۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'سـ' به 'س') |
جز (جایگزینی متن - 'مـ' به 'م') |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
نویسنده از قول [[ابونعیم اصفهانی]] روایتی را در [[حلية الأولياء و طبقات الأصفياء|حلیة الأولیاء]] نقل کرده که حوّا وقتی که مطّلع شد فرزندش هابیل کشته شده شنیدن این امر برایش نامأنوس و ناشناخته بود. زیرا معنا و مفهومی از مرگ و نیستی در ذهن نداشت، این است که پرسید این یعنی چه؟ و واقعاً جالب است، زیرا هیچ زمینه ای از فهم آنچه که نیست هنوز برای وی پدید نیامده بود و نا آشنایی با آن پدیده وی را در نگاه اوّل کاملاً خنثی و بی تفاوت کرده بود. حوّا هیچ تصوّری از مرگ نداشت، ما نیز با آنکه هزاره ها از آن گذشته به واقع تصوّر درستی از مرگ نداریم، زیرا خود مستقیماً آن را چنانکه باید و شاید تجربه نکردهایم و حسّی واقعی از آن نداریم، این است که ترسهایمان نیز از خودِ مرگ موهومی و غیر واقعی است و در واقع ترس از چیزهای دیگر است نه از خود مرگ. | نویسنده از قول [[ابونعیم اصفهانی]] روایتی را در [[حلية الأولياء و طبقات الأصفياء|حلیة الأولیاء]] نقل کرده که حوّا وقتی که مطّلع شد فرزندش هابیل کشته شده شنیدن این امر برایش نامأنوس و ناشناخته بود. زیرا معنا و مفهومی از مرگ و نیستی در ذهن نداشت، این است که پرسید این یعنی چه؟ و واقعاً جالب است، زیرا هیچ زمینه ای از فهم آنچه که نیست هنوز برای وی پدید نیامده بود و نا آشنایی با آن پدیده وی را در نگاه اوّل کاملاً خنثی و بی تفاوت کرده بود. حوّا هیچ تصوّری از مرگ نداشت، ما نیز با آنکه هزاره ها از آن گذشته به واقع تصوّر درستی از مرگ نداریم، زیرا خود مستقیماً آن را چنانکه باید و شاید تجربه نکردهایم و حسّی واقعی از آن نداریم، این است که ترسهایمان نیز از خودِ مرگ موهومی و غیر واقعی است و در واقع ترس از چیزهای دیگر است نه از خود مرگ. | ||
فصل دیگر کتاب با عنوان بودن یا نبودن هر چند ما را به نمایشنامهی [[برشت]] میبرد، ولی نویسنده به ابیاتی از [[مولانا]] استناد میکند که هفت قرن قبل از برشت بودن یا نبودن را از نوعی دیگر مورد تحلیل قرار داده است. <ref>مثنوی معنوی، د5، ابیات 1770-1760</ref>. و نویسنده پیرو آن مینویسد: بودنِ مرگ، یا نبودنِ مرگ؟ در اینجا مسئله این است. <ref>متن، ص 32</ref>. نویسنده در بخشی از این فصل میگوید: جالب است که این مقوله را [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] در [[مثنوی معنوی|مثنوی]] بحث میکند، یعنی حدود هشتصد سال پیش از این، این بحث و این چالشِ جدّی وجود داشته و دو دسته با دو باور به مسئلهی | فصل دیگر کتاب با عنوان بودن یا نبودن هر چند ما را به نمایشنامهی [[برشت]] میبرد، ولی نویسنده به ابیاتی از [[مولانا]] استناد میکند که هفت قرن قبل از برشت بودن یا نبودن را از نوعی دیگر مورد تحلیل قرار داده است. <ref>مثنوی معنوی، د5، ابیات 1770-1760</ref>. و نویسنده پیرو آن مینویسد: بودنِ مرگ، یا نبودنِ مرگ؟ در اینجا مسئله این است. <ref>متن، ص 32</ref>. نویسنده در بخشی از این فصل میگوید: جالب است که این مقوله را [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] در [[مثنوی معنوی|مثنوی]] بحث میکند، یعنی حدود هشتصد سال پیش از این، این بحث و این چالشِ جدّی وجود داشته و دو دسته با دو باور به مسئلهی «مرگ» اندیشه میکردند و یکی بر این است که ایکاش نبود و دیگری وجود مرگ را ضروری و لازم میداند، نهایت اینکه مرگ باوری و باور به اینکه مرگ هست مسئلهی مشترک و یقینیِ هر دو گروه است و کسی وجود مرگ را انکار نمیکند، هر چند که انکارکردنی هم نیست و لاجَرَم تنها موردی است که بی نهایت به تجربهی افراد درآمده، اعم از دیدن مرگ دیگران، دوستان و آشنایان و همسایگان و اقوامِ دور و نزدیک؛ و یا احتمال و تقریب مرگ خود در ظهور و بروز حوادث <ref>متن، صص 40-39</ref>. | ||
در فصل مردن به جای دیگری توجّه اصلی بر روی نمایشنامهای مشهور از تراژدی نویس یونان باستان [[اوریپید]] به نام آلسست (Alceste) است. که واقعاً مفهوم و امر شگفتی است از این رو نویسنده چند پرسش را مطرح میکند: آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا کسی هست که چنین کاری را انجام بدهد؟ اگر چنین چیزی ممکن باشد دلیل آن چیست؟ دیگران در این خصوص چه میاندیشند؟ دیگران در بارهی کسی که اقدام به این کار کرده چه خواهند گفت؟ اینها واقعاً پرسشهای مهم و به جایی است. هر کسی فقط میتواند برای خود و به جای خود بمیرد و کسی نمیتواند به جای کس دیگر چنین کاری را انجام بدهد و لذا یکی از بخشهای قابل توجّه که مؤلّف با دقّت به آن پرداخته همین فصل است که نمیتوان به سادگی از آن گذشت. | در فصل مردن به جای دیگری توجّه اصلی بر روی نمایشنامهای مشهور از تراژدی نویس یونان باستان [[اوریپید]] به نام آلسست (Alceste) است. که واقعاً مفهوم و امر شگفتی است از این رو نویسنده چند پرسش را مطرح میکند: آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا کسی هست که چنین کاری را انجام بدهد؟ اگر چنین چیزی ممکن باشد دلیل آن چیست؟ دیگران در این خصوص چه میاندیشند؟ دیگران در بارهی کسی که اقدام به این کار کرده چه خواهند گفت؟ اینها واقعاً پرسشهای مهم و به جایی است. هر کسی فقط میتواند برای خود و به جای خود بمیرد و کسی نمیتواند به جای کس دیگر چنین کاری را انجام بدهد و لذا یکی از بخشهای قابل توجّه که مؤلّف با دقّت به آن پرداخته همین فصل است که نمیتوان به سادگی از آن گذشت. |
ویرایش