک روستای دورافتاده و در سرمای شديد زمستان درس بخواند. اما راهی نبود. جنگ زده بودیم و میبایست تحمل کرد تا پوزه دشمن را برادران رزمجو به گل بمالند. | ||
دوست دارم آموزگار پايهي دوم خودم را هم ببينم و با بوسهای گرم بر دستان پر مهرش سپاسگزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایهي تلاش و با صمیمیت به گونهي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطهای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: "زندگی سردي و گرمی و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده میکنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه میزند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشهي لبمان را به بالا میبرد و ما را در ياد آن روزها غوطهور میسازد". | دوست دارم آموزگار پايهي دوم خودم را هم ببينم و با بوسهای گرم بر دستان پر مهرش سپاسگزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایهي تلاش و با صمیمیت به گونهي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطهای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: "زندگی سردي و گرمی و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده میکنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه میزند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشهي لبمان را به بالا میبرد و ما را در ياد آن روزها غوطهور میسازد". | ||
پس از آن کوچ غریب که جنگ مسبب آن بود و از آبادان شهر زیبا برکنده شدم، در کلاس درس آموزگاران پر توان و با سوادي به شاگردي نشستم و از همان روزهای نخست خود را مهیا کردم تااگر روزی آموزگار شدم همچون آموزگاران ارزشمند روزگار نوجوانی خود کمر همت ببندم و در تلاش برای تربیت آیندگانی باشم که سعادت و خوشبختی ملی ما در همه زمینهها در گرو باروری رشد فکری آنان است. بيشك جای آن دارد تا با افتخار بر قایق خاطرات بنشینم و بر امواج اقیانوس اندیشه آموزگاران زخمت کش دیروز خود توشهي فرا گرفته را در طبق اخلاص برای کودکان و نوجوانان امروز بگذارم. سرورانی از یاد نرفتنی چون آقای دريس در كلاس سوم ابتدایی، آقای موسوي كلاس چهارم ابتدایی، آقای | پس از آن کوچ غریب که جنگ مسبب آن بود و از آبادان شهر زیبا برکنده شدم، در کلاس درس آموزگاران پر توان و با سوادي به شاگردي نشستم و از همان روزهای نخست خود را مهیا کردم تااگر روزی آموزگار شدم همچون آموزگاران ارزشمند روزگار نوجوانی خود کمر همت ببندم و در تلاش برای تربیت آیندگانی باشم که سعادت و خوشبختی ملی ما در همه زمینهها در گرو باروری رشد فکری آنان است. بيشك جای آن دارد تا با افتخار بر قایق خاطرات بنشینم و بر امواج اقیانوس اندیشه آموزگاران زخمت کش دیروز خود توشهي فرا گرفته را در طبق اخلاص برای کودکان و نوجوانان امروز بگذارم. سرورانی از یاد نرفتنی چون آقای دريس در كلاس سوم ابتدایی، آقای موسوي كلاس چهارم ابتدایی، آقای كيانیكلاس پنجم ابتدایی و آموزگارانیكه در مقطع راهنمايي افتخار شاگردي آنها را داشتم. همچنین مدير گرامی مدرسه راهنمايي گنجدانش جناب آقای حلاف، معاون ارجمند و گران سنگ و دوست داشتنیو آموزگار تاريخ و جغرافيا و مدنیآقای آلبوصوفي، آقای برون دبير محترم درس علوم، آقای دريايي دبير محترم زبان انگلیسی، آقای شيخي مدير گرامی دبيرستان امیرکبیر آبادان (بوارده)، آقای رحيمي | ||
معاون محترم دبيرستان، آقای دلواري معاون محترم دبيرستان و خيلي از آموزگارانی كه امروز تنها چهرهشان در خاطر من است را فراموش نمیکنم. همه يادها و خاطرات دیروز، از آنجايي آغاز شد كه هوا دم کرده و گرم بود و من در انديشه ي ماندگاري فردا که امروز است بودم. هنگامی که به آنها ژرف مینگرم به این نتیجه میرسم که انديشهي امروز من در ذهن اين كودكان متبلور خواهد شد و آن روز، روزی است که من در کنج خاطرهي فردای دانش آمورزانم خواهم بود و این تکرار پر میمنت در خاطرهي ایران نیز ورجاوند خواهد شد. اینگونه و در راستای تائیر امروز بر فردا بود که با خود اندیشیدم بهتر است به همه کلاسها بروم و از دانش آموزان بخواهم خاطرهای بنويسند و از آنها خواستم كه به تلخ و شيرين بودن خاطرهشان فكر نكنند، بلكه آنچيزي را بنويسند كه دوست دارند. چرا که با ثبت آن نه تنها در راستای آموزشی کمکی شایان خواهد بود بلکه فردای روزگار نیز آنان را به قضاوت خود از دیروز وادار خواهد کرد. هنگامی که با استقبال دانش آموزان روبرو شدم تصمیم گرفتم كه دلنوشتههای آنان را بدون کم و کاست فقط با یک ویراستاری ساده، گردآوری و آنها را به گونه یک کتاب به چاپ برسانم. بر این باورم روزي خواهد رسید كه من و خيلي از همکاران در خاطرات زيبای این امیدهای فردای کشور خواهیم بود و این تجربه برای آیندگان نیز ارزشمند است. باشد تا درسی شود که همه در کارهایمان به این پندار رسیده باشیم و بدانیم کار امروز در ترازوی داوری آیندگان ارزیابی خواهد شد. "ان شاء الله". | معاون محترم دبيرستان، آقای دلواري معاون محترم دبيرستان و خيلي از آموزگارانی كه امروز تنها چهرهشان در خاطر من است را فراموش نمیکنم. همه يادها و خاطرات دیروز، از آنجايي آغاز شد كه هوا دم کرده و گرم بود و من در انديشه ي ماندگاري فردا که امروز است بودم. هنگامی که به آنها ژرف مینگرم به این نتیجه میرسم که انديشهي امروز من در ذهن اين كودكان متبلور خواهد شد و آن روز، روزی است که من در کنج خاطرهي فردای دانش آمورزانم خواهم بود و این تکرار پر میمنت در خاطرهي ایران نیز ورجاوند خواهد شد. اینگونه و در راستای تائیر امروز بر فردا بود که با خود اندیشیدم بهتر است به همه کلاسها بروم و از دانش آموزان بخواهم خاطرهای بنويسند و از آنها خواستم كه به تلخ و شيرين بودن خاطرهشان فكر نكنند، بلكه آنچيزي را بنويسند كه دوست دارند. چرا که با ثبت آن نه تنها در راستای آموزشی کمکی شایان خواهد بود بلکه فردای روزگار نیز آنان را به قضاوت خود از دیروز وادار خواهد کرد. هنگامی که با استقبال دانش آموزان روبرو شدم تصمیم گرفتم كه دلنوشتههای آنان را بدون کم و کاست فقط با یک ویراستاری ساده، گردآوری و آنها را به گونه یک کتاب به چاپ برسانم. بر این باورم روزي خواهد رسید كه من و خيلي از همکاران در خاطرات زيبای این امیدهای فردای کشور خواهیم بود و این تجربه برای آیندگان نیز ارزشمند است. باشد تا درسی شود که همه در کارهایمان به این پندار رسیده باشیم و بدانیم کار امروز در ترازوی داوری آیندگان ارزیابی خواهد شد. "ان شاء الله". | ||
ویرایش