پرش به محتوا

حاجی، تو چرا؟: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۷ اکتبر ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'راهي' به 'راهی'
جز (جایگزینی متن - 'پاك' به 'پاک')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - 'راهي' به 'راهی')
خط ۳۷: خط ۳۷:
#:{{شعر}}{{ب|''خواب نوشين بامداد رحيل''|2=''بازدارد پياده را ز سبيل''}}{{پایان شعر}}<ref>همان، ص30-31</ref>
#:{{شعر}}{{ب|''خواب نوشين بامداد رحيل''|2=''بازدارد پياده را ز سبيل''}}{{پایان شعر}}<ref>همان، ص30-31</ref>
#حاجى، تو چرا؟! گفت: خيلى نگرانم حاجى! گفتم: از چه؟ حادثه‌اى پيش آمده؟ گفت: نه، از اينكه خداى نكرده نتوانم از عهده‌اش برآيم. مسئوليتش سنگين است. تنها اين نيست كه يك كلمه «حاجى» به اسم آدم اضافه شود. هزار و يك جور توقع و انتظار است. تا آدم كمترين خطايى كند، مى‌گويند: «حاجى، تو چرا؟ تو كه كعبه را بوسيده‌اى. تو كه...». گفتم: درست است كه تكليف انسان را سخت‌تر مى‌كند، ولى يك «توفيق جبرى» براى خوب شدن و پاک ماندن است. همين كه به‌خاطر ملاحظه مردم هم، آدم خودش را كنترل كند، خوب است. گفت: در ايران، مردم ما به حاجى به چشم ديگرى نگاه مى‌كنند. انگار حاجى نبايد خلاف و خطا كند. ترس من هم از همين است كه نتوانم بار اين «عنوان» را بردارم. گفتم: تنها در ايران نيست، همه جا اين توقع هست. مردم انتظار دارند كسى كه به حج رفته، محرم شده، طواف كرده، قربانى كرده، در عرفات اشك ريخته، آمرزيده شده، با گذشته‌اش فرق كند. چه خسارتى بالاتر از اينكه باز هم پس از پاک شدن، خود را به گناه آلوده كند!... گفت: دلم شور مى‌زند، از خودم مطمئن نيستم. گفتم: اين وسوسه شيطانى است. توكل به خدا كن. چه افتخارى بالاتر از اينكه انسان، به‌خاطر حاجى بودن، مورد اعتماد و حسن ظن و احترام ديگران باشد؟ گفتم كه خود اين حالت، سبب مى‌شود انسان بيشتر مواظب خودش باشد؛ مثل كسى كه احترام لباس، نام، خانواده و اداره خود را بايد حفظ كند. خود اين وابستگى و عنوان، آدم را تحت كنترل درمى‌آورد. گفت: دعایى، ذكرى، چيزى نمى‌دانى كه بخوانم تا اين حالت و وضعيت در من باقى باشد؟ گفتم: بالاتر از هر دعا و ذكر، تصميم خود توست. كسى كه لذت قرب به خدا را بچشد، راضى نمى‌شود كه از خدا فاصله بگيرد... گفت: خدا كند بتوانم پاک بمانم. گفتم: خدا كه مى‌خواهد، خودت هم بايد بخواهى<ref>همان، ص50-52</ref>
#حاجى، تو چرا؟! گفت: خيلى نگرانم حاجى! گفتم: از چه؟ حادثه‌اى پيش آمده؟ گفت: نه، از اينكه خداى نكرده نتوانم از عهده‌اش برآيم. مسئوليتش سنگين است. تنها اين نيست كه يك كلمه «حاجى» به اسم آدم اضافه شود. هزار و يك جور توقع و انتظار است. تا آدم كمترين خطايى كند، مى‌گويند: «حاجى، تو چرا؟ تو كه كعبه را بوسيده‌اى. تو كه...». گفتم: درست است كه تكليف انسان را سخت‌تر مى‌كند، ولى يك «توفيق جبرى» براى خوب شدن و پاک ماندن است. همين كه به‌خاطر ملاحظه مردم هم، آدم خودش را كنترل كند، خوب است. گفت: در ايران، مردم ما به حاجى به چشم ديگرى نگاه مى‌كنند. انگار حاجى نبايد خلاف و خطا كند. ترس من هم از همين است كه نتوانم بار اين «عنوان» را بردارم. گفتم: تنها در ايران نيست، همه جا اين توقع هست. مردم انتظار دارند كسى كه به حج رفته، محرم شده، طواف كرده، قربانى كرده، در عرفات اشك ريخته، آمرزيده شده، با گذشته‌اش فرق كند. چه خسارتى بالاتر از اينكه باز هم پس از پاک شدن، خود را به گناه آلوده كند!... گفت: دلم شور مى‌زند، از خودم مطمئن نيستم. گفتم: اين وسوسه شيطانى است. توكل به خدا كن. چه افتخارى بالاتر از اينكه انسان، به‌خاطر حاجى بودن، مورد اعتماد و حسن ظن و احترام ديگران باشد؟ گفتم كه خود اين حالت، سبب مى‌شود انسان بيشتر مواظب خودش باشد؛ مثل كسى كه احترام لباس، نام، خانواده و اداره خود را بايد حفظ كند. خود اين وابستگى و عنوان، آدم را تحت كنترل درمى‌آورد. گفت: دعایى، ذكرى، چيزى نمى‌دانى كه بخوانم تا اين حالت و وضعيت در من باقى باشد؟ گفتم: بالاتر از هر دعا و ذكر، تصميم خود توست. كسى كه لذت قرب به خدا را بچشد، راضى نمى‌شود كه از خدا فاصله بگيرد... گفت: خدا كند بتوانم پاک بمانم. گفتم: خدا كه مى‌خواهد، خودت هم بايد بخواهى<ref>همان، ص50-52</ref>
#اسماعيل تو چيست؟ دنبال فتوايى مى‌گشت كه بتواند طبق آن، از تراشيدن سر در روز عيد قربان معاف شود و به‌نحوى ريال‌هاى خود را خرج قربانى نكند. گفتم: باز هم فرار از تكليف؟ اين چندمين بار است كه در اين سفر، دنبال بهانه‌اى. گفت: شايد كسى نخواهد بى‌ريخت شود! چطور چند ماه تحمل كنم تا دوباره موهاى سرم بلند شود؟ گفتم: از كجا فلسفه سر تراشيدن، همين رهايى از وابستگى نباشد! گفت: چه وابستگى! من آن‌قدر در زندگى فداكارى و گذشت داشته‌ام كه نشان دهد وابسته نيستم. گفتم: كسى كه نتواند از موى سرش بگذرد، وابسته است. كسى كه از مويش نگذرد. از سرش مى‌گذرد؟ هرگز! گفت: من كه اين همه پول خرج كرده‌ام، چطور مى‌توانم وابسته باشم؟ گفتم: اسماعيل هركس چيزى است كه بايد آن را فدا كند. حضرت ابراهيم(ع) پسر جوانش را به قربانگاه برد. امام حسين(ع)هفتاد و دو قربانى در كربلا فداى رضاى خدا كرد. من و تو چه چيز را به‌خاطر خدا فدا مى‌كنيم؟ گفت: گفتم كه اين همه پول خرج كرده‌ام و... گفتم: باز هم مى‌گويد پول! پول! بعضى‌ها حاضرند پول بدهند، ولى جان نمى‌دهند، يا آبرو نمى‌دهند. براى بعضى‌ها محبت زن و بچه عامل وابستگى است، براى بعضى پُز و قيافه و براى بعضى مد و لباس<ref>همان، ص54-55</ref>
#اسماعيل تو چيست؟ دنبال فتوايى مى‌گشت كه بتواند طبق آن، از تراشيدن سر در روز عيد قربان معاف شود و به‌نحوى ريال‌هاى خود را خرج قربانى نكند. گفتم: باز هم فرار از تكليف؟ اين چندمين بار است كه در اين سفر، دنبال بهانه‌اى. گفت: شايد كسى نخواهد بى‌ريخت شود! چطور چند ماه تحمل كنم تا دوباره موهاى سرم بلند شود؟ گفتم: از كجا فلسفه سر تراشيدن، همين رهايى از وابستگى نباشد! گفت: چه وابستگى! من آن‌قدر در زندگى فداكارى و گذشت داشته‌ام كه نشان دهد وابسته نيستم. گفتم: كسى كه نتواند از موى سرش بگذرد، وابسته است. كسى كه از مويش نگذرد. از سرش مى‌گذرد؟ هرگز! گفت: من كه اين همه پول خرج كرده‌ام، چطور مى‌توانم وابسته باشم؟ گفتم: اسماعيل هركس چيزى است كه بايد آن را فدا كند. حضرت ابراهیم(ع) پسر جوانش را به قربانگاه برد. امام حسين(ع)هفتاد و دو قربانى در كربلا فداى رضاى خدا كرد. من و تو چه چيز را به‌خاطر خدا فدا مى‌كنيم؟ گفت: گفتم كه اين همه پول خرج كرده‌ام و... گفتم: باز هم مى‌گويد پول! پول! بعضى‌ها حاضرند پول بدهند، ولى جان نمى‌دهند، يا آبرو نمى‌دهند. براى بعضى‌ها محبت زن و بچه عامل وابستگى است، براى بعضى پُز و قيافه و براى بعضى مد و لباس<ref>همان، ص54-55</ref>
#هواى وطن: گفتم: چرا عبوس و پريشانى؟ گفت: از غم وطن شده‌ام خسته و ملول؛ چون اين سفر، كشيده بسى طول. گفتم: غمين مباش، كه اين نيز بگذرد. از خانواده‌ات چه خبر دارى؟ گفتا: چشم انتظار آمدنم هستند. گفتم: بار دگر به خانه و كاشانه مى‌روى، امّا... حال و هواى معنوى مسجد الحرام، معلوم نيست باز به دست آيد! پس مغتنم شمار..<ref>همان، ص64-65</ref>
#هواى وطن: گفتم: چرا عبوس و پريشانى؟ گفت: از غم وطن شده‌ام خسته و ملول؛ چون اين سفر، كشيده بسى طول. گفتم: غمين مباش، كه اين نيز بگذرد. از خانواده‌ات چه خبر دارى؟ گفتا: چشم انتظار آمدنم هستند. گفتم: بار دگر به خانه و كاشانه مى‌روى، امّا... حال و هواى معنوى مسجد الحرام، معلوم نيست باز به دست آيد! پس مغتنم شمار..<ref>همان، ص64-65</ref>


۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش