پرش به محتوا

مکتب عرفانی تبریز: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات کتاب | تصویر = NURkar33.jpg | عنوان = مکتب عرفانی تبریز | عنوان‌های دیگ...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۶: خط ۲۶:
''' مکتب عرفانی تبریز''' نوشته‌ی استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] کتابی است که خواننده را با مکتب و طریقت عرفانی آذربایجان، خاصّه شهر تبریز آشنا می‌کند. آنچه که مراد نویسنده است بررسی عرفان و تصوّف در گستره‌ی جغرافیاییِ آذربایجان است، چه شرقی و چه غربی، امّا از آنجا که زمانی تبریز محور و مرکز تجمّع عارفان و صوفیان بوده شهر تبریز را شاخص قرار داده و نام کتاب را هم با تبریز همراه کرده است، این مطلبی است که وی در درون کتاب هم به آن اشاره کرده است.
''' مکتب عرفانی تبریز''' نوشته‌ی استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] کتابی است که خواننده را با مکتب و طریقت عرفانی آذربایجان، خاصّه شهر تبریز آشنا می‌کند. آنچه که مراد نویسنده است بررسی عرفان و تصوّف در گستره‌ی جغرافیاییِ آذربایجان است، چه شرقی و چه غربی، امّا از آنجا که زمانی تبریز محور و مرکز تجمّع عارفان و صوفیان بوده شهر تبریز را شاخص قرار داده و نام کتاب را هم با تبریز همراه کرده است، این مطلبی است که وی در درون کتاب هم به آن اشاره کرده است.


عنوان مکتب دادن به تصوّف آذربایجان و تبریز از ابداعات استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] است، وی در برابر و رویاروی مراکز متعدّد عرفان و تصوّف در جهان اسلام، به مانند مکتب خراسان، مکتب شیراز، مکتب بغداد، قائل بود که در خطّه‌ی آذربایجان نیز می‌تواند این مکتب بودن تسرّی یابد، هر چند که او خود می‌داند مکتب با کتاب و نوشتن همراه بوده است و در آذربایجان در این باره چیزی از قوّت دیده نمی‌شود، با این حال تبریز را هم در عداد مکتب و د رکنار دیگر مکاتب یاد می‌کند و برای این تئوری هم شرح و توضیحی دارد که در همین کتاب به آن پرداخته است.
عنوان مکتب دادن به تصوّف آذربایجان و تبریز از ابداعات استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] است، وی در برابر و رویاروی مراکز متعدّد عرفان و تصوّف در جهان اسلام، به مانند مکتب خراسان، مکتب شیراز، مکتب بغداد، قائل بود که در خطّه‌ی آذربایجان نیز می‌تواند این مکتب بودن تسرّی یابد، هر چند که او خود می‌داند مکتب با کتاب و نوشتن همراه بوده است و در آذربایجان در این باره چیزی از قوّت دیده نمی‌شود، با این حال تبریز را هم در عداد مکتب و در کنار دیگر مکاتب یاد می‌کند و برای این تئوری هم شرح و توضیحی دارد که در همین کتاب به آن پرداخته است.


نویسنده در این باره می‌گوید: مکتب عرفانی تبریز حرفهای بسیاری برای گفتن دارد، هرچند آثار مکتوب آن مکتب در نظم و نثر در برابر آثار مکتوبِ منظوم و منثور مکتبِ خراسان و بغداد چندان زیاد نیست، ولی با اینهمه نکاتی در آن هست که اگر بیش از مفاهیم عرفانی خراسانیان و بغدادیان نباشد کمتر هم نیست. امّا در حقِّ مکتب عرفانی آذربایجان جفاهایی صورت گرفته و این است که نشانی از آن، چنانکه بایسته و شایسته است یافت نمی‌شود، هرچند که خود عارفان آن دیار نیز در این مسئله پردخیل بوده‌اند، یعنی از آن بابت که سلوک و عرفانشان بیشتر عملی بوده و «نظر» را تابع «عمل» می‌دانستند به خودیِ خود کمتر مطرح شده است ولی در عین حال مردانی در آن دیار هستند که با عنوان «مجذوب» مورد اعتبار عارفان سایر دیار نیز هستند که برای عارفی چون سلطان العارفین بایزید بسطامی‌نیز بسیار جالب و قابل توجّه است. و در اشارات خودش به یکی از یاران و مریدان خود با صراحت تمام به این «مجذوبان» اشاره کرده و بهره گیریِ تمـام از «انفـاس» و انـدیشه‌های آنان را توصیه می‌نماید<ref>پیش مقدّمه، صص 8-7</ref>.
نویسنده در این باره می‌گوید: مکتب عرفانی تبریز حرفهای بسیاری برای گفتن دارد، هرچند آثار مکتوب آن مکتب در نظم و نثر در برابر آثار مکتوبِ منظوم و منثور مکتبِ خراسان و بغداد چندان زیاد نیست، ولی با این همه نکاتی در آن هست که اگر بیش از مفاهیم عرفانی خراسانیان و بغدادیان نباشد کمتر هم نیست. امّا در حقِّ مکتب عرفانی آذربایجان جفاهایی صورت گرفته و این است که نشانی از آن، چنانکه بایسته و شایسته است یافت نمی‌شود، هرچند که خود عارفان آن دیار نیز در این مسئله پردخیل بوده‌اند، یعنی از آن بابت که سلوک و عرفانشان بیشتر عملی بوده و «نظر» را تابع «عمل» می‌دانستند به خودیِ خود کمتر مطرح شده است ولی در عین حال مردانی در آن دیار هستند که با عنوان «مجذوب» مورد اعتبار عارفان سایر دیار نیز هستند که برای عارفی چون سلطان العارفین بایزید بسطامی‌نیز بسیار جالب و قابل توجّه است. و در اشارات خودش به یکی از یاران و مریدان خود با صراحت تمام به این «مجذوبان» اشاره کرده و بهره گیریِ تمـام از «انفـاس» و انـدیشه‌های آنان را توصیه می‌نماید<ref>پیش مقدّمه، صص 8-7</ref>.


از پیش مقدّمه چنین بر می‌آید که در سال 1382 استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] به دعوت استانداری آذربایجان برای یک سخنرانی دعوت شده و وی این عنوان را به عنوان یک تئوری در قالب یک سخنرانی عرضه کرده و بعد از آن نیز کتابی را با همان نام نوشته و برای نخستین بار انتشارات ستوده‌ی تبریز به چاپ آن اقدام نموده است و سالها بعد نیز انتشارات نجم کبری عهده دار چاپ آن شده که تا کنون چهار چاپ از آن وجود دارد.
از پیش مقدّمه چنین بر می‌آید که در سال 1382 استاد [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] به دعوت استانداری آذربایجان برای یک سخنرانی دعوت شده و وی این عنوان را به عنوان یک تئوری در قالب یک سخنرانی عرضه کرده و بعد از آن نیز کتابی را با همان نام نوشته و برای نخستین بار انتشارات ستوده‌ی تبریز به چاپ آن اقدام نموده است و سالها بعد نیز انتشارات نجم کبری عهده دار چاپ آن شده که تا کنون چهار چاپ از آن وجود دارد.
خط ۳۷: خط ۳۷:
کتاب مکتب عرفانی تبریز که در یک جلد با 264 صفحه نوشته شده است و تماماً اختصاص به معرّفی این مکتب عرفانی دارد. کتاب دارای مقدّمه‌ای مفصّل بانضمام یک پیش مقدّمه است که از وضعیت کتاب خبر می‌دهد که در واقع تمهیدی برای ورود به بحث اصلی است. فهرست مطالب کتاب چنین است: مقدّمه‌ی چاپ دوّم، مقدّمه، عرفان و تصوّف، پیران و بابایان تبریز، مشایخ بزرگ مکتب عرفانی تبریز، فتوّت و جوانمردی، دیگر مشایخ مکتب عرفانی تبریز، سه سهروردی بزرگ، چند خواجه‌ی بزرگ،  و سخن آخر.
کتاب مکتب عرفانی تبریز که در یک جلد با 264 صفحه نوشته شده است و تماماً اختصاص به معرّفی این مکتب عرفانی دارد. کتاب دارای مقدّمه‌ای مفصّل بانضمام یک پیش مقدّمه است که از وضعیت کتاب خبر می‌دهد که در واقع تمهیدی برای ورود به بحث اصلی است. فهرست مطالب کتاب چنین است: مقدّمه‌ی چاپ دوّم، مقدّمه، عرفان و تصوّف، پیران و بابایان تبریز، مشایخ بزرگ مکتب عرفانی تبریز، فتوّت و جوانمردی، دیگر مشایخ مکتب عرفانی تبریز، سه سهروردی بزرگ، چند خواجه‌ی بزرگ،  و سخن آخر.


قهراً در بین فصول اصلی اشاراتی فرعی نیز وجود دارد و در بر شمردن نامهای شهیر آن دیار آنچه که بایسته بوده را آورده و هر کدام را آشنایی ای مختصر داده است. نام این بزرگان که با «بابا» یا «خواجه» شهرت داشتند در ذیل هر فصل قرار داده است و لذا کسانی چون: [[بابا فرج وایقانی]]، [[بابا حسن سرخابی]]، [[بابا مزید]]، [[بابا فقیه اسبستی]]، و [[بابا حامد]] از این دست به حساب می‌آیند که زیر مجموعه‌ی بابایانند. در عین حال مشایخی چون: [[ابراهیم جوینانی]]، [[باله حسن صوفیانی]]، ابو اسحق، [[شیخ ابوبکر طائی ابهری]]، [[یوسف بن حسین تبریزی]]، [[ابوبکر حسین ارموی] از آن قبیلند. از دیگر نامداران و مشاهیر شیخ [[شهاب الدّین اهری]]، [[شمس الدّین ملکداد تبریزی]] و شیخ [[محمود شبستری]] است. و نیز در زنجان در روستای سهرورد، سه بزرگ نامدار چون: [[ابوالنجیب ضیاءالدّین عبدالقاهربن عبدالله]]، [[سهروردی شیخ اشراق]] و شیخ [[شهاب الدّین ابوحفص عمر سهروردی]]. و همین طور خواجگان شهیر آن دیار به مانند: [[خواجه محمّد کججانی]]، [[خواجه خوشنام]]، [[خواجه عبدالرّحیم اژآبادی]] و [[خواجه یوسف دهخوارقانی]] است که مورد توجّه و معرّفی قرار گرفته‌اند.
قهراً در بین فصول اصلی اشاراتی فرعی نیز وجود دارد و در بر شمردن نامهای شهیر آن دیار آنچه که بایسته بوده را آورده و هر کدام را آشنایی ای مختصر داده است. نام این بزرگان که با «بابا» یا «خواجه» شهرت داشتند در ذیل هر فصل قرار داده است و لذا کسانی چون: [[بابا فرج وایقانی]]، [[بابا حسن سرخابی]]، [[بابا مزید]]، [[بابا فقیه اسبستی]]، و [[بابا حامد]] از این دست به حساب می‌آیند که زیر مجموعه‌ی بابایانند. در عین حال مشایخی چون: [[ابراهیم جوینانی]]، [[باله حسن صوفیانی]]، ابو اسحق، [[شیخ ابوبکر طائی ابهری]]، [[یوسف بن حسین تبریزی]]، [[ابوبکر حسین ارموی]] از آن قبیلند. از دیگر نامداران و مشاهیر شیخ [[شهاب‌الدّین اهری|شهاب‌الدین اهری]]، [[شمس الدّین ملکداد تبریزی|شمس الدین ملک‌داد تبریزی]] و شیخ [[محمود شبستری]] است. و نیز در زنجان در روستای سهرورد، سه بزرگ نامدار چون: [[سهروردی، عبدالقاهر بن عبدالله|ابوالنجیب ضیاءالدّین عبدالقاهربن عبدالله]]، [[سهروردی، یحیی بن حبش|سهروردی شیخ اشراق]] و شیخ [[سهروردی، عمر بن محمد|شهاب‌الدّین ابوحفص عمر سهروردی]]. و همین طور خواجگان شهیر آن دیار به مانند: [[خواجه محمّد کججانی]]، [[خواجه خوشنام]]، [[خواجه عبدالرّحیم اژآبادی]] و [[خواجه یوسف دهخوارقانی]] است که مورد توجّه و معرّفی قرار گرفته‌اند.


نویسنده در مقدّمه‌ی کتاب می‌نویسد: آنچه كه به عنوان مكتب عرفانيِ آذربايجان طرح مي شود در حقيقت تمام مسائلي است كه به عنوان عرفان و تصوّف در همه‌ی مناطق اين استان وجود دارد. در تبريز، اردبيل، زنجان، اهر، بنيس، شبستر، وايقان، ابهر، سهرورد، اسکو، كججان، و بسياري ديگر از محلّات اين استان ردّ پاي تصوّف و عرفان اسلامي به خـوبي ديـده مي شود، هرچند كه منابع و مآخذ ما در اين باره بسيار كم و اندك است ولي همين مقدار هم مي تواند نشان دهد كه اين جايگاه در روزگاران گذشته يكي از بهترين محلّه هاي رشد عرفان و تصوّف اسلامي بوده است. به واقع آنچه كه در اين محلّات از اين بابت وجود داشته چيزي كم از منطقه‌ی خراسان و شيراز كه بسياري آنرا (خراسان) مهد عرفان و تصوّف ايران و اسلام مي شناسند ندارد. درست است كه آنچه كه هست در تمام منطقه‌ی آذربايجان وجود داشته ولي از آنجا كه تبريز مركزيّت داشته و محلّ سكونت و حضور مشايخ بزرگ آن زمان بوده به نوعي مي توان به آن، تصوّف تبريز و مكتب عرفانيِ تبريز هم اطلاق كرد<ref>مقدّمه، صص 14-13</ref>.
نویسنده در مقدّمه‌ی کتاب می‌نویسد: آنچه كه به عنوان مكتب عرفانيِ آذربايجان طرح مي شود در حقيقت تمام مسائلي است كه به عنوان عرفان و تصوّف در همه‌ی مناطق اين استان وجود دارد. در تبريز، اردبيل، زنجان، اهر، بنيس، شبستر، وايقان، ابهر، سهرورد، اسکو، كججان، و بسياري ديگر از محلّات اين استان ردّ پاي تصوّف و عرفان اسلامي به خـوبي ديـده مي شود، هرچند كه منابع و مآخذ ما در اين باره بسيار كم و اندك است ولي همين مقدار هم مي تواند نشان دهد كه اين جايگاه در روزگاران گذشته يكي از بهترين محلّه هاي رشد عرفان و تصوّف اسلامي بوده است. به واقع آنچه كه در اين محلّات از اين بابت وجود داشته چيزي كم از منطقه‌ی خراسان و شيراز كه بسياري آنرا (خراسان) مهد عرفان و تصوّف ايران و اسلام مي شناسند ندارد. درست است كه آنچه كه هست در تمام منطقه‌ی آذربايجان وجود داشته ولي از آنجا كه تبريز مركزيّت داشته و محلّ سكونت و حضور مشايخ بزرگ آن زمان بوده به نوعي مي توان به آن، تصوّف تبريز و مكتب عرفانيِ تبريز هم اطلاق كرد<ref>مقدّمه، صص 14-13</ref>.
خط ۵۱: خط ۵۱:
در بخش عرفان و تصوّف با تعاریفی جهت آشنایی با این رشته از معرفت مواجه می‌شویم که این تعاریف از زبان بزرگان این رشته به مانند: [[ابوالحسن خرقانی]]، [[ابوسعید ابوالخیر]]، [[ابوتراب نخشبی]]، [[ابوعلی رودباری]]، [[ابوبکر شبلی]] و دیگران مطرح شده است. این تعاریف ماهیت عرفان و تصوّف را معلوم می‌کند و کار عارف و صوفیِ صافی را به خوبی گوشزد می‌نماید و در تعریفی جامع از [[ابوسعید ابوالخیر]] شریعتمدار بودن اهل تصوّف را که بر مدار قرآن و سنّت سیر می‌کنند نمایش می‌دهد و ده مورد را که همه مستند به آیات قرآن است را در دستور کار صوفی و عارف قرار می‌دهد که گویی هر که بدان اصول پایبند نباشد از طریقت خارج و منحرف شده است<ref>متن، صص 27-25</ref>.
در بخش عرفان و تصوّف با تعاریفی جهت آشنایی با این رشته از معرفت مواجه می‌شویم که این تعاریف از زبان بزرگان این رشته به مانند: [[ابوالحسن خرقانی]]، [[ابوسعید ابوالخیر]]، [[ابوتراب نخشبی]]، [[ابوعلی رودباری]]، [[ابوبکر شبلی]] و دیگران مطرح شده است. این تعاریف ماهیت عرفان و تصوّف را معلوم می‌کند و کار عارف و صوفیِ صافی را به خوبی گوشزد می‌نماید و در تعریفی جامع از [[ابوسعید ابوالخیر]] شریعتمدار بودن اهل تصوّف را که بر مدار قرآن و سنّت سیر می‌کنند نمایش می‌دهد و ده مورد را که همه مستند به آیات قرآن است را در دستور کار صوفی و عارف قرار می‌دهد که گویی هر که بدان اصول پایبند نباشد از طریقت خارج و منحرف شده است<ref>متن، صص 27-25</ref>.


در طریقت گذشته از مرشد و پیر و شیخ و مراد الفاظی دیگر وجود دارد که بزرگان این طریق را معلوم می‌کند مانند: باب، بابا، باله، استاد، پدر، اخی، خواجه و موارد دیگر که این الفاظ چیزی مترادف با «ولی» و جمع آن «اولیاء» منظور می‌شود که مورد اعتبار اغلب فرق و نحله‌هاست. در بخشی از این کتاب سخن از بابایان رفته است که مشایخ اصلی تبریز و یا به طور کلّی آذربایجان بودند امّا این بابایان تنها در تبریز و آذربایجان هرت نداشتند بلکه در دیگر بلاد اسلامی‌نیز گاه بزرگانشان با همین عنوان خوانده می‌شد مانند: [[باباطاهر عریان]] در همدان و لرستان، [[بابا رکن الدّین]] در اصفهان، بابا رکن‌الدّین در شیراز و [[بابا افضل الدّین کاشانی]]، [[بابا اصلی دماوندی]]، و [[بابا سلطانی قلندر قمی]]. <ref>متن، ص 33</ref>.
در طریقت گذشته از مرشد و پیر و شیخ و مراد الفاظی دیگر وجود دارد که بزرگان این طریق را معلوم می‌کند مانند: باب، بابا، باله، استاد، پدر، اخی، خواجه و موارد دیگر که این الفاظ چیزی مترادف با «ولی» و جمع آن «اولیاء» منظور می‌شود که مورد اعتبار اغلب فرق و نحله‌هاست. در بخشی از این کتاب سخن از بابایان رفته است که مشایخ اصلی تبریز و یا به طور کلّی آذربایجان بودند امّا این بابایان تنها در تبریز و آذربایجان هرت نداشتند بلکه در دیگر بلاد اسلامی‌نیز گاه بزرگانشان با همین عنوان خوانده می‌شد مانند: [[باباطاهر عریان]] در همدان و لرستان، [[بابا رکن الدّین]] در اصفهان، بابا رکن‌الدّین در شیراز و [[بابا افضل الدّین کاشانی|بابا افضل‌الدّین کاشانی]]، [[بابا اصلی دماوندی]]، و [[بابا سلطانی قلندر قمی]]. <ref>متن، ص 33</ref>.


نویسنده در صفحات 35 تا 37 نام 51 بابا را می‌آورد که ظاهراً در قرون پنج و شش هجری در شهر تبریز در کنار هم می‌زیسته‌اند. وجود اینهمه عارف در یک زمان جزو استثنائات است و در کمتر زمانی بوده که اینهمه عارف و صوفی در یک زمان و در یک شهر حضور داشته باشند. در ادامه نیز در صفحات 37 و 38 ادامه‌ی اسامی‌را تا 73 فرد می‌آورد که شاید مقارن با آن افراد نبودند. نویسنده در ذیل این اسامی‌در خصوص ارزش و اعتبار استاد و مرشد برای طریقت نکات مهمی‌را از زبان بزرگان این راه بر می‌شمارد که دانستن آنه برای شناخت بهتر مشایخ بسیار مفید است.
نویسنده در صفحات 35 تا 37 نام 51 بابا را می‌آورد که ظاهراً در قرون پنج و شش هجری در شهر تبریز در کنار هم می‌زیسته‌اند. وجود اینهمه عارف در یک زمان جزو استثنائات است و در کمتر زمانی بوده که اینهمه عارف و صوفی در یک زمان و در یک شهر حضور داشته باشند. در ادامه نیز در صفحات 37 و 38 ادامه‌ی اسامی‌را تا 73 فرد می‌آورد که شاید مقارن با آن افراد نبودند. نویسنده در ذیل این اسامی‌در خصوص ارزش و اعتبار استاد و مرشد برای طریقت نکات مهمی‌را از زبان بزرگان این راه بر می‌شمارد که دانستن آنه برای شناخت بهتر مشایخ بسیار مفید است.
خط ۶۳: خط ۶۳:
غیر از این نامها اسامی‌بسیار دیگری وجود دارد که در فهرست مطالب به آن اشاره شده و در باره‌ی هر یک توضیحاتی مختصر آمده که خواننده را با آنان تا اندازه ای آشنا می‌کند. بخش دیگر مربوط به بحث فتوّت و جوانمردی است که گویا در آن زمان در بین عارفان آن دیار مطرح بوده و برخی از مشایخ نامبرده در این کتاب از جمله‌ی اهل فتوّت محسوب می‌شده‌اند و در واقع نوعی عرفان عملی که چندان به نظریات نمی‌پردازد و یا اعتقادی به نظریّات گفتاری و نوشتاری ندارد، زیرا عرفان را در عمل می‌بیند و عمل نیز گذشته از طاعت و عبادت برای خدا، خدمت به خلق است آنهم بدون ریا و بدون منّت.
غیر از این نامها اسامی‌بسیار دیگری وجود دارد که در فهرست مطالب به آن اشاره شده و در باره‌ی هر یک توضیحاتی مختصر آمده که خواننده را با آنان تا اندازه ای آشنا می‌کند. بخش دیگر مربوط به بحث فتوّت و جوانمردی است که گویا در آن زمان در بین عارفان آن دیار مطرح بوده و برخی از مشایخ نامبرده در این کتاب از جمله‌ی اهل فتوّت محسوب می‌شده‌اند و در واقع نوعی عرفان عملی که چندان به نظریات نمی‌پردازد و یا اعتقادی به نظریّات گفتاری و نوشتاری ندارد، زیرا عرفان را در عمل می‌بیند و عمل نیز گذشته از طاعت و عبادت برای خدا، خدمت به خلق است آنهم بدون ریا و بدون منّت.


نویسنده در معنای فتوّت و مروّت که جوانمردان بدان منسوبند گفته است: و معنای «مروّت» آن است که آدمی‌ جامع فضایل اخلاقی و انسانی باشد. کارهای نیکو کند و بر مدار ادب و آداب سیر نمایـد. صاحب مروّت باید بر مدار نور و هدایت و بر وفق خواسته‌ی دین و حکم خداوند حرکت کند و از هرچه که غیر از این است بیزاری و دوری بجوید. با این حساب باز هم آنچه که قابل توجّه خواهد بود همان ولایت است که در حقیقت به عنوان غایت و مقصد و به گفته ای به عنوان کمال فتوّت مطرح است و فتوّت به کمال نمی‌رسد مگر با پدیداریِ مروّت. و مروّت را بازگشت آدمی ‌به اصالت فطریِ خود معنا کرده‌اند. و لذا هرگاه سالک بتواند به این اصالت خود رجعت نماید توانسته که به مروّت راه یابد. و این رجعت با مفهوم دینی و قرآنیِ عالم و «عهد الست» ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ دارد. این عهد بین انسان و خداوند بسته شده و لذا اوّلین و شاید مهمترین اصل فتوّت بازیافت این پیمان و عهد کهن و قدیمی‌است که بسیاری آنرا به فراموشی سپرده‌اند. این همان است که خداوند فرمود: «الست بربّکم؟» و همه‌ی بنی آدم با اشراف و باور و آگاهی به آن پاسخی مثبت دادند و یک جا گفتند: «بلی، شهدنا». اهل فتوّت به واسطه‌ی اینکه برای خدا و با توجّه به رضایت و عنایت او در این راه گام می‌گذارند باید از قدرت و معرفتی بالا برخوردار باشند تا بتوانند بسیاری از خصال نیکو و اخلاق حسنه را در خود جمع نمایند. شهامت و شجاعت، دلیری و دلاوری، راستی و درستی، کرم و جود و بخشش، سعه‌ی صدر و تحمّل زیاد، غیرت و شرف، حجب و حیاء، گذشت و نادیده گرفتن برخی امور از جمله خصال اهل فتوّت و جوانمردی است<ref>متن، صص 186-185</ref>.
نویسنده در معنای فتوّت و مروّت که جوانمردان بدان منسوبند گفته است: و معنای «مروّت» آن است که آدمی‌ جامع فضایل اخلاقی و انسانی باشد. کارهای نیکو کند و بر مدار ادب و آداب سیر نمایـد. صاحب مروّت باید بر مدار نور و هدایت و بر وفق خواسته‌ی دین و حکم خداوند حرکت کند و از هرچه که غیر از این است بیزاری و دوری بجوید. با این حساب باز هم آنچه که قابل توجّه خواهد بود همان ولایت است که در حقیقت به عنوان غایت و مقصد و به گفته ای به عنوان کمال فتوّت مطرح است و فتوّت به کمال نمی‌رسد مگر با پدیداریِ مروّت. و مروّت را بازگشت آدمی ‌به اصالت فطریِ خود معنا کرده‌اند. و لذا هرگاه سالک بتواند به این اصالت خود رجعت نماید توانسته که به مروّت راه یابد. و این رجعت با مفهوم دینی و قرآنیِ عالم و «عهد الست» ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ دارد. این عهد بین انسان و خداوند بسته شده و لذا اوّلین و شاید مهمترین اصل فتوّت بازیافت این پیمان و عهد کهن و قدیمی‌است که بسیاری آنرا به فراموشی سپرده‌اند. این همان است که خداوند فرمود: «'''الست بربّکم'''» و همه‌ی بنی آدم با اشراف و باور و آگاهی به آن پاسخی مثبت دادند و یک جا گفتند: «بلی، شهدنا». اهل فتوّت به واسطه‌ی اینکه برای خدا و با توجّه به رضایت و عنایت او در این راه گام می‌گذارند باید از قدرت و معرفتی بالا برخوردار باشند تا بتوانند بسیاری از خصال نیکو و اخلاق حسنه را در خود جمع نمایند. شهامت و شجاعت، دلیری و دلاوری، راستی و درستی، کرم و جود و بخشش، سعه‌ی صدر و تحمّل زیاد، غیرت و شرف، حجب و حیاء، گذشت و نادیده گرفتن برخی امور از جمله خصال اهل فتوّت و جوانمردی است<ref>متن، صص 186-185</ref>.


نویسنده در همین راستا بر این است که مکتب عرفانی تبریز بدون طرح و بررسی اهل فتوّت و اخیان نیمه می‌ماند و در این باره باید به [[نجم الدّین زرکوب تبریزی]] نیز توجّه کرد که او نیز خود رساله ای در باره‌ی فتوّت دارد. وی فتوّت را سه گانه دانسته و بر این است که اهل فتوّت باید این هر سه را رعایت کنند و آن سه عبارتند از: فتوّت زبان، فتوّت دل، و فتوّت چشم. خواجگانی هم که در بخش آخر کتاب آمده به راستی افراد مهم و ارزشمندی هستند که متأسّفانه در متن آثار صوفیه کمرنگند و حال آنکه برخی از آنان به راستی از مردان بزرگ دانایی و عمل بودند.
نویسنده در همین راستا بر این است که مکتب عرفانی تبریز بدون طرح و بررسی اهل فتوّت و اخیان نیمه می‌ماند و در این باره باید به [[نجم الدّین زرکوب تبریزی|نجم‌الدّین زرکوب تبریزی]] نیز توجّه کرد که او نیز خود رساله ای در باره‌ی فتوّت دارد. وی فتوّت را سه گانه دانسته و بر این است که اهل فتوّت باید این هر سه را رعایت کنند و آن سه عبارتند از: فتوّت زبان، فتوّت دل، و فتوّت چشم. خواجگانی هم که در بخش آخر کتاب آمده به راستی افراد مهم و ارزشمندی هستند که متأسّفانه در متن آثار صوفیه کمرنگند و حال آنکه برخی از آنان به راستی از مردان بزرگ دانایی و عمل بودند.




۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش