پرش به محتوا

سیره نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات کتاب | تصویر = NUR13530J1.jpg | عنوان = ‏سیره نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآل...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۸: خط ۲۸:
}}  
}}  
   
   
'''سیره نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله'''، اثر بهاءالدین کازرونی (قرن هشتم هجری)، ترجمه پارسی کتاب «ذِروَة العلیا في سيرة المصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله» منسوب به ابوالحسن بکری (قرن پنجم هجری) است که روایت داستانی سیره نبوی(ص) و شرح شجاعت‌های امام علی(ع) بوده و با کوشش و تصحیح رسول جعفریان به چاپ رسیده است.
'''سیره نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله'''، اثر [[کازرونی، بهاءالدین|بهاءالدین کازرونی]] (قرن هشتم هجری)، ترجمه پارسی کتاب «ذِروَة العلیا في سيرة المصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله» منسوب به ابوالحسن بکری (قرن پنجم هجری) است که روایت داستانی سیره نبوی(ص) و شرح شجاعت‌های [[امام على(ع)|امام علی(ع)]] بوده و با کوشش و تصحیح [[جعفریان، رسول|رسول جعفریان]] به چاپ رسیده است.


==ساختار==
==ساختار==
کتاب با مقدمه مصحح آغاز گردیده و مطالب بدون تبویب و یا فصل‌بندی خاصی، دربردارنده سیره پیامبر(ص)، از داستان ازدواج هاشم با سلمی و دشمنی جهود با نور محمدی(ص) تا وفات آن حضرت(ص) می‌باشد.
کتاب با مقدمه مصحح آغاز گردیده و مطالب بدون تبویب و یا فصل‌بندی خاصی، دربردارنده سیره پیامبر(ص)، از داستان ازدواج هاشم با سلمی و دشمنی جهود با نور محمدی(ص) تا وفات آن حضرت(ص) می‌باشد.


آثار ابوالحسن بکری مهم‌ترین مأخذ این کتاب می‌باشد. در این کتاب، دست‌کم سیزده بار مطالبی از وی به‌عنوان نویسنده «سیرت رسول(ص)» نقل شده است. به‌علاوه مقایسه برخی از مطالب کتاب با کتاب «الأنوار» و همین‌طور «الدرة المکلله» (یا اخبار فتح مکه) بکری که درباره فتح مکه است، نشان می‌دهد که آثار بکری، از منابع اصلی این کتاب است<ref>ر.ک: مقدمه، ص15- 16</ref>.
آثار [[بکری، احمد بن عبدالله|ابوالحسن بکری]] مهم‌ترین مأخذ این کتاب می‌باشد. در این کتاب، دست‌کم سیزده بار مطالبی از وی به‌عنوان نویسنده «سیرت رسول(ص)» نقل شده است. به‌علاوه مقایسه برخی از مطالب کتاب با کتاب «الأنوار» و همین‌طور «الدرة المکلله» (یا اخبار فتح مکه) بکری که درباره فتح مکه است، نشان می‌دهد که آثار بکری، از منابع اصلی این کتاب است<ref>ر.ک: مقدمه، ص15- 16</ref>.


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
خط ۴۶: خط ۴۶:
# روایاتی که از اساس داستانی بوده و شبیه داستان‌های افسانه‌ای ایران باستان است که مشابه آنها را در شاهنامه داریم<ref>همان</ref>.
# روایاتی که از اساس داستانی بوده و شبیه داستان‌های افسانه‌ای ایران باستان است که مشابه آنها را در شاهنامه داریم<ref>همان</ref>.


برای نمونه، اول می‌توان حکایت زیر را موردتوجه قرار داد. نویسنده در بحث از غزوه خندق می‌نویسد: «... پیامبر[ص] کس فرستاد بر ابوسفیان که انصار می‌گویند که شما را شمشیر می‌دهیم، آنگاه قریش عزم جنگ کردند و به جوش درآمدند. ابوسفیان لشکر را ترتیب کرد و تیراندازان را جمع کرد. بیست هزار مرد تیرانداز بود. گفت همه به‌یکبار تیز اندازید. به‌یکبار تیرباران کردند. چنان‌که ابر هوا را فرو گیرد. عمار یاسر گوید که پیغمبر(ص) از خیمه بیرون آمد، دید که تیرهای کفار مانند ابری که آفتاب را پوشد، بپوشید. تکبیر گفت و اشارت کرد به دست مبارک خود که بازگردید به‌سوی کفار. تیرها فی‌الحال بازگشتند و به ایشان آمد و خلقی از آنها زخم خورده و کشته شدند و هرکس از ایشان تیر انداخته بود نیز به او باز آمد. ابوسفیان بانگ برآورد و گفت: ویلک سحر محمد به ما کار کرد. اینک تیرها هم به ما بازمی‌رسد. در دل قریش و عرب ترس درافتاد و دست‌وپایشان سست شد...» در دنبال آن داستان حمله چندین نفر به سمت لشکر اسلام و ترسشان از شمشیر علی بن ابی‌طالب(ع) و بازگشت آنان بدون نبرد به‌سوی قریش آمده که یکی از آنها هم ابوسفیان است: «پیغمبر[ص] فرمود که این ابوسفیان است رئیس قریش حاضر باشید که تا چه می‌گوید و چه می‌کند. گویند لثام از روی برداشت و اشارت کرد سوی اصحاب مصطفی(ص) و باز خود را بستایید. از ناگاه سید ابرار و سرور اخیار ابن عم رسول مختار امام علی مرتضی[ع] صاحب ذوالفقار به میدان درآمد و جولان نمود و شعری بگفت چنان‌که بیم در دل ابوسفیان افتاد و ذوالفقار بر وی بجنبانید و بزد بر سپرش و نعره شیرانه بزد چنان‌که اندام ابوسفیان چون بید بلرزید و خواست که بگریزد اسبش در زیر راه باستاد چنان‌که نه پیش رفت و نه پس. بانگ زد بر وی از جای خود بجنبید. خود را از اسب به زیر انداخت و سلاح بگذاشت و پشت کرد و چون روبه از شیر ژیان بگریخت و پندارد که علی[ع] در پی وی است از ترس جانش به حلق رسید تا سادات قریش پیشش رسیدند و گفتند ترا چه حال افتاده. زبانش از کار رفته بود. جواب نداد...»<ref>همان، ص13- 14</ref>.
برای نمونه، اول می‌توان حکایت زیر را موردتوجه قرار داد. نویسنده در بحث از غزوه خندق می‌نویسد: «... پیامبر[ص] کس فرستاد بر ابوسفیان که انصار می‌گویند که شما را شمشیر می‌دهیم، آنگاه قریش عزم جنگ کردند و به جوش درآمدند. ابوسفیان لشکر را ترتیب کرد و تیراندازان را جمع کرد. بیست هزار مرد تیرانداز بود. گفت همه به‌یکبار تیز اندازید. به‌یکبار تیرباران کردند. چنان‌که ابر هوا را فرو گیرد. عمار یاسر گوید که پیغمبر(ص) از خیمه بیرون آمد، دید که تیرهای کفار مانند ابری که آفتاب را پوشد، بپوشید. تکبیر گفت و اشارت کرد به دست مبارک خود که بازگردید به‌سوی کفار. تیرها فی‌الحال بازگشتند و به ایشان آمد و خلقی از آنها زخم خورده و کشته شدند و هرکس از ایشان تیر انداخته بود نیز به او باز آمد. ابوسفیان بانگ برآورد و گفت: ویلک سحر محمد به ما کار کرد. اینک تیرها هم به ما بازمی‌رسد. در دل قریش و عرب ترس درافتاد و دست‌وپایشان سست شد...» در دنبال آن داستان حمله چندین نفر به سمت لشکر اسلام و ترسشان از شمشیر [[امام على(ع)|علی بن ابی‌طالب(ع)]] و بازگشت آنان بدون نبرد به‌سوی قریش آمده که یکی از آنها هم ابوسفیان است: «پیغمبر[ص] فرمود که این ابوسفیان است رئیس قریش حاضر باشید که تا چه می‌گوید و چه می‌کند. گویند لثام از روی برداشت و اشارت کرد سوی اصحاب مصطفی(ص) و باز خود را بستایید. از ناگاه سید ابرار و سرور اخیار ابن عم رسول مختار امام علی مرتضی[ع] صاحب ذوالفقار به میدان درآمد و جولان نمود و شعری بگفت چنان‌که بیم در دل ابوسفیان افتاد و ذوالفقار بر وی بجنبانید و بزد بر سپرش و نعره شیرانه بزد چنان‌که اندام ابوسفیان چون بید بلرزید و خواست که بگریزد اسبش در زیر راه باستاد چنان‌که نه پیش رفت و نه پس. بانگ زد بر وی از جای خود بجنبید. خود را از اسب به زیر انداخت و سلاح بگذاشت و پشت کرد و چون روبه از شیر ژیان بگریخت و پندارد که علی[ع] در پی وی است از ترس جانش به حلق رسید تا سادات قریش پیشش رسیدند و گفتند ترا چه حال افتاده. زبانش از کار رفته بود. جواب نداد...»<ref>همان، ص13- 14</ref>.


در جای‌جای کتاب نه‌تنها با اسامی افرادی برخورد می‌کنیم که هیچ پایه تاریخی ندارد، بلکه بسیاری از اسامی تاریخی نیز به شکل تغییریافته و ساختگی در این کتاب ظاهر می‌شود. در کنار آن‌ها از امکنه‌ای یاد می‌شود که در هیچ منبع جغرافی نشانی از آن را نمی‌توان یافت. بدین ترتیب، کسی نباید از اینکه با این قبیل اسامی و وقایع ساختگی مواجه می‌شود تعجب و اظهار شگفتی نماید. درواقع، این قبیل نوشته‌های داستانی را فقط می‌توان داستانی خواند و نه دروغ؛ زیرا اساس کار بر روایت داستانی است و هدفی که نویسنده از نگارش این قبیل آثار در نظر دارد، متفاوت با یک کار تاریخی درست و اصیل است. بااین‌حال، گهگاه در کتاب به عباراتی بر می‌خوریم که نویسنده بر آن است تا نشان دهد «تاریخی» می‌اندیشد و برخی از مطالب ساختگی و جعلی را قبول ندارد. این رویه انسان را به این فکر می‌اندازد که نویسنده واقعاً تصور می‌کرده است که درهرحال تدوین یک متن تاریخی است. در حال، این کار یعنی نقدهای کوتاهی که دارد، گرچه به طنز شبیه است، اما دارای اهمیت است: «و گویند: پیغمبر(ص) از جهت آن خواب که دیده بود، رغبت به اقامت مدینه داشت، ولیک این سخن لایق حضرت مصطفی(ص) نیست، زیرا که رسول(ص) همه کارهای وی مبنی بر یقین بود و اعلام و اخبار حق و اصحاب تواریخ بسیار سخن‌های نامعقول گویند»<ref>ر.ک: همان، ص14- 15</ref>.
در جای‌جای کتاب نه‌تنها با اسامی افرادی برخورد می‌کنیم که هیچ پایه تاریخی ندارد، بلکه بسیاری از اسامی تاریخی نیز به شکل تغییریافته و ساختگی در این کتاب ظاهر می‌شود. در کنار آن‌ها از امکنه‌ای یاد می‌شود که در هیچ منبع جغرافی نشانی از آن را نمی‌توان یافت. بدین ترتیب، کسی نباید از اینکه با این قبیل اسامی و وقایع ساختگی مواجه می‌شود تعجب و اظهار شگفتی نماید. درواقع، این قبیل نوشته‌های داستانی را فقط می‌توان داستانی خواند و نه دروغ؛ زیرا اساس کار بر روایت داستانی است و هدفی که نویسنده از نگارش این قبیل آثار در نظر دارد، متفاوت با یک کار تاریخی درست و اصیل است. بااین‌حال، گهگاه در کتاب به عباراتی بر می‌خوریم که نویسنده بر آن است تا نشان دهد «تاریخی» می‌اندیشد و برخی از مطالب ساختگی و جعلی را قبول ندارد. این رویه انسان را به این فکر می‌اندازد که نویسنده واقعاً تصور می‌کرده است که درهرحال تدوین یک متن تاریخی است. در حال، این کار یعنی نقدهای کوتاهی که دارد، گرچه به طنز شبیه است، اما دارای اهمیت است: «و گویند: پیغمبر(ص) از جهت آن خواب که دیده بود، رغبت به اقامت مدینه داشت، ولیک این سخن لایق حضرت مصطفی(ص) نیست، زیرا که رسول(ص) همه کارهای وی مبنی بر یقین بود و اعلام و اخبار حق و اصحاب تواریخ بسیار سخن‌های نامعقول گویند»<ref>ر.ک: همان، ص14- 15</ref>.


اساس نگارش کتاب، مبتنی بر بینش سنی است، هرچند این نگرش، به‌شدت تحت تأثیر باورهای شیعه بوده است. نویسنده در آغاز کتاب، تصریح می‌کند که کتاب را به هدف شناساندن پیغامبر(ص) و علی(ع) نوشته و به تعبیر خودش، برای آن تألیف کرده است که «سبب محبت مصطفی و مرتضی شود». بااین‌حال، اساس کتاب، یک روایت سنی داستانی از سیره نبوی است<ref>همان، ص18- 19</ref>.
اساس نگارش کتاب، مبتنی بر بینش سنی است، هرچند این نگرش، به‌شدت تحت تأثیر باورهای شیعه بوده است. نویسنده در آغاز کتاب، تصریح می‌کند که کتاب را به هدف شناساندن پیغامبر(ص) و [[امام على(ع)|علی(ع)]] نوشته و به تعبیر خودش، برای آن تألیف کرده است که «سبب محبت مصطفی و مرتضی شود». بااین‌حال، اساس کتاب، یک روایت سنی داستانی از سیره نبوی است<ref>همان، ص18- 19</ref>.


صدها عبارت در این کتاب وجود دارد که نشانگر اعتقاد ولایی نویسنده به امام علی(ع) است. این علاوه بر آن است که اساساً هدف وی از نگارش کتاب، نشان دادن نقش امام علی(ع) در سیره نبوی بوده است<ref>همان، ص20</ref>؛ بنابراین می‌توان گفت اگر هدف اول از نگارش کتاب، شرح سیره داستانی نبوی باشد، هدف دوم آنکه گاه بر هدف اول، پیشی هم گرفته، نشان دادن جایگاه برتر امام علی(ع) است. در یک جمله می‌توان گفت که نویسنده، امام علی(ع) را حلال مشکلات در تمام مراحل دشوار در سیره نبوی به‌خصوص غزوات دانسته و ابزار آن را نیز شجاعت بی‌مثل و مانند او می‌داند که برای آن هم تفسیر کاملاً الهی و روحانی و نه مادی دارد. این تعبیر که گاه در ادبیات عامیانه ما تعبیر «مشکل‌گشا» بر امام علی(ع) اطلاق می‌شود، سخنی است که با ملاحظه کتاب حاضر، می‌توان گفت که در آن دوره وجود داشته و در افکار و نوشته‌هایی ازاین‌دست، رایج بوده است. جالب است که نویسنده در این کتاب، حتی در جایی که داستان نبردهای خالد بن ولید را می‌گوید، به‌رغم شجاعت‌هایی که در منابع تاریخی سنی برای وی گفته شده، او را چنان تصویر می‌کند که هیچ کاری نتوانست از پیش ببرد و در نهایت این امام علی(ع) بود که از راه رسید و او را که فرزندش هم کشته شده و خود در معرض خطر بود، نجات داد<ref>ر.ک: همان، ص21- 22</ref>.
صدها عبارت در این کتاب وجود دارد که نشانگر اعتقاد ولایی نویسنده به [[امام على(ع)|امام علی(ع)]] است. این علاوه بر آن است که اساساً هدف وی از نگارش کتاب، نشان دادن نقش [[امام على(ع)|امام علی(ع)]] در سیره نبوی بوده است<ref>همان، ص20</ref>؛ بنابراین می‌توان گفت اگر هدف اول از نگارش کتاب، شرح سیره داستانی نبوی باشد، هدف دوم آنکه گاه بر هدف اول، پیشی هم گرفته، نشان دادن جایگاه برتر [[امام على(ع)|امام علی(ع)]] است. در یک جمله می‌توان گفت که نویسنده، امام علی(ع) را حلال مشکلات در تمام مراحل دشوار در سیره نبوی به‌خصوص غزوات دانسته و ابزار آن را نیز شجاعت بی‌مثل و مانند او می‌داند که برای آن هم تفسیر کاملاً الهی و روحانی و نه مادی دارد. این تعبیر که گاه در ادبیات عامیانه ما تعبیر «مشکل‌گشا» بر [[امام على(ع)|امام علی(ع)]] اطلاق می‌شود، سخنی است که با ملاحظه کتاب حاضر، می‌توان گفت که در آن دوره وجود داشته و در افکار و نوشته‌هایی ازاین‌دست، رایج بوده است. جالب است که نویسنده در این کتاب، حتی در جایی که داستان نبردهای خالد بن ولید را می‌گوید، به‌رغم شجاعت‌هایی که در منابع تاریخی سنی برای وی گفته شده، او را چنان تصویر می‌کند که هیچ کاری نتوانست از پیش ببرد و در نهایت این [[امام على(ع)|امام علی(ع)]] بود که از راه رسید و او را که فرزندش هم کشته شده و خود در معرض خطر بود، نجات داد<ref>ر.ک: همان، ص21- 22</ref>.


==وضعیت کتاب==
==وضعیت کتاب==
خط ۵۸: خط ۵۸:


==پانویس ==
==پانویس ==
<references/>
<references />


==منابع مقاله==
==منابع مقاله==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش