۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
کتاب جستارهایی در معرفت مرگ در یک جلئ و به زبان فارسی نوشته شده است. جلد و کاغذ آن مرغوب است و در قطع رقعی و طرحی شکیل با 352 صفحه. نویسنده [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در مقدّمهی کتاب میگوید: ما در این اثر ـ جستارهایی در معرفت مرگ ـ در دو قسمت بحث خواهیم کرد، یکی تمهیدی برای معرفت مرگ که نگاهی حکمی و فلسفی به این ماجراست و در بخش دوّم ابیاتی از آثار مولانا در مثنوی و دیوان کبیر را مورد توجّه قرار خواهیم داد که آن بزرگمرد عارف از مرگ گفته و کم و کیف آن را بهخوبی مورد نقادی قرار داده است <ref>مقدمه، ص 10</ref>. | کتاب جستارهایی در معرفت مرگ در یک جلئ و به زبان فارسی نوشته شده است. جلد و کاغذ آن مرغوب است و در قطع رقعی و طرحی شکیل با 352 صفحه. نویسنده [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در مقدّمهی کتاب میگوید: ما در این اثر ـ جستارهایی در معرفت مرگ ـ در دو قسمت بحث خواهیم کرد، یکی تمهیدی برای معرفت مرگ که نگاهی حکمی و فلسفی به این ماجراست و در بخش دوّم ابیاتی از آثار مولانا در مثنوی و دیوان کبیر را مورد توجّه قرار خواهیم داد که آن بزرگمرد عارف از مرگ گفته و کم و کیف آن را بهخوبی مورد نقادی قرار داده است <ref>مقدمه، ص 10</ref>. | ||
این گونه ما باید منتظر تحلیلهایی فلسفی ـ عرفانی باشیم. طبیعتاً بررسی مرگ در سخنان فلاسفه ما را با مرگ سقراط و جام شوکردان و اندیشه های افلاطون و فلوطین آشنا میکند و بررسی های کهن هنوز هم برای ما سنگ بنای محکم معرفت پنداشته میشود. چنانکه نویسنده جستارها خود به این مسائل اشاره کرده و به تحلیل و نقد آن پرداخته است. با آنکه کتاب عنوانی فلسفی دارد و قرار است نگرشی فلسفی را هم ارائه بدهد ولی هر از گاهی نگاهی دینی و الهیّاتی در آن وجود دارد و این هم در پدیدهی مرگ و بررسی آن امری طبیعی است زیرا ادیان در این باره بیش از دیگران به این مقوله اهتمام کرده اند، خاصه در اسلام و قرآن میتوان بهترین نگرش را در این خصوص یافت و ارائه داد و این چیزی است که نویسنده بدان توجّه داشته است. در بین منابع نویسنده لااقل سه کتاب غربی در خصوص مرگ وجود دارد که عبارتند از: [[مرگ]] اثر تاد می، [[مرگ سقراط]] نوشتهی رومانو گواردینی و [[مرگ(مجموعه مقالات)]] که جمعی از نویسندگان غربی آن را نوشته اند که به اهتمام محمّد صنعتی به انتشار رسیده است. وجود این آثار هم توجّه گسترده به مرگ را در همه جا نشان میدهد و هم اینکه نویسندهی ما نیز از اینهمه غافل نبوده و د رجریان تتبّعات و پژوهشهای قدیم و جدید و همین طور شرق و غرب بوده است. نگاهی به گسترهی منابع وسعت نگرش مؤلّف را به خوبی نشان میدهد، خاصّه این که او خود در مقولات فلسفی و عرفانی و نیز دین پژوهشی هم صاحبنظر است و هم صاحب اثر. | این گونه ما باید منتظر تحلیلهایی فلسفی ـ عرفانی باشیم. طبیعتاً بررسی مرگ در سخنان فلاسفه ما را با مرگ سقراط و جام شوکردان و اندیشه های افلاطون و فلوطین آشنا میکند و بررسی های کهن هنوز هم برای ما سنگ بنای محکم معرفت پنداشته میشود. چنانکه نویسنده جستارها خود به این مسائل اشاره کرده و به تحلیل و نقد آن پرداخته است. با آنکه کتاب عنوانی فلسفی دارد و قرار است نگرشی فلسفی را هم ارائه بدهد ولی هر از گاهی نگاهی دینی و الهیّاتی در آن وجود دارد و این هم در پدیدهی مرگ و بررسی آن امری طبیعی است زیرا ادیان در این باره بیش از دیگران به این مقوله اهتمام کرده اند، خاصه در اسلام و قرآن میتوان بهترین نگرش را در این خصوص یافت و ارائه داد و این چیزی است که نویسنده بدان توجّه داشته است. در بین منابع نویسنده لااقل سه کتاب غربی در خصوص مرگ وجود دارد که عبارتند از: [[مرگ]] اثر تاد می، [[مرگ سقراط]] نوشتهی [[رومانو گواردینی]] و [[مرگ(مجموعه مقالات)]] که جمعی از نویسندگان غربی آن را نوشته اند که به اهتمام [[محمّد صنعتی]] به انتشار رسیده است. وجود این آثار هم توجّه گسترده به مرگ را در همه جا نشان میدهد و هم اینکه نویسندهی ما نیز از اینهمه غافل نبوده و د رجریان تتبّعات و پژوهشهای قدیم و جدید و همین طور شرق و غرب بوده است. نگاهی به گسترهی منابع وسعت نگرش مؤلّف را به خوبی نشان میدهد، خاصّه این که او خود در مقولات فلسفی و عرفانی و نیز دین پژوهشی هم صاحبنظر است و هم صاحب اثر. | ||
فهرست مطالبی که در آغاز کتاب آمده چنین است: مقدّمه، تمهیدی بر معرفت مرگ، بودن یا نبودن، مردن به جای دیگری، خواب و مرگ، مرگ سقراط، جسم و روح، یاد مرگ، مرگ در قرآن، عزرائیل، مرگ روح، مرگ یا تغییرات کلّی، مرگ و قیامت، ترس از مرگ، و نهایتاً اندیشهی نامیرایی. این فهرست هر کدام برای خود داستانی دارد و خواننده با ذکر هر عنوانی میتواند برای خود زمینه هایی را فراهم کند و یا پیش از خواندن به داوری بنشیند، ولی با این حال هرگز بی نیاز از خواندن این فصول نیست، زیرا در کل با خواندن این اثر میتواند نگاهی دقیق و همه جانبه به مسئلهی مرگ داشته باشد، چنانکه از متن و عناوین پیداست، نویسنده نه تنها از مرگ جسم بلکه از مرگ روح هم حرف میزند و لذا تا به آن بخش ورود نکنیم و مورد دقّت قرار ندهیم از محتوای آن چیزی نمیتوانیم بگوییم. | فهرست مطالبی که در آغاز کتاب آمده چنین است: مقدّمه، تمهیدی بر معرفت مرگ، بودن یا نبودن، مردن به جای دیگری، خواب و مرگ، مرگ سقراط، جسم و روح، یاد مرگ، مرگ در قرآن، عزرائیل، مرگ روح، مرگ یا تغییرات کلّی، مرگ و قیامت، ترس از مرگ، و نهایتاً اندیشهی نامیرایی. این فهرست هر کدام برای خود داستانی دارد و خواننده با ذکر هر عنوانی میتواند برای خود زمینه هایی را فراهم کند و یا پیش از خواندن به داوری بنشیند، ولی با این حال هرگز بی نیاز از خواندن این فصول نیست، زیرا در کل با خواندن این اثر میتواند نگاهی دقیق و همه جانبه به مسئلهی مرگ داشته باشد، چنانکه از متن و عناوین پیداست، نویسنده نه تنها از مرگ جسم بلکه از مرگ روح هم حرف میزند و لذا تا به آن بخش ورود نکنیم و مورد دقّت قرار ندهیم از محتوای آن چیزی نمیتوانیم بگوییم. | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
== گزارش محتوا== | == گزارش محتوا== | ||
کتاب به طور اختصاصی به مقولهی مرگ میپردازد و از مناظر فلسفه، عرفان و دین آن را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. عناوین کتاب هم حاکی است که این سه دید در آن لحاظ شده است. یعنی در کنار فلسفه و عرفان به الهیّات نیز توجّه شده است. نویسنده کتاب، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در نخستین بخش از کتاب مورد بحث بر این است که شاخت مرگ و دانستن حقیقت و ماهیّت آن کاری دشوار و پیچیده است و شاید تا کنون کسی به طور مستقیم و به جد به این مقوله نپرداخته باشد. البتّه غرض این نیست که حرف و حدیثی از آن به میان نیامده باشد و یا مقالاتی در آن باب وجود نداشته باشد بلکه سخن در پیچیده و غامض بودن آن و معلوم نبودن هویّت واقعی و حقیقت راستین آن است <ref>متن، ص 11</ref>. نویسنده کتاب در بخشی از همین فصل با زبان ساده میگوید: شاید برخی در پرسش مرگ چیست؟ به شکل بسیار ساده بگویند نبودن زندگی؛ و مشکل در همینجا است. با عدم مرگ، زندگی تعریفی ناقص و مبهم دارد چنانکه زندگی را نمیتوان تنها با نبودن مرگ تعریف و توصیف نمود. | کتاب به طور اختصاصی به مقولهی مرگ میپردازد و از مناظر فلسفه، عرفان و دین آن را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. عناوین کتاب هم حاکی است که این سه دید در آن لحاظ شده است. یعنی در کنار فلسفه و عرفان به الهیّات نیز توجّه شده است. نویسنده کتاب، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در نخستین بخش از کتاب مورد بحث بر این است که شاخت مرگ و دانستن حقیقت و ماهیّت آن کاری دشوار و پیچیده است و شاید تا کنون کسی به طور مستقیم و به جد به این مقوله نپرداخته باشد. البتّه غرض این نیست که حرف و حدیثی از آن به میان نیامده باشد و یا مقالاتی در آن باب وجود نداشته باشد بلکه سخن در پیچیده و غامض بودن آن و معلوم نبودن هویّت واقعی و حقیقت راستین آن است <ref>متن، ص 11</ref>. | ||
نویسنده کتاب در بخشی از همین فصل با زبان ساده میگوید: شاید برخی در پرسش مرگ چیست؟ به شکل بسیار ساده بگویند نبودن زندگی؛ و مشکل در همینجا است. با عدم مرگ، زندگی تعریفی ناقص و مبهم دارد چنانکه زندگی را نمیتوان تنها با نبودن مرگ تعریف و توصیف نمود. | |||
کریه دانستن مرگ و عدم رویکرد مطلوب به آنیکی از اسباب مجهول بودن و یا مجهول ماندن آن برای انسان است. ما به سهولت و با طیب خاطر از زندگی و حیات سخن میگوییم و از این سخنان لذّت هم میبریم ولی این حالات هرگز برای بحث مرگ پیش نمیآید و کسی از بحث مرگ هرچند که آن هم هیجانات خاص خود را دارد و همواره حس کنجکاوی آدمیان را برانگیخته است استقبال نمیکند، حتّی برخی از بحث مرگ هم به وحشت میافتند و بهشدت از آن میهراسند. امّا بحث از مرگ، مرگ نیست که خود نوعی حیات و زندگی است، چه دانستن مرگ و کشف ابهامات و مجهولات مرگ اگر دانش باشد که هست، پس میتواند سبب حیات و بالندگی باشد، چه علم حیات است و دانش زندگی. پس بازهم باید بیشتر پرسید و بیشتر دانست و بر معلومات خود در خصوص مرگ افزود، هرچند که این دانش در حدّ تئوری است و تجربهی شخصی چاشنیِ آن نیست و درواقع بحث مرگ زمانی کامل و تمام میشود که کسی خود بمیرد و مرگ را مستقیماً تجربه کند، در آن صورت است که هم مرگ را تماماً میفهمد و هم نمیفهمد. میفهمد چون آن را تجربه کرده است و نمیفهمد چون زمانی برای تحلیل و حفظ آن و بیان آنچه که اتّفاق افتاده نداشته است. و البته فرقی هم نمیکند زیرا دیگر مجالی برای بیان یافته و دریافته نیز وجود ندارد و او نیز دیگر درصدد بیان مطلب برای کسی نیست و کسی هم از وی خواهان تشریح و تحلیل این تجربه نیست <ref>متن، صص 13-11</ref>. | کریه دانستن مرگ و عدم رویکرد مطلوب به آنیکی از اسباب مجهول بودن و یا مجهول ماندن آن برای انسان است. ما به سهولت و با طیب خاطر از زندگی و حیات سخن میگوییم و از این سخنان لذّت هم میبریم ولی این حالات هرگز برای بحث مرگ پیش نمیآید و کسی از بحث مرگ هرچند که آن هم هیجانات خاص خود را دارد و همواره حس کنجکاوی آدمیان را برانگیخته است استقبال نمیکند، حتّی برخی از بحث مرگ هم به وحشت میافتند و بهشدت از آن میهراسند. امّا بحث از مرگ، مرگ نیست که خود نوعی حیات و زندگی است، چه دانستن مرگ و کشف ابهامات و مجهولات مرگ اگر دانش باشد که هست، پس میتواند سبب حیات و بالندگی باشد، چه علم حیات است و دانش زندگی. پس بازهم باید بیشتر پرسید و بیشتر دانست و بر معلومات خود در خصوص مرگ افزود، هرچند که این دانش در حدّ تئوری است و تجربهی شخصی چاشنیِ آن نیست و درواقع بحث مرگ زمانی کامل و تمام میشود که کسی خود بمیرد و مرگ را مستقیماً تجربه کند، در آن صورت است که هم مرگ را تماماً میفهمد و هم نمیفهمد. میفهمد چون آن را تجربه کرده است و نمیفهمد چون زمانی برای تحلیل و حفظ آن و بیان آنچه که اتّفاق افتاده نداشته است. و البته فرقی هم نمیکند زیرا دیگر مجالی برای بیان یافته و دریافته نیز وجود ندارد و او نیز دیگر درصدد بیان مطلب برای کسی نیست و کسی هم از وی خواهان تشریح و تحلیل این تجربه نیست <ref>متن، صص 13-11</ref>. | ||
خط ۴۷: | خط ۴۹: | ||
مرگ را با آنکه همه دیده اند و ظاهر آن را میشناسند ولی واقع این است که با تمام کثرت حضور و تکرار، با این حال چنانکه مؤلّف بیان کرد امری غیر قابل تجربه است. البتّه مراد مرگ کامل با تعریفی است که از آن داریم، وگر نه در عرفان تولّد دوباره امری است قابل توجّه که با حدیث موتوا قبل ان تموتوا گره خورده است. از دید فلسفی نیز هر لحظه با وجود زمان و حرکت مرگ و زندگی های متوالی و پی در پی را میتوان تجربه کرد. | مرگ را با آنکه همه دیده اند و ظاهر آن را میشناسند ولی واقع این است که با تمام کثرت حضور و تکرار، با این حال چنانکه مؤلّف بیان کرد امری غیر قابل تجربه است. البتّه مراد مرگ کامل با تعریفی است که از آن داریم، وگر نه در عرفان تولّد دوباره امری است قابل توجّه که با حدیث موتوا قبل ان تموتوا گره خورده است. از دید فلسفی نیز هر لحظه با وجود زمان و حرکت مرگ و زندگی های متوالی و پی در پی را میتوان تجربه کرد. | ||
نویسنده از قول [[ابونعیم اصفهانی]] روایتی را در [[حلیة الأولیاء]] نقل کرده که حوّا وقتی که مطّلع شد فرزندش هابیل کشته شده شنیدن این امر برایش نامأنوس و ناشناخته بود. زیرا معنا و مفهومی از مرگ و نیستی در ذهن نداشت، این است که پرسید این یعنی چه؟ و واقعاً جالب است، زیرا هیچ زمینه ای از فهم آنچه که نیست هنوز برای وی پدید نیامده بود و نا آشنایی با آن پدیده وی را در نگاه اوّل کاملاً | نویسنده از قول [[ابونعیم اصفهانی]] روایتی را در [[حلية الأولياء و طبقات الأصفياء|حلیة الأولیاء]] نقل کرده که حوّا وقتی که مطّلع شد فرزندش هابیل کشته شده شنیدن این امر برایش نامأنوس و ناشناخته بود. زیرا معنا و مفهومی از مرگ و نیستی در ذهن نداشت، این است که پرسید این یعنی چه؟ و واقعاً جالب است، زیرا هیچ زمینه ای از فهم آنچه که نیست هنوز برای وی پدید نیامده بود و نا آشنایی با آن پدیده وی را در نگاه اوّل کاملاً خنثی و بی تفاوت کرده بود. حوّا هیچ تصوّری از مرگ نداشت، ما نیز با آنکه هزاره ها از آن گذشته به واقع تصوّر درستی از مرگ نداریم، زیرا خود مستقیماً آن را چنانکه باید و شاید تجربه نکردهایم و حسّی واقعی از آن نداریم، این است که ترسهایمان نیز از خودِ مرگ موهومی و غیر واقعی است و در واقع ترس از چیزهای دیگر است نه از خود مرگ. | ||
فصل دیگر کتاب با عنوان بودن یا نبودن هر چند ما را به نمایشنامهی [[برشت]] میبرد، ولی نویسنده به ابیاتی از [[مولانا]] استناد میکند که هفت قرن قبل از برشت بودن یا نبودن را از نوعی دیگر مورد تحلیل قرار داده است. <ref>مثنوی معنوی، د5، ابیات 1770-1760</ref>. و نویسنده پیرو آن مینویسد: بودنِ مرگ، یا نبودنِ مرگ؟ در اینجا مسئله این است. <ref>متن، ص 32</ref>. نویسنده در بخشی از این فصل میگوید: جالب است که این مقوله را مولانا در مثنوی بحث میکند، یعنی حدود هشتصد سال پیش از این، این بحث و این چالشِ جدّی وجود داشته و دو دسـته با دو باور به مسـئلهی «مـرگ» اندیشه میکردند و یکی بر این است که ایکاش نبود و دیگری وجود مرگ را ضروری و لازم میداند، نهایت اینکه مرگ باوری و باور به اینکه مرگ هست مسئلهی مشترک و یقینیِ هر دو گروه است و کسی وجود مرگ را انکار نمیکند، هر چند که انکارکردنی هم نیست و لاجَرَم تنها موردی است که بی نهایت به تجربهی افراد درآمده، اعم از دیدن مرگ دیگران، دوستان و آشنایان و همسایگان و اقوامِ دور و نزدیک؛ و یا احتمال و تقریب مرگ خود در ظهور و بروز حوادث <ref>متن، صص 40-39</ref>. | فصل دیگر کتاب با عنوان بودن یا نبودن هر چند ما را به نمایشنامهی [[برشت]] میبرد، ولی نویسنده به ابیاتی از [[مولانا]] استناد میکند که هفت قرن قبل از برشت بودن یا نبودن را از نوعی دیگر مورد تحلیل قرار داده است. <ref>مثنوی معنوی، د5، ابیات 1770-1760</ref>. و نویسنده پیرو آن مینویسد: بودنِ مرگ، یا نبودنِ مرگ؟ در اینجا مسئله این است. <ref>متن، ص 32</ref>. نویسنده در بخشی از این فصل میگوید: جالب است که این مقوله را [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] در [[مثنوی معنوی|مثنوی]] بحث میکند، یعنی حدود هشتصد سال پیش از این، این بحث و این چالشِ جدّی وجود داشته و دو دسـته با دو باور به مسـئلهی «مـرگ» اندیشه میکردند و یکی بر این است که ایکاش نبود و دیگری وجود مرگ را ضروری و لازم میداند، نهایت اینکه مرگ باوری و باور به اینکه مرگ هست مسئلهی مشترک و یقینیِ هر دو گروه است و کسی وجود مرگ را انکار نمیکند، هر چند که انکارکردنی هم نیست و لاجَرَم تنها موردی است که بی نهایت به تجربهی افراد درآمده، اعم از دیدن مرگ دیگران، دوستان و آشنایان و همسایگان و اقوامِ دور و نزدیک؛ و یا احتمال و تقریب مرگ خود در ظهور و بروز حوادث <ref>متن، صص 40-39</ref>. | ||
در فصل مردن به جای دیگری توجّه اصلی بر روی | در فصل مردن به جای دیگری توجّه اصلی بر روی نمایشنامهای مشهور از تراژدی نویس یونان باستان [[اوریپید]] به نام آلسست (Alceste) است. که واقعاً مفهوم و امر شگفتی است از این رو نویسنده چند پرسش را مطرح میکند: آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا کسی هست که چنین کاری را انجام بدهد؟ اگر چنین چیزی ممکن باشد دلیل آن چیست؟ دیگران در این خصوص چه میاندیشند؟ دیگران در بارهی کسی که اقدام به این کار کرده چه خواهند گفت؟ اینها واقعاً پرسشهای مهم و به جایی است. هر کسی فقط میتواند برای خود و به جای خود بمیرد و کسی نمیتواند به جای کس دیگر چنین کاری را انجام بدهد و لذا یکی از بخشهای قابل توجّه که مؤلّف با دقّت به آن پرداخته همین فصل است که نمیتوان به سادگی از آن گذشت. | ||
در فصل خواب و مرگ با | در فصل خواب و مرگ با پیشینهای روایی که برای ما وجود دارد فهم آن را آسان میکند. قرابت مرگ و خواب و یا شباهت آن دو به هم به نوعی قابل فهم است. نویسنده در ابتدای این فصل با اشاره به حدیث مشهور: «النّاس نیام اذا ماتوا النتبهوا»<ref>المناقب خوارزمی، ص 375</ref>. بحثی الهیاتی را مدّ نظر قرار میدهد و با ذکر یکی دو آیه که از موقعیّت روح به هنگام خواب سخن میگوید و چند روایتی که خواب و مرگ را در ارتباط با هم نشانه میرود ما را وازد بحثی دینی ولی با رویکری عقلانی و فلسفی میکند تا به بهترین وجه بتوانیم این قرابت و مشابهت را ملموس بدانیم. | ||
فصل مرگ سقراط از مهمترین فصولی است که نویسنده بدان پرداخته است. نه تنها از مرگ سقراط و نوشیدن جام شوکران سخن گفته بلکه مرگ را از دید سقراط و افلاطون به نقد و بررسی کشیده است و بدین معنا اشاره میکند که فلسفه نسبتی با مرگ دارد و گویی فلسفه تمهیدی برای نه تنها فهم مرگ بلکه تجربهی و استقبال از آن است. نویسنده در نسبت فلسفه و مرگ مینویسد: همانگونه که پیشازاین هم بیان داشتیم ارتباطی تنگاتنگ بین فلسفه و مرگ وجود دارد. فیلسوف تنها از طریق مرگ قادر خواهد بود که از عالم پست مادی عبور نماید و به جهان معنوی و یا به عالم عقول که همان عالم مجرّدات است راه یابد و لذا شایسته است که به اصل مرگ علاقه مند باشد و به جد از آن استقبال نماید. فیلسوفی که دارای عقل پخته است این عقل برای کمال بیشتر محتاج ورود و حضور در عالم مجرّدات است و چنانچه این امکان برای وی نباشد طبیعی است که نمیتواند به فهم درستی از حقیقت راه یابد، چه در این عالم بخش نازلی از حقیقت وجود دارد زیرا این عالم که ناسوت است حداقل حقیقت و معرفت را میتوان اکتساب نمود، اصل حقیقت و گسترهی آن بیرون از این عالم است، و بیرون از این عالم نیز همان عالم برزخ است که مدخل ورودی به عالم بینهایت مجرّدات است <ref>متن، صص 106-105</ref>. | فصل مرگ [[سقراط]] از مهمترین فصولی است که نویسنده بدان پرداخته است. نه تنها از مرگ [[سقراط]] و نوشیدن جام شوکران سخن گفته بلکه مرگ را از دید [[سقراط]] و [[افلاطون]] به نقد و بررسی کشیده است و بدین معنا اشاره میکند که فلسفه نسبتی با مرگ دارد و گویی فلسفه تمهیدی برای نه تنها فهم مرگ بلکه تجربهی و استقبال از آن است. نویسنده در نسبت فلسفه و مرگ مینویسد: همانگونه که پیشازاین هم بیان داشتیم ارتباطی تنگاتنگ بین فلسفه و مرگ وجود دارد. فیلسوف تنها از طریق مرگ قادر خواهد بود که از عالم پست مادی عبور نماید و به جهان معنوی و یا به عالم عقول که همان عالم مجرّدات است راه یابد و لذا شایسته است که به اصل مرگ علاقه مند باشد و به جد از آن استقبال نماید. فیلسوفی که دارای عقل پخته است این عقل برای کمال بیشتر محتاج ورود و حضور در عالم مجرّدات است و چنانچه این امکان برای وی نباشد طبیعی است که نمیتواند به فهم درستی از حقیقت راه یابد، چه در این عالم بخش نازلی از حقیقت وجود دارد زیرا این عالم که ناسوت است حداقل حقیقت و معرفت را میتوان اکتساب نمود، اصل حقیقت و گسترهی آن بیرون از این عالم است، و بیرون از این عالم نیز همان عالم برزخ است که مدخل ورودی به عالم بینهایت مجرّدات است <ref>متن، صص 106-105</ref>. | ||
از فصول مهم کتاب یکی هم «جسم و روح» است که صفحات زیادی را به خود اختصاص داده است. نویسنده در این بخش با آنکه جسم را مرک و روح را سوار دانسته است ولی بر خلاف دیگران به تحقیر و خوارداشت جسم نمیپردازد و بر این است که بدن و جسم آدمی نیز که جایگاه مناسبی برای روح و روان است باید از ارزش و اعتبار خاصّی برخوردار باشد، چه وقت که مظروف قیمتی و گرانبهاست ظرف نیز باید قیمتی و متناسب با آن بوده باشد از این بابت جسم را هم گرامی داشته و ظرفی برای مظروف ارزشمند تلقّی میکند. | از فصول مهم کتاب یکی هم «جسم و روح» است که صفحات زیادی را به خود اختصاص داده است. نویسنده در این بخش با آنکه جسم را مرک و روح را سوار دانسته است ولی بر خلاف دیگران به تحقیر و خوارداشت جسم نمیپردازد و بر این است که بدن و جسم آدمی نیز که جایگاه مناسبی برای روح و روان است باید از ارزش و اعتبار خاصّی برخوردار باشد، چه وقت که مظروف قیمتی و گرانبهاست ظرف نیز باید قیمتی و متناسب با آن بوده باشد از این بابت جسم را هم گرامی داشته و ظرفی برای مظروف ارزشمند تلقّی میکند. | ||
خط ۶۱: | خط ۶۳: | ||
جسم چنانکه در همین فصل از آن یاد شده شرایطی دارد که همان شرایط است که زمینهی مرگ را برای آن تحصیل میکند. نویسنده سرفصلهای مرتبط با این ویژگیهای جسمانی را طبق چندین شکاره بدین شرح گزارش میکند: تجزیه پذیری، در زمان بودن، در مکان بودن، وجود تغییرات. این عوارض است که زمینه ساز مرگ هر چیزی است و هر چه که وابسته به آنچهار مورد باشد مرگ را در خود دارد بی اینکه بدان ناظر باشد یا فهمی دقیق داشته باشد. در همین فصل دیدگاه های [[افلاطون]]، [[ارسطو]]، [[فلوطین]] و [[ابن سینا]] نیز مورد توجّه قرار میدهد. | جسم چنانکه در همین فصل از آن یاد شده شرایطی دارد که همان شرایط است که زمینهی مرگ را برای آن تحصیل میکند. نویسنده سرفصلهای مرتبط با این ویژگیهای جسمانی را طبق چندین شکاره بدین شرح گزارش میکند: تجزیه پذیری، در زمان بودن، در مکان بودن، وجود تغییرات. این عوارض است که زمینه ساز مرگ هر چیزی است و هر چه که وابسته به آنچهار مورد باشد مرگ را در خود دارد بی اینکه بدان ناظر باشد یا فهمی دقیق داشته باشد. در همین فصل دیدگاه های [[افلاطون]]، [[ارسطو]]، [[فلوطین]] و [[ابن سینا]] نیز مورد توجّه قرار میدهد. | ||
از دیگر فصلهای جذآب کتاب «مرگ در قرآن» است. با اشاراتی به آیات و به استناد آیات از الفاظی استفاده میکند که در دیگر متون امکان چنین | از دیگر فصلهای جذآب کتاب «مرگ در قرآن» است. با اشاراتی به آیات و به استناد آیات از الفاظی استفاده میکند که در دیگر متون امکان چنین بررسیای وجود ندارد. واژگان گسترده و عمیقی که قرآن در معرفت الموت مدّ نظر قرار داده به واقع خود محتاج پژوهشی وسیع و ژرف است. به هر حال مؤلّف کتاب به چند واژه اشاره کرده و به شرح و تفسیر مختصر آن پرداخته است که به ترتیب عبارتند از: فوت، موت، قتل و هلاک. برای هر کدام آیه یا آیاتی را چاشنی کرده و احیاناً به حدیثی هم سند داده است. در فصل دیگر به معرّفی عزرائیل یا همان ملک الموت پرداخته و از طریق قرآن و حدیث و بعد از دید [[مولانا]] آن را مورد التفات قرار داده است. در خصوص قرآن و حدیث به این اهتمام شده که مرگ از سه طریق اعمال میشود، یکی از سوی خداوند، دوّم از طریق فرشتهای خاص به نام ملک الموت و سه دیگر از دیگر دیگر فرشتگان، که برای هر کدام چندین شاهد قرآنی چاشنی شده است. در بخش نگاه مولانا نیز رویکرد مولانا مربوط به داستان خلقت جسم «آدم» است که از بین چهار فرشتهی شهیر تنها عزرائیل توفیق اخذ مشتی خاک از زمین را برای ساختن جسم آدم پیدا میکند و از همین بابت وی را مؤاخذ و گیرندهی روح آدمی قرار داده اند. | ||
فصل دیگر به مرگ روح میپردازد که عنوان آن خود نوعی پارادوکس است، زیرا روح نامیراست و حال آنکه در اینجا از مرگ روح سخن به میان آمده است. لذا نویسنده میگوید: مراد من از مرگِ روح، مستقیماً نه خود روح که میدانیم برای روح مرگی نیست و به دلیل مجرّد بودن و بسیط بودن نامیراست، بلکه مرادم هر چیزی است که بهنوعی به روح و جهان روح مرتبط است، اعم از اخلاق و معنویت و علم و عقل و اموری از این قبیل، هر چیزی که باعث شود روح از ارزشش کاسته و از اصالتش دور شود. ور نه از لحاظ عقلی و دینی همه میدانیم که روح نامیرا و ثابت و جاوید است ولی درعینحال حضور روح در جسم و بودنش در دنیای مادی سبب افول او خواهد بود و چنانچه با جسم درآمیزد و برای جسم باشد به همین میزان از حقیقتش کاسته و دچار مشکل میشود. روح میتواند با درآمیختن با جسم و دنیای دنی از شأن خود افول کرده و دچار بیماری شود. و اوج بیماری روح در آن است که ازآنچه مایه و پایهی اعتبارش است دور شود، و آن چیزی جز حیات مجرّد و معرفت و عشق و ایمان نیست <ref>متن، صص 236-235</ref>. بعد از این با پرسشهایی دقیق به نقد سخنان [[فلوطین]] میپردازد و نظریهی آلودگی و پاکسازی روح را مورد بررسی قرار میدهد. | فصل دیگر به مرگ روح میپردازد که عنوان آن خود نوعی پارادوکس است، زیرا روح نامیراست و حال آنکه در اینجا از مرگ روح سخن به میان آمده است. لذا نویسنده میگوید: مراد من از مرگِ روح، مستقیماً نه خود روح که میدانیم برای روح مرگی نیست و به دلیل مجرّد بودن و بسیط بودن نامیراست، بلکه مرادم هر چیزی است که بهنوعی به روح و جهان روح مرتبط است، اعم از اخلاق و معنویت و علم و عقل و اموری از این قبیل، هر چیزی که باعث شود روح از ارزشش کاسته و از اصالتش دور شود. ور نه از لحاظ عقلی و دینی همه میدانیم که روح نامیرا و ثابت و جاوید است ولی درعینحال حضور روح در جسم و بودنش در دنیای مادی سبب افول او خواهد بود و چنانچه با جسم درآمیزد و برای جسم باشد به همین میزان از حقیقتش کاسته و دچار مشکل میشود. روح میتواند با درآمیختن با جسم و دنیای دنی از شأن خود افول کرده و دچار بیماری شود. و اوج بیماری روح در آن است که ازآنچه مایه و پایهی اعتبارش است دور شود، و آن چیزی جز حیات مجرّد و معرفت و عشق و ایمان نیست <ref>متن، صص 236-235</ref>. بعد از این با پرسشهایی دقیق به نقد سخنان [[فلوطین]] میپردازد و نظریهی آلودگی و پاکسازی روح را مورد بررسی قرار میدهد. |
ویرایش