پرش به محتوا

بحرانی، یوسف بن احمد: تفاوت میان نسخه‌ها

(صفحه‌ای تازه حاوی «<div class="wikiInfo"> بندانگشتی| {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+...» ایجاد کرد)
 
خط ۴۶: خط ۴۶:
بنابر گزارشِ شیخ یوسف در لؤلؤة البحرین، وی دوران کودکی را زیر نظر جدش، ابراهیم، که به تجارت مروارید اشتغال داشته است، گذرانده و آموزگاری در خانه به او قرآن و خط را تعلیم می‌داده است. سپس پدرش تربیت علمی او را برعهده گرفته و تا پایان عمر در تکمیل و تقویت مقام علمی و ادبی او می‌کوشیده است.
بنابر گزارشِ شیخ یوسف در لؤلؤة البحرین، وی دوران کودکی را زیر نظر جدش، ابراهیم، که به تجارت مروارید اشتغال داشته است، گذرانده و آموزگاری در خانه به او قرآن و خط را تعلیم می‌داده است. سپس پدرش تربیت علمی او را برعهده گرفته و تا پایان عمر در تکمیل و تقویت مقام علمی و ادبی او می‌کوشیده است.


دوران زندگی شیخ یوسف بحرانی با حوادث مهمی همراه بوده که موجب می‌شده است از شهری به شهر دیگر روانه شود. بااین‌همه، وی تلاش و کوشش علمی را رها نکرد و هرگز از آموزش و تحقیق جدا نشد. در آغاز کودکی، شاهد جنگ‌های قبیله‌ای بین دو قبیله الهوله و اَلْعَتوب بوده است. سپس، چنانچه یاد شد، براثر هجوم پی‌درپی سلطان عمان به بحرین، خانواده‌اش به قطیف مهاجرت کرد و تنها او، که بزرگ‌ترین پسر خانواده بود، برای حفظ اموال در بحرین ماند. ولی بعد از سلطه کامل مهاجمان و شکست قوای ایرانی و به آتش کشیده شدن خانه پدری، به خانواده خود ملحق شد و با مرگ پدر در همان اوان، سرپرستی خانواده را برعهده گرفت. دو سال در قطیف ماند و نزد شیخ حسین ماحوزی، فقیه مجتهد و مخالف علنی مسلک اخباری (متوفی 1181) شاگردی کرد، همچنان که چند سال پس‌ازآن نیز بار دیگر نزد او تلمّذ کرد و از وی اجازه حدیث گرفت. پس از مصالحه دولت ایران و سلطان عمان و آزادی بحرین، به وطن بازگشت و چند سال نزد عالمان آنجا درس خواند و سرانجام، بعد از بازگشت از سفر حج و توقف در قطیف برای فراگیری حدیث از ماحوزی، به علّت فشارهای مالی و آشفتگی اوضاع داخلی بحرین در اثر سقوط حکومت صفوی به سال 1135 و همچنین قتل سلطان حسین صفوی به سال 1140، ناگزیر راهی ایران شد. بحرانی، پس از مدّت کوتاهی اقامت در کرمان، به شیراز رفت و به لحاظ حرمتی که محمدتقی خان، حاکم شیراز، برای او قائل شد، چند سال با آرامش به تدریس و تألیف و ادای وظایف دینی پرداخت و نیز نزد شیخ عبدالله بلادی بحرانی (متوفی 1148) شاگردی کرد. ولی سرانجام، براثر آشفتگی اوضاع داخلی شیراز به دلیل طغیان محمدتقی خان بر حکومت نادرشاه و شکست او بعد از جنگی ویرانگر و نیز شیوع وبا در سال‌های 1156 و 1157 به فسا رفت و حاکم آن شهر از او تجلیل کرد. مدتی نیز در این شهر با آرامش خاطر به تألیف و تحقیق و نیز، برای امرارمعاش، به زراعت پرداخت که گویا براثر هجوم علیمردان در 1165 به آنجا و قتل حاکم فسا و غارت شدن شهر و از جمله به تاراج رفتن دارایی و نابودی کتاب‌های او، در نهایت پریشانی به اصطهبانات رفت و سرانجام راهی کربلا شد<ref>طارمی، حسن، ج2، ص314-315</ref>.
دوران زندگی شیخ یوسف بحرانی با حوادث مهمی همراه بوده که موجب می‌شده است از شهری به شهر دیگر روانه شود. بااین‌همه، وی تلاش و کوشش علمی را رها نکرد و هرگز از آموزش و تحقیق جدا نشد. در آغاز کودکی، شاهد جنگ‌های قبیله‌ای بین دو قبیله الهوله و اَلْعَتوب بوده است. سپس، چنانچه یاد شد، براثر هجوم پی‌درپی سلطان عمان به بحرین، خانواده‌اش به قطیف مهاجرت کرد و تنها او، که بزرگ‌ترین پسر خانواده بود، برای حفظ اموال در بحرین ماند. ولی بعد از سلطه کامل مهاجمان و شکست قوای ایرانی و به آتش کشیده شدن خانه پدری، به خانواده خود ملحق شد و با مرگ پدر در همان اوان، سرپرستی خانواده را برعهده گرفت. دو سال در قطیف ماند و نزد شیخ حسین ماحوزی، فقیه مجتهد و مخالف علنی مسلک اخباری (متوفی 1181) شاگردی کرد، همچنان که چند سال پس‌ازآن نیز بار دیگر نزد او تلمّذ کرد و از وی اجازه حدیث گرفت. پس از مصالحه دولت ایران و سلطان عمان و آزادی بحرین، به وطن بازگشت و چند سال نزد عالمان آنجا درس خواند و سرانجام، بعد از بازگشت از سفر حج و توقف در قطیف برای فراگیری حدیث از ماحوزی، به علّت فشارهای مالی و آشفتگی اوضاع داخلی بحرین در اثر سقوط حکومت صفوی به سال 1135 و همچنین قتل سلطان حسین صفوی به سال 1140، ناگزیر راهی ایران شد. بحرانی، پس از مدّت کوتاهی اقامت در کرمان، به شیراز رفت و به لحاظ حرمتی که محمدتقی خان، حاکم شیراز، برای او قائل شد، چند سال با آرامش به تدریس و تألیف و ادای وظایف دینی پرداخت و نیز نزد شیخ عبدالله بلادی بحرانی (متوفی 1148) شاگردی کرد. ولی سرانجام، براثر آشفتگی اوضاع داخلی شیراز به دلیل طغیان محمدتقی خان بر حکومت نادرشاه و شکست او بعد از جنگی ویرانگر و نیز شیوع وبا در سال‌های 1156 و 1157 به فسا رفت و حاکم آن شهر از او تجلیل کرد. مدتی نیز در این شهر با آرامش خاطر به تألیف و تحقیق و نیز، برای امرارمعاش، به زراعت پرداخت که گویا براثر هجوم علیمردان در 1165 به آنجا و قتل حاکم فسا و غارت شدن شهر و از جمله به تاراج رفتن دارایی و نابودی کتاب‌های او، در نهایت پریشانی به اصطهبانات رفت و سرانجام راهی کربلا شد<ref>همان، ج2، ص314-315</ref>.


او در این شهر به آرامش و امنیت و ثروت دست یافت و تا پایان زندگی در آنجا زیست و حیات خود را صرف تدریس و تعلیم و تحقیق و تألیف کتاب‌های فقهی، روایی و کلامی و عبادت کرد<ref>یوسفی اشکوری، حسن، ج2، ص72</ref>.
او در این شهر به آرامش و امنیت و ثروت دست یافت و تا پایان زندگی در آنجا زیست و حیات خود را صرف تدریس و تعلیم و تحقیق و تألیف کتاب‌های فقهی، روایی و کلامی و عبادت کرد<ref>یوسفی اشکوری، حسن، ج2، ص72</ref>.
۶۱٬۱۸۹

ویرایش