۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '<references />' به '<references/>') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
#:ه)- وضعيت بحرانى يثرب و اختلافات و جنگهاى خانمانسوز چندين ساله بين دو قبيله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چارهاى مىگشتند<ref>متن كتاب، ج1، ص130-132</ref> | #:ه)- وضعيت بحرانى يثرب و اختلافات و جنگهاى خانمانسوز چندين ساله بين دو قبيله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چارهاى مىگشتند<ref>متن كتاب، ج1، ص130-132</ref> | ||
#پيامبر(ص) نامهاى به خسروپرويز پادشاه ايران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمى سپرد تا به دربار پادشاه ساسانى برساند. متن نامه چنين است: «به نام خداوند مهرورز مهربان؛ از محمد فرستاده خدا به كسرى بزرگ فارس؛ درود بر كسى كه پيرو هدايت باشد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد خدايى جز خداوند يكتا نيست، يگانه است و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را بهسوى خداوند عزّ و جلّ فرامىخوانم؛ زيرا من فرستاده خداوند عزّ و جلّ بهسوى تمامى مردم هستم تا كسانى را كه زنده هستند بيم دهم. اسلام بياور تا به سلامت بمانى. پس اگر امتناع ورزى، گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود». | #پيامبر(ص) نامهاى به خسروپرويز پادشاه ايران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمى سپرد تا به دربار پادشاه ساسانى برساند. متن نامه چنين است: «به نام خداوند مهرورز مهربان؛ از محمد فرستاده خدا به كسرى بزرگ فارس؛ درود بر كسى كه پيرو هدايت باشد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد خدايى جز خداوند يكتا نيست، يگانه است و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را بهسوى خداوند عزّ و جلّ فرامىخوانم؛ زيرا من فرستاده خداوند عزّ و جلّ بهسوى تمامى مردم هستم تا كسانى را كه زنده هستند بيم دهم. اسلام بياور تا به سلامت بمانى. پس اگر امتناع ورزى، گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود». | ||
#:چون مترجم، نامه را خواند، خسروپرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است؟! چون خبر بىحرمتى او به حضرت رسيد، فرمود: «همانگونهكه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهىاش را پاره كند». سپس خسروپرويز به باذان كارگزار خود در يمن نوشت دو نفر مرد دلير را بفرست تا اين مرد را كه در حجاز است نزد من بياورند. در نقلى ديگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذيرفت سر وى را براى من بفرست!< | #:چون مترجم، نامه را خواند، خسروپرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است؟! چون خبر بىحرمتى او به حضرت رسيد، فرمود: «همانگونهكه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهىاش را پاره كند». سپس خسروپرويز به باذان كارگزار خود در يمن نوشت دو نفر مرد دلير را بفرست تا اين مرد را كه در حجاز است نزد من بياورند. در نقلى ديگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذيرفت سر وى را براى من بفرست!<ref>ر.ک: همان، ج2، ص94-95</ref> | ||
#نویسنده در چاپ قبلى كتاب حاضر كه به نام «پيامآور رحمت» منتشر شده، در بحث از غزوه ذات العشيرة به نقل از [[ابن اسحاق، محمد|ابن اسحاق]] چنين نوشته است: در جمادىالاولى سال دوم هجرت گزارش رسيد كه كاروان تجارت قريش به سرپرستى ابوسفيان به شام مىرود. پيامبر ابوسلمة بن عبدالاسد را به جانشينى خود در مدينه گماشت و پرچم سپاه را به دست حضرت حمزه داد و با صدوپنجاه و يا دويست نفر براى تعقيب كاروان قريش حركت كرد تا منطقه عشيره رفت و تا اوايل ماه جمادىالآخره توقف كرد، ولى به كاروان قريش دست نيافت. در اين مدت با قبيله بنى مدلج پيمان صلحى امضا كرد و در همين غزوه بود كه رسول خدا اميرالمؤمنين را ابوتراب ناميد. | #نویسنده در چاپ قبلى كتاب حاضر كه به نام «پيامآور رحمت» منتشر شده، در بحث از غزوه ذات العشيرة به نقل از [[ابن اسحاق، محمد|ابن اسحاق]] چنين نوشته است: در جمادىالاولى سال دوم هجرت گزارش رسيد كه كاروان تجارت قريش به سرپرستى ابوسفيان به شام مىرود. پيامبر ابوسلمة بن عبدالاسد را به جانشينى خود در مدينه گماشت و پرچم سپاه را به دست حضرت حمزه داد و با صدوپنجاه و يا دويست نفر براى تعقيب كاروان قريش حركت كرد تا منطقه عشيره رفت و تا اوايل ماه جمادىالآخره توقف كرد، ولى به كاروان قريش دست نيافت. در اين مدت با قبيله بنى مدلج پيمان صلحى امضا كرد و در همين غزوه بود كه رسول خدا اميرالمؤمنين را ابوتراب ناميد. | ||
#:على(ع) با عمار ياسر كنار نخلستان بنى مدلج رفتند و پس از ساعتى كه كارهاى آنان را مشاهده كردند، خوابشان برد. رسول خدا(ص) به آنجا رفت و آنان را بيدار كرد، وقتى على(ع) را خاکآلود ديد، نشان سادهزيستى را به او داد و فرمود: «ما لك يا أباتراب»؟؛ «تو را چه شده است اى پدر خاک»؟!..<ref>پيامآور رحمت، ص78-79</ref>نویسنده كه خودش متوجه شده كه اشتباه كرده و «پدر خاک»، معادل مناسبى براى «ابوتراب» نيست، در كتاب حاضر خواسته اصلاح كند و به همين جهت چنين بازنويسى كرده: «... وقتى على(ع) را خاکآلود ديد نشان سادهزيستى را به او داد و فرمود: «ما لَكَ يا أَباتُراب»؟؛ «تو را چه شده است اى خاکآلوده»؟<ref>متن كتاب، ج1، ص169</ref>ولى شگفتا از اين اصلاح و بازسازى! بىترديد «خاکآلوده» نيز معادل درستى براى «ابوتراب» نيست؛ زيرا منظور پيامبر(ص) اشاره به تواضع حضرت [[امام على(ع)|اميرالمؤمنين على(ع)]] است؛ پس مىتوان گفت كه معادل «ابوتراب»، در زبان فارسى عبارت است از «خاکسار» و «خاکى». در فارسى به كسى «خاکسار» و «خاکى» گفته مىشود كه فروتن و افتاده و متواضع است و اهل غرور و خودبينى نيست. «ابوتراب» و «خاکسار» هر دو بار ارزشى مثبت دارد. | #:على(ع) با عمار ياسر كنار نخلستان بنى مدلج رفتند و پس از ساعتى كه كارهاى آنان را مشاهده كردند، خوابشان برد. رسول خدا(ص) به آنجا رفت و آنان را بيدار كرد، وقتى على(ع) را خاکآلود ديد، نشان سادهزيستى را به او داد و فرمود: «ما لك يا أباتراب»؟؛ «تو را چه شده است اى پدر خاک»؟!..<ref>پيامآور رحمت، ص78-79</ref>نویسنده كه خودش متوجه شده كه اشتباه كرده و «پدر خاک»، معادل مناسبى براى «ابوتراب» نيست، در كتاب حاضر خواسته اصلاح كند و به همين جهت چنين بازنويسى كرده: «... وقتى على(ع) را خاکآلود ديد نشان سادهزيستى را به او داد و فرمود: «ما لَكَ يا أَباتُراب»؟؛ «تو را چه شده است اى خاکآلوده»؟<ref>متن كتاب، ج1، ص169</ref>ولى شگفتا از اين اصلاح و بازسازى! بىترديد «خاکآلوده» نيز معادل درستى براى «ابوتراب» نيست؛ زيرا منظور پيامبر(ص) اشاره به تواضع حضرت [[امام على(ع)|اميرالمؤمنين على(ع)]] است؛ پس مىتوان گفت كه معادل «ابوتراب»، در زبان فارسى عبارت است از «خاکسار» و «خاکى». در فارسى به كسى «خاکسار» و «خاکى» گفته مىشود كه فروتن و افتاده و متواضع است و اهل غرور و خودبينى نيست. «ابوتراب» و «خاکسار» هر دو بار ارزشى مثبت دارد. |
ویرایش