پرش به محتوا

امام علی علیه‌السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' ها ' به '‌ها ')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
ابی‌طالب<div class="wikiInfo">
<div class="wikiInfo">
[[پرونده:NUR02338.jpg|بندانگشتی|نجف، حرم مطهر امام علی(ع)]]
[[پرونده:NUR02338.jpg|بندانگشتی|نجف، حرم مطهر امام علی(ع)]]
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
خط ۲۵: خط ۲۵:
|برخی آثار
|برخی آثار
| data-type="authorWritings" |[[نهج البلاغة]]
| data-type="authorWritings" |[[نهج البلاغة]]


|- class="articleCode"
|- class="articleCode"
خط ۳۵: خط ۳۴:
'''ابوالحسن، على بن ابى‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب''' (۱۳ رجب سال ۲۳ قبل از هجرت - ۲۱ رمضان سال ۴۰ق)، نخستين امام از ائمه اثنی‌عشر، دومين معصوم از چهارده معصوم(ع) و از ديدگاه اهل‌سنت خليفه چهارم از خلفاى راشدين است. آن حضرت دومين شخص عالم اسلام -پس از رسول اكرم(ص)- و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب اماميه است. اما عده‌اى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضايل و كرامات ايشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه اماميه درباره ايشان پيدا كرده‌اند. اين عده به غلات يعنى غلوكنندگان معروف شده‌اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شيعه از جاده هدايت به دور افتاده‌اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى‌گردند.
'''ابوالحسن، على بن ابى‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب''' (۱۳ رجب سال ۲۳ قبل از هجرت - ۲۱ رمضان سال ۴۰ق)، نخستين امام از ائمه اثنی‌عشر، دومين معصوم از چهارده معصوم(ع) و از ديدگاه اهل‌سنت خليفه چهارم از خلفاى راشدين است. آن حضرت دومين شخص عالم اسلام -پس از رسول اكرم(ص)- و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب اماميه است. اما عده‌اى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضايل و كرامات ايشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه اماميه درباره ايشان پيدا كرده‌اند. اين عده به غلات يعنى غلوكنندگان معروف شده‌اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شيعه از جاده هدايت به دور افتاده‌اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى‌گردند.


علی بن ابی‎طالب(ع) به جز كنيه '''ابوالحسن''' به '''ابوتراب''' نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول(ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاک خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاک از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابوتراب هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم(ص) به او داده شده بود بسيار دوست مى‌داشت و آن را بر كنيه‌ها و القاب ديگر ترجيح مى‌داد. اما بنى‌اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مى‌ديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او بكار برند. زياد بن ابيه و پسرش عبيداللّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار بكار مى‌بردند.
علی بن ابی‎طالب(ع) به جز كنيه ابوالحسن به ابوتراب نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول(ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاک خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاک از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابوتراب هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم(ص) به او داده شده بود بسيار دوست مى‌داشت و آن را بر كنيه‌ها و القاب ديگر ترجيح مى‌داد. اما بنى‌اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مى‌ديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او بكار برند. زياد بن ابيه و پسرش عبيداللّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار بكار مى‌بردند.


== نسب==
== نسب==
خط ۵۰: خط ۴۹:


== اسلام آورنده نخستين==
== اسلام آورنده نخستين==


از جمله نعمت‌هاى الهى در حق على ابن ابى‌طالب(ع) يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابوطالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود، حضرت رسول(ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابوطالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابوطالب رفتند و گفتند ما مى‌خواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود. ابوطالب كه از ميان فرزندان خود عقيل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذارید هر يك از پسران ديگر مرا كه مى‌خواهيد مى‌توانيد ببريد. پس عباس جعفر را و حضرت رسول(ص)، على(ع) را همراه خود به خانه برد. على(ع) نزد رسول خدا(ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و على(ع) به آن حضرت ايمان آورد.
از جمله نعمت‌هاى الهى در حق على ابن ابى‌طالب(ع) يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابوطالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود، حضرت رسول(ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابوطالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابوطالب رفتند و گفتند ما مى‌خواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود. ابوطالب كه از ميان فرزندان خود عقيل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذارید هر يك از پسران ديگر مرا كه مى‌خواهيد مى‌توانيد ببريد. پس عباس جعفر را و حضرت رسول(ص)، على(ع) را همراه خود به خانه برد. على(ع) نزد رسول خدا(ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و على(ع) به آن حضرت ايمان آورد.
خط ۶۵: خط ۶۳:


== در فراش پيامبر(ص)==
== در فراش پيامبر(ص)==


بنابر روايات سيره‌نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه پيامبر(ص) بريزند و او را به قتل برسانند، آن حضرت آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على(ع) فرمود در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على(ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر زمانى از خروج پيامبر(ص) مطلع شدند كه دير شده بود زيرا حضرت رسول(ص) از مكه بيرون رفته بود. على(ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم(ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول(ص) پيوست.  
بنابر روايات سيره‌نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه پيامبر(ص) بريزند و او را به قتل برسانند، آن حضرت آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على(ع) فرمود در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على(ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر زمانى از خروج پيامبر(ص) مطلع شدند كه دير شده بود زيرا حضرت رسول(ص) از مكه بيرون رفته بود. على(ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم(ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول(ص) پيوست.  


== ازدواج با فاطمه(س)==
== ازدواج با فاطمه(س)==


در سال اول، دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول(ص) فاطمه(س) را به امام علی(ع) تزويج كرد. بنا بر بعضى روايات مَهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است (هر اوقيه چهل درهم است) و گفته‌اند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول(ص) نيز به همين مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه(ع) اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصل رجوع كرد.
در سال اول، دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول(ص) فاطمه(س) را به امام علی(ع) تزويج كرد. بنا بر بعضى روايات مَهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است (هر اوقيه چهل درهم است) و گفته‌اند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول(ص) نيز به همين مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه(ع) اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصل رجوع كرد.


== فرزندان==
== فرزندان==


امام علی(ع) تا وقتى فاطمه(س) زنده بود زنى ديگرى به همسرى نگرفت و از او دو فرزند ذكور يعنى امام حسن(ع) و امام حسین(ع) داشت و پسر ديگرى از او به نام محسِّن داشت كه پيش از تولد از دنيا رفت. دو دختر نيز از حضرت فاطمه(س) داشت كه يكى زينب كبرى و ديگرى ام كلثوم است. پس از حضرت فاطمه(س) زنى از طايفه بنى‌كلاب به نام ام‌البنين گرفت كه از او چند پسر به نامهاى عباس و جعفر و عبداللّه و عثمان داشت و همه در واقعه كربلا شهيد شدند. از خوله دختر جعفر بن قيس حنفى پسرى داشت به نام محمد بن حنفيه. آن حضرت فرزندان ذكور و اناث ديگرى از زوجات ديگر داشتند كه تفصيل آنها در كتب تاريخ مذكور است.  
امام علی(ع) تا وقتى فاطمه(س) زنده بود زنى ديگرى به همسرى نگرفت و از او دو فرزند ذكور يعنى امام حسن(ع) و امام حسین(ع) داشت و پسر ديگرى از او به نام محسِّن داشت كه پيش از تولد از دنيا رفت. دو دختر نيز از حضرت فاطمه(س) داشت كه يكى زينب كبرى و ديگرى ام كلثوم است. پس از حضرت فاطمه(س) زنى از طايفه بنى‌كلاب به نام ام‌البنين گرفت كه از او چند پسر به نامهاى عباس و جعفر و عبداللّه و عثمان داشت و همه در واقعه كربلا شهيد شدند. از خوله دختر جعفر بن قيس حنفى پسرى داشت به نام محمد بن حنفيه. آن حضرت فرزندان ذكور و اناث ديگرى از زوجات ديگر داشتند كه تفصيل آنها در كتب تاريخ مذكور است.  


== حديث منزلت==
== حديث منزلت==


بنا به روايات، حضرت امير(ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) ايشان را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت على(ع) خوشدل نيست. على(ع) اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را «أماترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى» (آيا نمى‌خواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.
بنا به روايات، حضرت امير(ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) ايشان را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت على(ع) خوشدل نيست. على(ع) اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را «أماترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى» (آيا نمى‌خواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.
خط ۸۷: خط ۸۱:


== رشادت‌هاى اميرالمؤمنين(ع) ==
== رشادت‌هاى اميرالمؤمنين(ع) ==


شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاورى‌هاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته‌شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مى‌گردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلّم به دست حضرت على(ع) كشته به درك واصل شده‌اند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام علی(ع) كشته شده‌اند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام علی(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته‌اند.
شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاورى‌هاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته‌شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مى‌گردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلّم به دست حضرت على(ع) كشته به درك واصل شده‌اند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام علی(ع) كشته شده‌اند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام علی(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته‌اند.
خط ۱۰۰: خط ۹۳:


== سوره برائت==
== سوره برائت==


حضرت رسول(ص) در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه آيات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول(ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابوبكر جبرئيل به دستور خداوند از پيغمبر خواست تا على(ع) را مأمور ابلاغ كند. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مى‌توانستند به حج بروند پس از انقضاى ماه‌هاى حرام ديگر حق نزدیک شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مى‌توانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف‌كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود.
حضرت رسول(ص) در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه آيات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول(ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابوبكر جبرئيل به دستور خداوند از پيغمبر خواست تا على(ع) را مأمور ابلاغ كند. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مى‌توانستند به حج بروند پس از انقضاى ماه‌هاى حرام ديگر حق نزدیک شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مى‌توانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف‌كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود.
خط ۱۰۷: خط ۹۹:


== واقعه غدير خم==
== واقعه غدير خم==


حضرت رسول(ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجةالوداع، در ناحيه رابغ در نزدیکى جحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبه‌اى خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير(ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد).
حضرت رسول(ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجةالوداع، در ناحيه رابغ در نزدیکى جحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبه‌اى خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير(ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد).


== سقيفه بنى ساعده==
== سقيفه بنى ساعده==


پس از رحلت حضرت رسول(ص) پيش از آنكه آن حضرت به خاک سپرده شود، بزرگان قريش و انصار در مدينه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابوبكر بيعت كردند.
پس از رحلت حضرت رسول(ص) پيش از آنكه آن حضرت به خاک سپرده شود، بزرگان قريش و انصار در مدينه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابوبكر بيعت كردند.
خط ۱۳۷: خط ۱۲۷:


== قصه شورى==
== قصه شورى==


عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا(ص) كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورى گذاشت و ابوطلحه انصارى را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتفاق كردند عبداللّه بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در ميانشان عبدالرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن ديگر نپذيرفتند كشته شوند.
عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا(ص) كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورى گذاشت و ابوطلحه انصارى را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتفاق كردند عبداللّه بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در ميانشان عبدالرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن ديگر نپذيرفتند كشته شوند.
خط ۱۴۴: خط ۱۳۳:


== خلافت==
== خلافت==


عثمان در آخر سال بيست و سوم يا آغاز سال بيست و چهارم هجرى بر حسب ترتيبى كه عمر در شورى داده بود به خلافت رسيد ‎و پس از دوازده سال خلافت در ذى‌الحجه سال سى و پنجم هجرى به قتل رسيد. داستان قتل او و علت شورش مردم بر او در كتب تاريخ مذكور است، آنچه مسلم است اين كه امام علی(ع) نه در قتل او شركت داشت و نه به اين امر رضايت داشت. اما به محض اينكه به خلافت رسيد، خون عثمان مسأله مهم سياسى عليه او گرديد. از آنجا كه در مدينه و اساساً در ميان مسلمانان كسى شاخص‌تر و سزاوارتر از امام علی(ع) براى خلافت نبود، به همين جهت مردم مدينه او را به خلافت واداشتند، ولى بسيارى از بزرگان مدينه به خلافت او راضى نبودند و مى‌دانستند كه على پيش از آنكه اهل سياست و بند و بست باشد اهل حق و احقاق حق است و قول حضرت رسول(ص) «أقضاكم على» (على در داورى بر همه شما برترى دارد) درباره او صددرصد صادق است. به همين جهت بيشتر بزرگان و اشراف به هراس افتادند. اين عده ايام عمر و سختگيرى‌هاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به اسراف و تبذيرهاى عثمان و دست و دل بازى او در بيت المال خو كرده بودند. سخاوت و گشاده‌دستى از صفات بارز امام علی(ع) بود، اما در اموال شخصى خود، نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقت در اين اموال عدل و احكام اسلامى را رعايت مى‌كرد. اين امر نمى‌توانست مايه پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دينار بى‌استحقاق از او مى‌گرفتند و از اين راه ثروتهاى بيكرانى اندوخته بودند. آنچه طلحه و زبير و معاويه و عمرو بن عاص و ديگران مى‌خواستند، در حقيقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و مصر از مدتها پيش زمزمه مخالفت با عمال عثمان و تعدى و تجاوز ايشان را به اموال عمومى سر داده بودند.
عثمان در آخر سال بيست و سوم يا آغاز سال بيست و چهارم هجرى بر حسب ترتيبى كه عمر در شورى داده بود به خلافت رسيد ‎و پس از دوازده سال خلافت در ذى‌الحجه سال سى و پنجم هجرى به قتل رسيد. داستان قتل او و علت شورش مردم بر او در كتب تاريخ مذكور است، آنچه مسلم است اين كه امام علی(ع) نه در قتل او شركت داشت و نه به اين امر رضايت داشت. اما به محض اينكه به خلافت رسيد، خون عثمان مسأله مهم سياسى عليه او گرديد. از آنجا كه در مدينه و اساساً در ميان مسلمانان كسى شاخص‌تر و سزاوارتر از امام علی(ع) براى خلافت نبود، به همين جهت مردم مدينه او را به خلافت واداشتند، ولى بسيارى از بزرگان مدينه به خلافت او راضى نبودند و مى‌دانستند كه على پيش از آنكه اهل سياست و بند و بست باشد اهل حق و احقاق حق است و قول حضرت رسول(ص) «أقضاكم على» (على در داورى بر همه شما برترى دارد) درباره او صددرصد صادق است. به همين جهت بيشتر بزرگان و اشراف به هراس افتادند. اين عده ايام عمر و سختگيرى‌هاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به اسراف و تبذيرهاى عثمان و دست و دل بازى او در بيت المال خو كرده بودند. سخاوت و گشاده‌دستى از صفات بارز امام علی(ع) بود، اما در اموال شخصى خود، نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقت در اين اموال عدل و احكام اسلامى را رعايت مى‌كرد. اين امر نمى‌توانست مايه پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دينار بى‌استحقاق از او مى‌گرفتند و از اين راه ثروتهاى بيكرانى اندوخته بودند. آنچه طلحه و زبير و معاويه و عمرو بن عاص و ديگران مى‌خواستند، در حقيقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و مصر از مدتها پيش زمزمه مخالفت با عمال عثمان و تعدى و تجاوز ايشان را به اموال عمومى سر داده بودند.
خط ۱۵۱: خط ۱۳۹:


== جنگ جمل==
== جنگ جمل==


طلحه و زبير كه هر دو طمع در خلافت داشتند از بيعت با امام علی(ع) ناراضى بودند و به بهانه عمره به مكه رفتند. عايشه كه از مخالفان سرسخت امام علی(ع) بود در مكه بود و با آنكه در حيات عثمان حمايتى از او نكرده بود چون خبر خلافت امام علی(ع) را شنيد سخت ناراحت شد و فرياد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شده است. طلحه و زبير در مكه محيط مناسبى براى خود يافتند و مخالفت عايشه را كه نفوذ زيادى در ميان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با امام علی(ع) را علنى سازند و خون عثمان را دستاويز كنند و پس از چيره شدن بر امام علی(ع) امر خلافت را ميان خود فيصله دهند. آنها پس از مشورت تصميم گرفتند كه به بصره روند و با تصرف بيت‌المال آنجا كه محل جمع و ذخيره قسمت مهمى از درآمد ایران بود و با تحريك و اغواى قبايل و اشراف عرب مقيم آنجا، نيروى عظيمى گرد آورند و امام علی(ع) را از ميان بردارند. پس عايشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عده‌اى از مدينه راه افتاده به بصره رفتند. در بصره عثمان بن حنيف كه نماينده امام علی(ع) بود مانع ايشان شد و بعد آشتى‌گونه‌اى ميان ايشان حاصل گرديد. اما شبى بر سر او ريختند و او را اسير كردند و موى ريشش را كندند و مى‌خواستند او را بكشند، اما چون برادرش سهل بن حنيف در مدينه بود ترسيدند كه او با يارى ديگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنيف برخیزد و خويشان ايشان را در مدينه بكشد. پس او را رها كردند و به سراغ بيت‌المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكلان بيت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبير بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند و سرانجام قرار بر آن شد كه يك روز پسر زبير و يك روز پسر طلحه امامت كنند. امام علی(ع) با شنيدن اين اخبار روى به بصره نهاد و چون به شهر رسيد ‎نخست كس فرستاد و ايشان را به صلح دعوت فرمود، ولى طلحه و زبير نپذيرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن بسوى ايشان فرستاد و به راه حق و پيروى از حكم الهى خواند، ولى اين فرستاده را با تير زدند و كشتند. پس به ياران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند. چون حمله از جانب طلحه و زبير آغاز شد حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در اين جنگ طلحه به تيرى كه از كمين گشاده شده بود كشته شد و زبير از ميدان جنگ بيرون رفت اما به دست شخصى به نام عمرو بن جرموز كشته شد. پس از جنگى كه در گرفت شكست بر سپاه بصره افتاد، اما عده‌اى دور شتر عايشه را گرفتند و به سختى جنگيدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عايشه را با احترام در خانه‌اى جاى دادند و مقدمات سفر او را به مدينه آماده كردند. امام علی(ع) بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبداللّه بن زبير و مروان بن حكم و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميه بودند و فرمود كه به اموال ايشان دست نزنند و فقط سلاحشان را بگيرند.  
طلحه و زبير كه هر دو طمع در خلافت داشتند از بيعت با امام علی(ع) ناراضى بودند و به بهانه عمره به مكه رفتند. عايشه كه از مخالفان سرسخت امام علی(ع) بود در مكه بود و با آنكه در حيات عثمان حمايتى از او نكرده بود چون خبر خلافت امام علی(ع) را شنيد سخت ناراحت شد و فرياد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شده است. طلحه و زبير در مكه محيط مناسبى براى خود يافتند و مخالفت عايشه را كه نفوذ زيادى در ميان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با امام علی(ع) را علنى سازند و خون عثمان را دستاويز كنند و پس از چيره شدن بر امام علی(ع) امر خلافت را ميان خود فيصله دهند. آنها پس از مشورت تصميم گرفتند كه به بصره روند و با تصرف بيت‌المال آنجا كه محل جمع و ذخيره قسمت مهمى از درآمد ایران بود و با تحريك و اغواى قبايل و اشراف عرب مقيم آنجا، نيروى عظيمى گرد آورند و امام علی(ع) را از ميان بردارند. پس عايشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عده‌اى از مدينه راه افتاده به بصره رفتند. در بصره عثمان بن حنيف كه نماينده امام علی(ع) بود مانع ايشان شد و بعد آشتى‌گونه‌اى ميان ايشان حاصل گرديد. اما شبى بر سر او ريختند و او را اسير كردند و موى ريشش را كندند و مى‌خواستند او را بكشند، اما چون برادرش سهل بن حنيف در مدينه بود ترسيدند كه او با يارى ديگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنيف برخیزد و خويشان ايشان را در مدينه بكشد. پس او را رها كردند و به سراغ بيت‌المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكلان بيت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبير بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند و سرانجام قرار بر آن شد كه يك روز پسر زبير و يك روز پسر طلحه امامت كنند. امام علی(ع) با شنيدن اين اخبار روى به بصره نهاد و چون به شهر رسيد ‎نخست كس فرستاد و ايشان را به صلح دعوت فرمود، ولى طلحه و زبير نپذيرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن بسوى ايشان فرستاد و به راه حق و پيروى از حكم الهى خواند، ولى اين فرستاده را با تير زدند و كشتند. پس به ياران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند. چون حمله از جانب طلحه و زبير آغاز شد حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در اين جنگ طلحه به تيرى كه از كمين گشاده شده بود كشته شد و زبير از ميدان جنگ بيرون رفت اما به دست شخصى به نام عمرو بن جرموز كشته شد. پس از جنگى كه در گرفت شكست بر سپاه بصره افتاد، اما عده‌اى دور شتر عايشه را گرفتند و به سختى جنگيدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عايشه را با احترام در خانه‌اى جاى دادند و مقدمات سفر او را به مدينه آماده كردند. امام علی(ع) بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبداللّه بن زبير و مروان بن حكم و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميه بودند و فرمود كه به اموال ايشان دست نزنند و فقط سلاحشان را بگيرند.  


== جنگ صفين==
== جنگ صفين==


جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال 36ق اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام علی(ع) عبداللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه شد و نامه‌اى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مى‌خواهد قاتلان عثمان را كه اطراف امام علی(ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدينگونه امر ميان امام علی(ع) و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود. امام علی(ع) در پنجم شوال سال 36 از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفته‌اند. او از كوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسيد ‎و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند. معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتادوپنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفين واقع در كنار فرات رسيد ‎و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان امام علی(ع) را از آب باز داشت. سپاهيان امام علی(ع) به فرموده او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذى‌الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال 37 جنگ نكنند. پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عده‌اى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از سپاه امام علی(ع) به شهادت رسيد ‎عمار ياسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول(ص) نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد، زيرا مشهور بود كه حضرت رسول(ص) درباره عمار فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغية» (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت). ولى معاويه با تدبير و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام علی(ع) پاسخ داد:پس حمزه را نيز پيامبر(ص) كشته چون او حمزه را به ميدان نبرد آورده بود. پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزدیک بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان امام علی(ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران امام علی(ع) را به پيروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثر افتاد و عده‌اى از اصحاب حضرت امير(ع) كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند. علت اتحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام علی(ع) را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا(ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمى‌شناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود. شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود، زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزدیک بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول(ص) بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند، بنابراین در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقايد و سليقه‌هاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمى‌ديد و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مى‌داند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مى‌شناخت. اگر چه شخصيت ممتاز امام علی(ع) بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتاً تحت رهبرى ايشان درآمده بودند، اما اين اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسه‌اى مى‌توانست بر هم بخورد. معاويه اين را مى‌دانست و عزم ايشان را در همراهى با امام علی(ع) با تطميع و وعده‌هاى دنيوى و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نيت خود را عملى سازد.
جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال 36ق اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام علی(ع) عبداللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه شد و نامه‌اى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مى‌خواهد قاتلان عثمان را كه اطراف امام علی(ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدينگونه امر ميان امام علی(ع) و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود. امام علی(ع) در پنجم شوال سال 36 از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفته‌اند. او از كوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسيد ‎و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند. معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتادوپنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفين واقع در كنار فرات رسيد ‎و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان امام علی(ع) را از آب باز داشت. سپاهيان امام علی(ع) به فرموده او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذى‌الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال 37 جنگ نكنند. پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عده‌اى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از سپاه امام علی(ع) به شهادت رسيد ‎عمار ياسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول(ص) نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد، زيرا مشهور بود كه حضرت رسول(ص) درباره عمار فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغية» (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت). ولى معاويه با تدبير و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام علی(ع) پاسخ داد:پس حمزه را نيز پيامبر(ص) كشته چون او حمزه را به ميدان نبرد آورده بود. پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزدیک بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان امام علی(ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران امام علی(ع) را به پيروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثر افتاد و عده‌اى از اصحاب حضرت امير(ع) كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند. علت اتحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام علی(ع) را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا(ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمى‌شناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود. شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود، زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزدیک بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول(ص) بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند، بنابراین در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقايد و سليقه‌هاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمى‌ديد و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مى‌داند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مى‌شناخت. اگر چه شخصيت ممتاز امام علی(ع) بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتاً تحت رهبرى ايشان درآمده بودند، اما اين اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسه‌اى مى‌توانست بر هم بخورد. معاويه اين را مى‌دانست و عزم ايشان را در همراهى با امام علی(ع) با تطميع و وعده‌هاى دنيوى و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نيت خود را عملى سازد.


== حكميت==
== حكميت==


چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على(ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند. آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنه‌انگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام علی(ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مى‌خواست عبداللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسى اشعرى مى‌تواند نماينده ما باشد. ابوموسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير(ع) به خلافت والى كوفه بود و مى‌دانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مى‌كرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول(ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مى‌خواستند او را نماينده خود سازند، زيرا «اشعر» قبيله ابوموسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامه‌اى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد ‎و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام يكديگر را ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابوموسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام علی(ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مى‌كنم و معاويه را به خلافت برمى‌گزينم.
چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على(ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند. آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنه‌انگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام علی(ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مى‌خواست عبداللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسى اشعرى مى‌تواند نماينده ما باشد. ابوموسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير(ع) به خلافت والى كوفه بود و مى‌دانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مى‌كرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول(ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مى‌خواستند او را نماينده خود سازند، زيرا «اشعر» قبيله ابوموسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامه‌اى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد ‎و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام يكديگر را ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابوموسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام علی(ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مى‌كنم و معاويه را به خلافت برمى‌گزينم.
خط ۱۶۸: خط ۱۵۳:


== دو سياست متضاد==
== دو سياست متضاد==


[[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] يكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره «عثمانيه» و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سياست امام علی(ع) و سياست معاويه نوشته است كه ابن ابى‌الحديد قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج‌البلاغه (ص 238 به بعد) آورده است. در اينجا مختصرى از مقايسه‌اى را كه او ميان سياست امام علی(ع) و سياست معاويه كرده است نقل مى‌كنيم: «بعضى از مدعیان عقل و تمييز مى‌پندارند كه معاويه ژرف‌انديش‌تر و درست فكرتر و باريك‌بين‌تر از امام علی(ع) بوده است، ولى چنين نيست. امام علی(ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاويه بر خلاف آن رفتار مى‌كرد و هر گونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مى‌برد. على(ع) مى‌گفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول(ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبير زيادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مى‌زنند دست نمى‌زد». پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه بر پايه رسيدن به قدرت و ترجيح باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنت رسول(ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مى‌انجامد، همچنانكه معاويه موفق شد. اما سياست امام علی(ع) سياست الهى بود، بر پايه پيروى از محض حقيقت و كتاب خدا و سنت رسول(ص) و اين در صورتى مى‌توانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى‌چون و چرا بپذيرند. اما چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان، با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گرديد و دست امام علی(ع) را در اجراى حق بست.  
[[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] يكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره «عثمانيه» و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سياست امام علی(ع) و سياست معاويه نوشته است كه ابن ابى‌الحديد قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج‌البلاغه (ص 238 به بعد) آورده است. در اينجا مختصرى از مقايسه‌اى را كه او ميان سياست امام علی(ع) و سياست معاويه كرده است نقل مى‌كنيم: «بعضى از مدعیان عقل و تمييز مى‌پندارند كه معاويه ژرف‌انديش‌تر و درست فكرتر و باريك‌بين‌تر از امام علی(ع) بوده است، ولى چنين نيست. امام علی(ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاويه بر خلاف آن رفتار مى‌كرد و هر گونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مى‌برد. على(ع) مى‌گفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول(ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبير زيادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مى‌زنند دست نمى‌زد». پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه بر پايه رسيدن به قدرت و ترجيح باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنت رسول(ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مى‌انجامد، همچنانكه معاويه موفق شد. اما سياست امام علی(ع) سياست الهى بود، بر پايه پيروى از محض حقيقت و كتاب خدا و سنت رسول(ص) و اين در صورتى مى‌توانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى‌چون و چرا بپذيرند. اما چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان، با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گرديد و دست امام علی(ع) را در اجراى حق بست.  


== ظهور خوارج==
== ظهور خوارج==


خوارج كسانى بودند كه بر امام علی(ع) به جهت موافقت او با تعيين حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان «لا حكم إلا لله» بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير(ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. «لا حكم إلاّ لله» يعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هيچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانه‌اى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكميت در موارد اختلاف و مخصوصاًً در جنگ امر ديگرى است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند. پس اعتراض خوارج كاملاً بى‌مورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبه‌اى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفت‌ها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به امام علی(ع) نه به آيه‌اى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وامى‌ماندند فرياد برمى‌آوردند «لا حكم إلا لله» و اين جمله ظاهر فريب كه اصل آن از قرآن است '''إنِ الحُكمُ إلاّ لِله''' و معنى و مورد آن چيز ديگرى است، دستاويز اين طايفه گرديد. در اينجا بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزه‌ها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا(ص) و تابعين به بيان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجسته‌اى از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مى‌شد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مى‌داد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابى‌طالب(ع) بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفه‌اى و قبيله‌اى بود. بر خلاف مردم عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصيرت در دين مى‌دانستند و مى‌پنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايه‌اى دينى دارد. اما اين بصيرتِ ادعایى سطحى بود، زيرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقيده خود برگشتند و عده زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حق ترجيح مى‌دهند. رفتار بعدى آنها با امام علی(ع) و فرزندانش‌امام حسن(ع) و امام حسین(ع) شاهد اين مدعا است.
خوارج كسانى بودند كه بر امام علی(ع) به جهت موافقت او با تعيين حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان «لا حكم إلا لله» بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير(ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. «لا حكم إلاّ لله» يعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هيچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانه‌اى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكميت در موارد اختلاف و مخصوصاًً در جنگ امر ديگرى است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند. پس اعتراض خوارج كاملاً بى‌مورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبه‌اى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفت‌ها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به امام علی(ع) نه به آيه‌اى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وامى‌ماندند فرياد برمى‌آوردند «لا حكم إلا لله» و اين جمله ظاهر فريب كه اصل آن از قرآن است '''إنِ الحُكمُ إلاّ لِله''' و معنى و مورد آن چيز ديگرى است، دستاويز اين طايفه گرديد. در اينجا بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزه‌ها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا(ص) و تابعين به بيان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجسته‌اى از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مى‌شد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مى‌داد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابى‌طالب(ع) بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفه‌اى و قبيله‌اى بود. بر خلاف مردم عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصيرت در دين مى‌دانستند و مى‌پنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايه‌اى دينى دارد. اما اين بصيرتِ ادعایى سطحى بود، زيرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقيده خود برگشتند و عده زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حق ترجيح مى‌دهند. رفتار بعدى آنها با امام علی(ع) و فرزندانش‌امام حسن(ع) و امام حسین(ع) شاهد اين مدعا است.


== جنگ نهروان==
== جنگ نهروان==


خلاصه آنكه عده‌اى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند دور هم جمع شدند و عبداللّه بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير(ع) جنگيدند چهار هزار نفر گفته‌اند. در اين هنگام امام علی(ع) در نخيله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد ‎از جمله اينكه آنها عبدالله بن خباب را كه مردى بى‌آزار بود به جرم طرفدارى از امام علی(ع) كشته بودند و به اين اكتفا نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان امام علی(ع) از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد. حضرت روى به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابوايوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت يك بار ديگر خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبداللّه بن الكواء كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجه‌اى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبداللّه بن الكواء در اين محاجه مغلوب شد ولى تسليم حق نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شدند و در اين جنگ همه ايشان به جز عده معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امير مى‌خواست كه به جنگ معاويه برود ولى ياران او به بهانه خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد.  
خلاصه آنكه عده‌اى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند دور هم جمع شدند و عبداللّه بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير(ع) جنگيدند چهار هزار نفر گفته‌اند. در اين هنگام امام علی(ع) در نخيله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد ‎از جمله اينكه آنها عبدالله بن خباب را كه مردى بى‌آزار بود به جرم طرفدارى از امام علی(ع) كشته بودند و به اين اكتفا نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان امام علی(ع) از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد. حضرت روى به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابوايوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت يك بار ديگر خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبداللّه بن الكواء كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجه‌اى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبداللّه بن الكواء در اين محاجه مغلوب شد ولى تسليم حق نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شدند و در اين جنگ همه ايشان به جز عده معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امير مى‌خواست كه به جنگ معاويه برود ولى ياران او به بهانه خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد.  
خط ۱۸۷: خط ۱۶۹:


== شخصيت و صفات==
== شخصيت و صفات==


هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحله‌ها و فرقه‌هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصاًً در مسأله مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بى‌هيچ تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابى‌طالب(ع) مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچكس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبه‌هاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهيت بالا برده‌اند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرّى جسته‌اند. اين خود مى‌تواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول(ص) بزرگترين و پراهميت‌ترين شخصيت عالم اسلام است و گر نه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مى‌توانست باشد؟ [[ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی|ابن حجر]] عسقلانى در [[تهذيب التهذيب]] (339/7) مى‌گويد كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، فقيه و محدث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است: «آن اندازه از فضايل كه درباره على (از حضرت رسول(ص) روايت شده است درباره هيچيك از اصحاب روايت نشده است.» امام علی(ع) كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر(ص) به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسرخوانده و پرورش‌يافته و تعليم گرفته پيغمبر(ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه رسول‌اللّه(ص) بود. صاحب شريعت او را برادر خود و سيد‌ ‎عرب و سيد‌ ‎مسلمين و اميرمؤمنين و قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين و يعسوب دين و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صديق و فاروق و عبقرى و ولى‌اللّه و يداللّه و حجةاللّه و بهترين انسه‌گانها و دادگرترين داوران معرفى نمود. [[خلیل بن احمد|خليل بن احمد فراهیدى]] در مقايسه امام علی(ع) با ساير صحابه گفته است «اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بيشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود. دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضايل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضايل اوست».
هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحله‌ها و فرقه‌هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصاًً در مسأله مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بى‌هيچ تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابى‌طالب(ع) مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچكس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبه‌هاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهيت بالا برده‌اند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرّى جسته‌اند. اين خود مى‌تواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول(ص) بزرگترين و پراهميت‌ترين شخصيت عالم اسلام است و گر نه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مى‌توانست باشد؟ [[ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی|ابن حجر]] عسقلانى در [[تهذيب التهذيب]] (339/7) مى‌گويد كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، فقيه و محدث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است: «آن اندازه از فضايل كه درباره على (از حضرت رسول(ص) روايت شده است درباره هيچيك از اصحاب روايت نشده است.» امام علی(ع) كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر(ص) به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسرخوانده و پرورش‌يافته و تعليم گرفته پيغمبر(ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه رسول‌اللّه(ص) بود. صاحب شريعت او را برادر خود و سيد‌ ‎عرب و سيد‌ ‎مسلمين و اميرمؤمنين و قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين و يعسوب دين و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صديق و فاروق و عبقرى و ولى‌اللّه و يداللّه و حجةاللّه و بهترين انسه‌گانها و دادگرترين داوران معرفى نمود. [[خلیل بن احمد|خليل بن احمد فراهیدى]] در مقايسه امام علی(ع) با ساير صحابه گفته است «اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بيشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود. دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضايل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضايل اوست».
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش