۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'هگ' به '') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جز (جایگزینی متن - 'سانه' به 'سهگانه') |
||
خط ۹۱: | خط ۹۱: | ||
بر پايۀ نوشتههاى خود ابن حزم و گزارشهاى تاريخ نگاران، بى گمان مىتوان گفت كه وى از لحاظ روانشناسى فردى، مردى ویژه بوده و برخى از این ویژگیهاى وجوديش، در دوران زندگانى وى انگيزۀ رنجها و ناآرامیهاى گوناگون برای او شده بوده است. ابن حزم از یک سو داراى روحى بسيار حساس، طبعى شاعرانه و در دوستيهایش با | بر پايۀ نوشتههاى خود ابن حزم و گزارشهاى تاريخ نگاران، بى گمان مىتوان گفت كه وى از لحاظ روانشناسى فردى، مردى ویژه بوده و برخى از این ویژگیهاى وجوديش، در دوران زندگانى وى انگيزۀ رنجها و ناآرامیهاى گوناگون برای او شده بوده است. ابن حزم از یک سو داراى روحى بسيار حساس، طبعى شاعرانه و در دوستيهایش با انسهگانهاى همگون خود بسيار استوار و وفادار بوده و از سوى ديگر در باورها و انديشههایش سخت تعصب مىورزيده است. ابن حزم خود دربارۀ خلقيات خویش مىنویسد: من در سرشت خود دو طبيعت دارم كه زندگى من با آنها هرگز گوارا نيست. و گرد آمدن آنها مرا از زندگانى بيزار مىكند و گاه آرزو مىكنم كه از خویش گريزان شوم، تا از رنجى كه به خاطر آنها مىكشم، آزاد شوم: یکى وفادارى است كه هيچ تلونى بدان آمیخته نيست و در حضور و غياب و نهان و آشكار یکسان است، و زاييدۀ الفتى است كه نمىگذارد روحم از آنچه به آن خو گرفته است، روى گردان شود، و نيز نمىگذارد كه از دست دادن كسانى را كه با ايشان مصاحب بودهام، از خاطر بگذرانم؛و ديگرى عزت نفسى است كه به ستم تن نمىدهد، و مرا به كمترين دگرگونى در رفتار آشنايانم حساس مىكند، چنانكه مرگ را بر آن رجحان مىدهم. هر یک از این دو سجيّه مرا به سوى خود مىكشد. من جفا مىبينم و بر خود هموار مىسازم، بسيار شكيبايى مىكنم و انتظار مىكشم، كه دشوار كسى توانايى آن را دارد (طوق الحمامة، 212). | ||
بدين سان شگفتى ندارد كه گفتهاند وى در تبليغ عقايد و نظريات خود و دفاع از آنها سخت بىپروا بوده و از این رهگذر دشمن تراشى مىكرده و رنجهاى فراوان متحمل مىشده است. با توجه به خصلت وفادارى وى مىتوان هوادارى استوار و حتى تعصب آمیز او را در برابر فرمانروايان اموى توجيه كرد، و از همین جاست ناگواريها، رنجها، تبعيدها و در به دريهایى كه در آن دوران آشفتگى و فروپاشى سياسى-اجتماعى اندلس نصيب وى شده بود. | بدين سان شگفتى ندارد كه گفتهاند وى در تبليغ عقايد و نظريات خود و دفاع از آنها سخت بىپروا بوده و از این رهگذر دشمن تراشى مىكرده و رنجهاى فراوان متحمل مىشده است. با توجه به خصلت وفادارى وى مىتوان هوادارى استوار و حتى تعصب آمیز او را در برابر فرمانروايان اموى توجيه كرد، و از همین جاست ناگواريها، رنجها، تبعيدها و در به دريهایى كه در آن دوران آشفتگى و فروپاشى سياسى-اجتماعى اندلس نصيب وى شده بود. | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۰۹: | ||
مسألۀ زبان و نقش آن نزد انسان برای ابن حزم از اهمیت ویژهاى برخوردار است. وى در تعريف زبان مىگوید: «زبان الفاظى است كه به وسيلۀ آن نامیدهها (مسمیّات) و معانى مورد نظر گوینده بيان مىشود» (همان، 46/1). اما وى زبان را امرى توقيفى و آفريدۀ خدا مىداند (نك: بقره31/2/)، نه امرى قراردادى يا اصطلاحى در میان اقوام انسانى. ابن حزم دربارۀ پيدايش زبان پژوهشى گسترده مىكند و به این نتيجه مىرسد كه آن زبانى كه خداوند در آغاز به آدم آموخت، یک زبان بود كه برای نامیدهها نامهاى مترادف داشت، سپس فرزندان وى آن را به صورت زبانهاى گوناگون در آوردند. این نظريه «نزد ما آشكارتر و نزدیک تر است»، يعنى خداوند، همۀ زبانهایى را كه اكنون به آنها سخن گفته مىشود، پديد آورده است. گمان ما این است، زيرا نمىدانيم | مسألۀ زبان و نقش آن نزد انسان برای ابن حزم از اهمیت ویژهاى برخوردار است. وى در تعريف زبان مىگوید: «زبان الفاظى است كه به وسيلۀ آن نامیدهها (مسمیّات) و معانى مورد نظر گوینده بيان مىشود» (همان، 46/1). اما وى زبان را امرى توقيفى و آفريدۀ خدا مىداند (نك: بقره31/2/)، نه امرى قراردادى يا اصطلاحى در میان اقوام انسانى. ابن حزم دربارۀ پيدايش زبان پژوهشى گسترده مىكند و به این نتيجه مىرسد كه آن زبانى كه خداوند در آغاز به آدم آموخت، یک زبان بود كه برای نامیدهها نامهاى مترادف داشت، سپس فرزندان وى آن را به صورت زبانهاى گوناگون در آوردند. این نظريه «نزد ما آشكارتر و نزدیک تر است»، يعنى خداوند، همۀ زبانهایى را كه اكنون به آنها سخن گفته مىشود، پديد آورده است. گمان ما این است، زيرا نمىدانيم انسهگانهایى كه یک زبان داشتهاند و با آن یکديگر را مىفهمیدهاند، چه انگيزهاى ايشان را بر آن داشت كه زبان ديگرى پديد آورند. ابن حزم مىنویسد: گر چه معلوم نيست كه زبانى كه آدم آن را آموخته بود، كدام زبان بوده است، ولى اطمینان داريم كه «كاملترين، آسانترين و مختصرترين زبانها بوده و بيشترين نامها را برای نامیدههاى گوناگون-از هر گونه جوهر و عرض در جهان-در برداشته است (نك: الاحكام، 31/1-35). | ||
==شناخت== | ==شناخت== | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۲۲: | ||
ابن حزم خلاصۀ نظريه شناخت خود را در جاى ديگر چنين عرضه مىكند: نخستين شناختها آن است كه از راه حواس و به وسيلۀ بداهت عقل و ضرورت آن ادراك مىشود و سپس برهانهایى از آنها نتيجه مىشود كه از نزدیک يا دور به «اول عقل» يا به حواس باز مىگردد، و آنچه كه این برهانها آن را درست بدانند، حقيقت است و آنچه این براهين آن را صحيح ندانند، نادرست است (الفصل، 204/5، 206). در میان مباحث منطقى، ابن حزم منكر «استقراء» است، كه آن را با قياس یکى مىشمارد، و مىگوید «هر جویاى حقيقت بايد به آنچه عقل واجب مىسازد و به آنچه مشاهده و احساس مىكند، يا برهان بر آن اقامه مىشود، گردن نهد، و اصلا به استقرار روى نياورد، مگر به همۀ جزئياتى كه در زير كلّ مورد حكم اوست، احاطه يابد، و اگر نتواند، به آنچه كه مشاهده نكرده است حكم نكند، و جز دربارۀ آنچه ادراك كرده است، داورى نكند. اگر در احكام شرعى در این نكته دقت شود، بسيار سودمند خواهد بود، و ترا از قياس كه موجب فريب بسيار كسان، حتى پيشوايان دانشمند، و به وسيلۀ ايشان انگيزۀ اشتباه و خطاى هزاران هزار انسان ديگر شده است، بازمىدارد» (التقريب، 163، 166). | ابن حزم خلاصۀ نظريه شناخت خود را در جاى ديگر چنين عرضه مىكند: نخستين شناختها آن است كه از راه حواس و به وسيلۀ بداهت عقل و ضرورت آن ادراك مىشود و سپس برهانهایى از آنها نتيجه مىشود كه از نزدیک يا دور به «اول عقل» يا به حواس باز مىگردد، و آنچه كه این برهانها آن را درست بدانند، حقيقت است و آنچه این براهين آن را صحيح ندانند، نادرست است (الفصل، 204/5، 206). در میان مباحث منطقى، ابن حزم منكر «استقراء» است، كه آن را با قياس یکى مىشمارد، و مىگوید «هر جویاى حقيقت بايد به آنچه عقل واجب مىسازد و به آنچه مشاهده و احساس مىكند، يا برهان بر آن اقامه مىشود، گردن نهد، و اصلا به استقرار روى نياورد، مگر به همۀ جزئياتى كه در زير كلّ مورد حكم اوست، احاطه يابد، و اگر نتواند، به آنچه كه مشاهده نكرده است حكم نكند، و جز دربارۀ آنچه ادراك كرده است، داورى نكند. اگر در احكام شرعى در این نكته دقت شود، بسيار سودمند خواهد بود، و ترا از قياس كه موجب فريب بسيار كسان، حتى پيشوايان دانشمند، و به وسيلۀ ايشان انگيزۀ اشتباه و خطاى هزاران هزار انسان ديگر شده است، بازمىدارد» (التقريب، 163، 166). | ||
به نظر ابن حزم، ادراك عقلى بر ادراك حسى برترى دارد. حواس خطا مىكنند، حال آنكه ادراك، ناب و اصيل است و هرگز خطا نمىكند. اگر عقل نبود ما آنچه را از حواس غايب است، نمىشناختيم، خدا را نيز نمىشناختيم (همان، 176، 177). شايسته است در اينجا اشاره كنيم كه ابن حزم میان عقل راستين و عقل شمارشگر فرق مىنهد و باورش بر آن است كه «حمق و ضعف عقل بر بيشتر | به نظر ابن حزم، ادراك عقلى بر ادراك حسى برترى دارد. حواس خطا مىكنند، حال آنكه ادراك، ناب و اصيل است و هرگز خطا نمىكند. اگر عقل نبود ما آنچه را از حواس غايب است، نمىشناختيم، خدا را نيز نمىشناختيم (همان، 176، 177). شايسته است در اينجا اشاره كنيم كه ابن حزم میان عقل راستين و عقل شمارشگر فرق مىنهد و باورش بر آن است كه «حمق و ضعف عقل بر بيشتر انسهگانها غلبه دارد، و عاقل و فاضل در میان ايشان كمیاب و كم است و آنچه ضعيف عقلان عقل مىانگارند، در واقع عقل نيست. عقل در آن دخالتى ندارد. ايشان دچار این اشتباهند كه آنچه موجب يافتن سلامت در دنيا و رسيدن به جاه و مال مىشود، عقل است. آرى اگر از راههاى پسنديده و به دور از معصيت باشد، عقل است، اما اگر از راه دروغ، نفاق و تضييع حق و ستم بر انسهگانها و يارى كردن به باطل به دست آيد، ضد عقل است» (همان، 180-181). | ||
بر روى هم شناخت در نظر ابن حزم «يعنى يقين يافتن به شىء بدان گونه كه هست» و این از سه راه دست مىدهد: يا از راه برهان ضرورى، يا از راه حواس، يا به بديهت عقل، ونيز، راه شناخت دو وجه بيش ندارد: یکى آنچه بديهت عقل و ادراكهاى حسى موجب آن مىشود، دوم آنچه به بديهت عقل و ادراكهاى حسى باز مىگردد (الاحكام، 38/1، 65). نكتۀ توجه انگيز، تعريف ویژۀ ابن حزم از «عقل» است. | بر روى هم شناخت در نظر ابن حزم «يعنى يقين يافتن به شىء بدان گونه كه هست» و این از سه راه دست مىدهد: يا از راه برهان ضرورى، يا از راه حواس، يا به بديهت عقل، ونيز، راه شناخت دو وجه بيش ندارد: یکى آنچه بديهت عقل و ادراكهاى حسى موجب آن مىشود، دوم آنچه به بديهت عقل و ادراكهاى حسى باز مىگردد (الاحكام، 38/1، 65). نكتۀ توجه انگيز، تعريف ویژۀ ابن حزم از «عقل» است. | ||
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
وى این نكته را آشكارا بيان مىكند و مىگوید: «اگر كسى بگوید كه در دانش حساب و هيأت و منطق، شناخت اشياء چنانكه هستند، نهفته است، ما مىگویيم این سخنى نیکوست، اما (به شرط آنكه) قصد از آن استدلال به سازندۀ اشياء و سازندۀ آن باشد، تا از این رهگذر به رهایى و نجات از عذاب و سختى راه ببرد، اما اگر مقصود فقط شناختن اشياء موجود، چنانكه هستند، باشد، آنگاه جویاى این دانشها... بهتر است كه به بيهودهكارى و حماقت موصوف شود تا به دانش» («رسالة مراتب العلوم»، 74/1-75). بدين سان علم شريعت نزد ابن حزم بر همۀ دانشهاى ديگر برترى دارد؛زيرا «ما این برهان عقلى حسّى را بيان كرديم كه: برترى دادن علم شريعت بر هر دانشى، بر كسى كه منكر معاد است يا در آن شك مىكند، به همان گونه واجب است كه بر كسى كه به معاد اقرار دارد» (همان، 86). | وى این نكته را آشكارا بيان مىكند و مىگوید: «اگر كسى بگوید كه در دانش حساب و هيأت و منطق، شناخت اشياء چنانكه هستند، نهفته است، ما مىگویيم این سخنى نیکوست، اما (به شرط آنكه) قصد از آن استدلال به سازندۀ اشياء و سازندۀ آن باشد، تا از این رهگذر به رهایى و نجات از عذاب و سختى راه ببرد، اما اگر مقصود فقط شناختن اشياء موجود، چنانكه هستند، باشد، آنگاه جویاى این دانشها... بهتر است كه به بيهودهكارى و حماقت موصوف شود تا به دانش» («رسالة مراتب العلوم»، 74/1-75). بدين سان علم شريعت نزد ابن حزم بر همۀ دانشهاى ديگر برترى دارد؛زيرا «ما این برهان عقلى حسّى را بيان كرديم كه: برترى دادن علم شريعت بر هر دانشى، بر كسى كه منكر معاد است يا در آن شك مىكند، به همان گونه واجب است كه بر كسى كه به معاد اقرار دارد» (همان، 86). | ||
ابن حزم در همۀ نوشتههاى اساسى خود مىكوشد كه از موضع گرايش و مذهب ظاهرى خود سخن گوید و از آن دفاع كند. روشنترين موضع گيرى وى در این باره در این عبارات او مشهود است: «بدانيد كه دين خدا پيداست و در آن باطنى نيست، آشكار است و رازى در خود نهفته ندارد؛همۀ آن برهان است و در آن كوتاهى روى نداده است، به هر كسى كه بدون برهان شما را به پيروى از خود مىخواند، بدگمان شوید. هر كس كه در ديانت مدعى سرّى و باطنى است، سخنش ادعا و ترفندكارى است. بدانيد كه پيامبر خدا كلمهاى از شريعت را پنهان نكرده است، و آنچه را از شريعت به نزدیک ترين كسانش، مانند همسر، دختر، عمو، پسر عمو با دوستش آموخته، از سفيدپوست و سياه پوست و گوسفندان چرانان نيز پنهان نكرده است. نزد وى راز و رمزى و باطنى جز آنچه همۀ | ابن حزم در همۀ نوشتههاى اساسى خود مىكوشد كه از موضع گرايش و مذهب ظاهرى خود سخن گوید و از آن دفاع كند. روشنترين موضع گيرى وى در این باره در این عبارات او مشهود است: «بدانيد كه دين خدا پيداست و در آن باطنى نيست، آشكار است و رازى در خود نهفته ندارد؛همۀ آن برهان است و در آن كوتاهى روى نداده است، به هر كسى كه بدون برهان شما را به پيروى از خود مىخواند، بدگمان شوید. هر كس كه در ديانت مدعى سرّى و باطنى است، سخنش ادعا و ترفندكارى است. بدانيد كه پيامبر خدا كلمهاى از شريعت را پنهان نكرده است، و آنچه را از شريعت به نزدیک ترين كسانش، مانند همسر، دختر، عمو، پسر عمو با دوستش آموخته، از سفيدپوست و سياه پوست و گوسفندان چرانان نيز پنهان نكرده است. نزد وى راز و رمزى و باطنى جز آنچه همۀ انسهگانها را به آن فراخوانده است، يافت نمىشود. اگر آنها را پنهان مىداشت، پيام خود را چنانكه فرمان داشت، نرسانده بود. هر كه این گوید كافر است» (الفصل، 109/2). وى در جاى ديگرى، آشكارتر مخالفان را تكفير مىكند و مىگوید: «هر كس بگوید كه در چيزى ازاسلام باطنى غير از ظاهر يافت مىشود كه هر سياه پوست و سفيد پوستى آن را مىشناسد، كافر و كشتنى است و این گفتۀ خداوند است كه: بر فرستادۀ ماست كه پيامش را آشكارا برساند (مائده/ 92/5)؛ تا اينكه آنچه را بر آنان نازل شده است بر ايشان آشكارسازى (نحل44/16/)؛هر كه با این گفتهها مخالفت كند قرآن را تكذيب كرده است «(المحلى، 318/7). | ||
ابن حزم در دفاع از مذهب ظاهرى، رسالۀ مستقلى دارد كه در آن مبانى فقهى اهل سنت مانند قياس، رأى، استحسان را رد مىكند. | ابن حزم در دفاع از مذهب ظاهرى، رسالۀ مستقلى دارد كه در آن مبانى فقهى اهل سنت مانند قياس، رأى، استحسان را رد مىكند. | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۵۷: | ||
یکى از دستاوردهاى مهم ابن حزم، گردآورى عقايد، و گرايشهاى دينى و پژوهشى انتقادى دربارۀ اديان و فرقههاى گوناگون اسلامى و غير اسلامى است. کتاب الفصل وى اثر برجستهاى در زمینۀ این گونه پژوهشهاست. این کتاب آكنده از اطلاعات و گزارشهاى دقيق دربارۀ عقايد و اديان است. وى در این کتاب نيز، به شيوۀ معمول خود، مخالفان و نظريات ايشان را بى باكانه به زير تازيانۀ انتقاد مىكشد و از تكفير يا تفسيق آنان پروا ندارد. در الفصل گاه رسالههاى مستقلى دربارۀ موضوعات مستقل گنجانده شده است، و گاه نيز در آن از نوشتههاى ديگرش نام مىبرد (48/5، 144). انتقادهاى ابن حزم از تورا و انجيلها به ویژه شايان توجه و نشانۀ احاطۀ او بر اعتقادات و محتواى آن کتابهاست (همان، 78/1-160، 3/2-90). | یکى از دستاوردهاى مهم ابن حزم، گردآورى عقايد، و گرايشهاى دينى و پژوهشى انتقادى دربارۀ اديان و فرقههاى گوناگون اسلامى و غير اسلامى است. کتاب الفصل وى اثر برجستهاى در زمینۀ این گونه پژوهشهاست. این کتاب آكنده از اطلاعات و گزارشهاى دقيق دربارۀ عقايد و اديان است. وى در این کتاب نيز، به شيوۀ معمول خود، مخالفان و نظريات ايشان را بى باكانه به زير تازيانۀ انتقاد مىكشد و از تكفير يا تفسيق آنان پروا ندارد. در الفصل گاه رسالههاى مستقلى دربارۀ موضوعات مستقل گنجانده شده است، و گاه نيز در آن از نوشتههاى ديگرش نام مىبرد (48/5، 144). انتقادهاى ابن حزم از تورا و انجيلها به ویژه شايان توجه و نشانۀ احاطۀ او بر اعتقادات و محتواى آن کتابهاست (همان، 78/1-160، 3/2-90). | ||
ابن حزم در برابر فرقهها و نحلههایى كه در درون اسلام پديد آمده، حساسيت ویژهاى نشان مىدهد و پس از تشريح نظريات و باورهاى پيروان آنها، همگى را از دم تيغ انتقاد مىگذارند. وى فرقههایى را كه به اسلام اقرار دارند، به پنج گروه تقسيم مىكند: اهل سنّت، معتزله، مرجئه (مرجئيّه)، شيعه و خوارج. و مىنویسد كه هر یک از این فرقهها شاخه شاخه شده و در درون آنها فرقههاى ديگرى پديد آمده است (همان، 106/2). از ديدگاه ابن حزم همۀ این فرقهها گمراهند جز اهل سنّت كه وى ايشان را «اهل الحق» و جز ايشان را «اهل البدعة» مىنامد. وى صحابه و پس از آنان تابعين و سپس اصحاب حديث و فقيهان، نسل پس از نسل، و عوام پيرو ايشان در خاور و باختر را در شمار اهل سنّت مىآورد (همان، 107/2). وى جز اينان همۀ فرقهها را «فرق الضّلالة» (گروهاى گمراه) مىنامد و مىنویسد كه ايشان برای اسلام زيانآور بودهاند و خداوند به دست ايشان هيچ خيرى به اسلام نرسانده است، و ايشان حتى یک روستا را از سرزمینهاى كفر فتح نكردهاند و در هيچ جا پرچم اسلام را نيافراشتهاند. و به مسلمانان توصيه مىكند كه دينشان را نگه دارند و بر قرآن و سنن پيامبر وفادار بمانند و هر «نوآورى» را به دور اندازند، زيرا هر نوآورى بدعت است و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى سزاوار آتش دوزخ است (همان، 70/5). ابن حزم زير عنوان «ذكر العظائم المخرجة الى الكفر...»، كه در واقع فصلى از نوشتۀ ديگر وى با عنوان النّصائح المنجية من الفضائح المخزية و القبائح المردية من اقوال اهل البدع بوده است، به تشريح عقايد معتزله، خوارج، مرجئه و شيعه و انتقاد از آنان مىپردازد (همان، 19/5-70). در این میان نكتۀ توجهانگيز ديگر این است كه ابن حزم ایرانيان را باعث و مسئول گمراهى و خروج بيشتر آن گروهها از اسلام مىشمارد و چنين استدلال مىكند كه ایرانيان داراى كشورى پهناور بودند و بر همۀ ملتها و امتهاى ديگر برترى و سرورى داشتند، چنانكه خودشان را «آزادگان» و | ابن حزم در برابر فرقهها و نحلههایى كه در درون اسلام پديد آمده، حساسيت ویژهاى نشان مىدهد و پس از تشريح نظريات و باورهاى پيروان آنها، همگى را از دم تيغ انتقاد مىگذارند. وى فرقههایى را كه به اسلام اقرار دارند، به پنج گروه تقسيم مىكند: اهل سنّت، معتزله، مرجئه (مرجئيّه)، شيعه و خوارج. و مىنویسد كه هر یک از این فرقهها شاخه شاخه شده و در درون آنها فرقههاى ديگرى پديد آمده است (همان، 106/2). از ديدگاه ابن حزم همۀ این فرقهها گمراهند جز اهل سنّت كه وى ايشان را «اهل الحق» و جز ايشان را «اهل البدعة» مىنامد. وى صحابه و پس از آنان تابعين و سپس اصحاب حديث و فقيهان، نسل پس از نسل، و عوام پيرو ايشان در خاور و باختر را در شمار اهل سنّت مىآورد (همان، 107/2). وى جز اينان همۀ فرقهها را «فرق الضّلالة» (گروهاى گمراه) مىنامد و مىنویسد كه ايشان برای اسلام زيانآور بودهاند و خداوند به دست ايشان هيچ خيرى به اسلام نرسانده است، و ايشان حتى یک روستا را از سرزمینهاى كفر فتح نكردهاند و در هيچ جا پرچم اسلام را نيافراشتهاند. و به مسلمانان توصيه مىكند كه دينشان را نگه دارند و بر قرآن و سنن پيامبر وفادار بمانند و هر «نوآورى» را به دور اندازند، زيرا هر نوآورى بدعت است و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى سزاوار آتش دوزخ است (همان، 70/5). ابن حزم زير عنوان «ذكر العظائم المخرجة الى الكفر...»، كه در واقع فصلى از نوشتۀ ديگر وى با عنوان النّصائح المنجية من الفضائح المخزية و القبائح المردية من اقوال اهل البدع بوده است، به تشريح عقايد معتزله، خوارج، مرجئه و شيعه و انتقاد از آنان مىپردازد (همان، 19/5-70). در این میان نكتۀ توجهانگيز ديگر این است كه ابن حزم ایرانيان را باعث و مسئول گمراهى و خروج بيشتر آن گروهها از اسلام مىشمارد و چنين استدلال مىكند كه ایرانيان داراى كشورى پهناور بودند و بر همۀ ملتها و امتهاى ديگر برترى و سرورى داشتند، چنانكه خودشان را «آزادگان» و انسهگانهاى ديگر را «بردگان» مىنامیدند؛ اما چون دولت ايشان به دست اعراب-يعنى كسانى كه نزد ايشان كمترين خطر را داشتند-برافتاد، سخت بر آنان گران آمد و مصيبت ايشان بالا گرفت؛ از این رو كوشيدند كه در كار اسلام حيلرى و بدسگالى كنند. بارها نيز به جنگ با اسلام برخاستند، كه مىتوان به شورش سنباد، استادسيس، مقنّع و بابك و ديگران اشاره كرد. سپس بهتر آن ديدند كه به شيوهاى ديگر در كار اسلام حيلرى و با آن نبرد كنند، و بدين سان قومى از ايشان به مسلمانى تظاهر كردند و با اظهار مهرورزى به خاندان پيامبر و نكوهش ستمى كه به على بن ابىطالب(ع) رفته بود. به تشيّع گرویدند. ابن حزم، سپس بدعتها و گمراهيهایى را كه (به زعم وى) در درون این گروهها پديد آمد، بر مىشمارد. اسماعيليان و قرمطيان را زاييدۀ آنان مىداند و مىگوید:اين دو طايفه آشكارا از اسلام بيرون شدهاند و بر آيين مجوسيّت ناب و آيين مزدك باور دارند (همان، 108/2-109). | ||
از سوى ديگر، ابن حزم مردم را از نظر اعتقادات و ايمان دينى به چهار گروه تقسيم مىكند: | از سوى ديگر، ابن حزم مردم را از نظر اعتقادات و ايمان دينى به چهار گروه تقسيم مىكند: | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۸: | ||
ابن حزم از متكلمان نيز انتقاد و ايشان را نكوهش مىكند و فرقهاى مىشمارد كه نزد «همۀ ائمّۀ هدى» از قديم و جديد ناپسنديده بودهاند و معتقد است كه ديندارى و اعتقادشان سزاوار سرزنش و محل ترديد است، زيرا دربارۀ خداوند چيزهایى مىگویند كه موى بر اندام انسان راست مىشود. هرگز هيچ كس به دست یک متكلم، مسلمانان نشده است، بلكه جز تفرقه، اختلاف، پراكندگى، مصيبت و فاجعه و تكفير مسلمانان یکديگر را از سوى ايشان پديد نيامده است. افزون بر اين، نزد ايشان از همه كمتر برهان يافت مىشود و كارشان بيشتر سفسطه، دروغ آمیزى و تناقض است (همان، 37). | ابن حزم از متكلمان نيز انتقاد و ايشان را نكوهش مىكند و فرقهاى مىشمارد كه نزد «همۀ ائمّۀ هدى» از قديم و جديد ناپسنديده بودهاند و معتقد است كه ديندارى و اعتقادشان سزاوار سرزنش و محل ترديد است، زيرا دربارۀ خداوند چيزهایى مىگویند كه موى بر اندام انسان راست مىشود. هرگز هيچ كس به دست یک متكلم، مسلمانان نشده است، بلكه جز تفرقه، اختلاف، پراكندگى، مصيبت و فاجعه و تكفير مسلمانان یکديگر را از سوى ايشان پديد نيامده است. افزون بر اين، نزد ايشان از همه كمتر برهان يافت مىشود و كارشان بيشتر سفسطه، دروغ آمیزى و تناقض است (همان، 37). | ||
ابن حزم در زمینۀ اخلاق و روان شناسى نيز نظرياتى دارد و گه گاه نكتههاى توجه انگيزى عرضه مىكند: یکى از این نظريات دربارۀ علت غايى همۀ كوششها و فعاليتهاى انسانى است. وى مىگوید: «من در جست و جوى هدفى بودم كه همۀ | ابن حزم در زمینۀ اخلاق و روان شناسى نيز نظرياتى دارد و گه گاه نكتههاى توجه انگيزى عرضه مىكند: یکى از این نظريات دربارۀ علت غايى همۀ كوششها و فعاليتهاى انسانى است. وى مىگوید: «من در جست و جوى هدفى بودم كه همۀ انسهگانها در نیکو دانستن و طلب آن هم آوازند، و جز یکى نيافتم، و آن از خود راندن نگرانى (طرد الهمّ) است؛و چون در آن كاویدم دانستم كه همۀ انسهگانها نه تنها در نیکو دانستن و جست و جوى آن یکسانند، بلكه همه با وجود اختلاف خواستهها و تباين كوششها و ارادههایشان، حركتى نمىكنند و سخنى نمىگویند، جز به این امید كه نگرانى را از خود دور كنند...». سپس مىافزايد كه «چون این شناخت در درونم استوار شد و این راز شگرف بر من آشكار گرديد و خداوند این گنجينۀ بزرگ را برای انديشۀ من روشن ساخت، در جست و جوى راهى بر آمدم كه به حقيقت، ما را به راندن نگرانى از خود مىرساند، يعنى مطلوب گرانبهایى كه همۀ انسهگانها از دانا و نادان و بدكار و نیکوكار جویاى آنند و راهى نيافتم جز توجه به خداوند عز و جل و عمل برای جهان ديگر... و دانستم كه عمل برای آخرت از هر عيب و آلودگى، به دور است و به حقيقت نگرانى را دور مىسازد» («رسالة في مداواة»، 116-118). ابن حزم انگيزۀ نگرانى را نيز معرفى مىكند و آن را خواهش (طمع) مىنامد و در جاى ديگر كه دربارۀ انواع محبت بحث مىكند، خواهش يا طمع را سبب هر نگرانى و اصل هر خوارى مىشمارد (همان، 139، 140). | ||
==دربارۀ عشق و عاشقان== | ==دربارۀ عشق و عاشقان== | ||
خط ۱۷۵: | خط ۱۷۵: | ||
مشهورترين نوشتۀ ابن حزم کتاب طوق الحمامة است، کتابى كوچك دربارۀ عشق و عاشقان. ابن حزم این کتاب را در دوران جوانى خود و پس از گريز از قرطبه و رفتن به المريّه و سپس به شهر شاطبه (در 412 ق1022/ م) و يافتن آرامش و ايمنى نسبى نوشته است. نثر فنّى آن زيباست، آمیخته با اشعارى از خود ابن حزم كه در استوارى و زيبائى به نثر وى نمىرسد. در این نوشته، جز ايمان استوار دينى، نشانى از آن ابن حزم بعدى، آن فقيه و متكلم پرخاشگر ظاهرى مذهب، نمىيابيم، بلكه با شاعرى جوان، داراى طبعى بسيار حساس رو به رو مىشویم كه دوران كودكى و نوجوانى را در آغوش و دامن زنان و در میان ايشان گذرانده و حتى یک بار طعم تلخ ناكامى در مرگ معشوقه را چشيده است. ابن حزم در این کتاب دربارۀ همنشينى طولانيش با زنان و شناخت ژرفش از خصلتها و رازها و شگفتيهاى زندگى خصوصى آنان كه به گفتۀ خود او نقل آنها «عقل از سرها مىربايد» (ص 228) به تفصيل سخن مىگوید (صص 121، 179). ابن حزم این کتاب را پس از ديباچه به سى باب يا فصل با عنوانهاى زير تقسيم كرده: 1. ماهيت عشق، 2. نشانههاى عشق، 3. عشق در خواب، 4. عشق از راه وصف معشوق، 5. عشق با یک نگاه، 6. عشق پس از همنشينى طولانى، 7. عشق به یک صفت و سپس نیکو ندانستن صفتى جز آن، 8. كنايه در سخن، 9.اشارۀ چشم، 10. نامهنگارى، 11. پيام آور، 12. رازدارى، 13. فاش كردن راز، 14. اطاعت، 15. مخالفت، 16. سرزنشگر، 17. برادر ياريگر، 18. رقيب، 19. تهمت زن يا بدگو، 20. وصال، 21. هجران، 22. وفادارى، 23. خيانت، 24. جدايى، 25. خرسندى، 26. لاغر و ناتوان شدن، 27. فراموشى، 28. مرگ، 29. زشتى گناه، 30.فضيلت عفت. ابن حزم در این نوشته از منابع گوناگون الهام گرفته است. رنگ نظريات افلاطون دربارۀ عشق، به ویژه در محاورۀ فايدرس Phaidros، در آن ديده مىشود. وى همچنين کتاب الزّهرة اثر ابوبكر محمد بن داوود اصفهانى (د 297 ق910/ م)، پسر بنيانگذار مذهب ظاهرى را در دست داشته و در کتاب خود از وى نام برده است. | مشهورترين نوشتۀ ابن حزم کتاب طوق الحمامة است، کتابى كوچك دربارۀ عشق و عاشقان. ابن حزم این کتاب را در دوران جوانى خود و پس از گريز از قرطبه و رفتن به المريّه و سپس به شهر شاطبه (در 412 ق1022/ م) و يافتن آرامش و ايمنى نسبى نوشته است. نثر فنّى آن زيباست، آمیخته با اشعارى از خود ابن حزم كه در استوارى و زيبائى به نثر وى نمىرسد. در این نوشته، جز ايمان استوار دينى، نشانى از آن ابن حزم بعدى، آن فقيه و متكلم پرخاشگر ظاهرى مذهب، نمىيابيم، بلكه با شاعرى جوان، داراى طبعى بسيار حساس رو به رو مىشویم كه دوران كودكى و نوجوانى را در آغوش و دامن زنان و در میان ايشان گذرانده و حتى یک بار طعم تلخ ناكامى در مرگ معشوقه را چشيده است. ابن حزم در این کتاب دربارۀ همنشينى طولانيش با زنان و شناخت ژرفش از خصلتها و رازها و شگفتيهاى زندگى خصوصى آنان كه به گفتۀ خود او نقل آنها «عقل از سرها مىربايد» (ص 228) به تفصيل سخن مىگوید (صص 121، 179). ابن حزم این کتاب را پس از ديباچه به سى باب يا فصل با عنوانهاى زير تقسيم كرده: 1. ماهيت عشق، 2. نشانههاى عشق، 3. عشق در خواب، 4. عشق از راه وصف معشوق، 5. عشق با یک نگاه، 6. عشق پس از همنشينى طولانى، 7. عشق به یک صفت و سپس نیکو ندانستن صفتى جز آن، 8. كنايه در سخن، 9.اشارۀ چشم، 10. نامهنگارى، 11. پيام آور، 12. رازدارى، 13. فاش كردن راز، 14. اطاعت، 15. مخالفت، 16. سرزنشگر، 17. برادر ياريگر، 18. رقيب، 19. تهمت زن يا بدگو، 20. وصال، 21. هجران، 22. وفادارى، 23. خيانت، 24. جدايى، 25. خرسندى، 26. لاغر و ناتوان شدن، 27. فراموشى، 28. مرگ، 29. زشتى گناه، 30.فضيلت عفت. ابن حزم در این نوشته از منابع گوناگون الهام گرفته است. رنگ نظريات افلاطون دربارۀ عشق، به ویژه در محاورۀ فايدرس Phaidros، در آن ديده مىشود. وى همچنين کتاب الزّهرة اثر ابوبكر محمد بن داوود اصفهانى (د 297 ق910/ م)، پسر بنيانگذار مذهب ظاهرى را در دست داشته و در کتاب خود از وى نام برده است. | ||
ابن حزم نخستين فصل کتاب را كه در ماهيت عشق است با این جمله آغاز مىكند كه «عشق آغازش شوخى و پایان جدّ است» (ص 47)، معانى آن داراى جلالتى است لطيفتر از آنكه به وصف آيد و حقيقت آنها را تنها با تجربۀ شخصى مىتوان دريافت. آنگاه مىگوید: «دربارۀ ماهيت عشق سخن بسيار و دراز گفته شده است، اما به باور من، عشق پيوستگى میان اجزاء پراكندۀ روحها در این جهان، در اصل عنصر والاى آنهاست، البته نه آن گونه كه محمد بن داوود از بعضى اهل فلسفه نقل مىكند كه: روحها گرههایى دوپارهاند، بلكه به نظر من از رهگذر همانندى نيروهاى زيستى آنها در مقرّ جهان فرازين و همبستگى نزدیک آنها در شكل ساختار آنهاست. ما مىدانيم كه راز به هم آمیزى و جدايى در میان آفريدهها همانا پيوستگى و گسستگى است، و هر شكلى در اشتياق شكل همانند خویش است و همانند به همانند مىگرايد. همگونگى، عملى محسوس و تأثيرى قابل مشاهده دارد، تنافر میان اضداد و هماهنگى میان همانندها و جاذبۀ میان همانندها، همه چيزهایىاند كه در پيرامون ما روى مىدهند، تا چه رسد به روح كه جهانش پالوده و سبک بار و جوهر آن جوهرى صعود كننده و معتدل است» (صص 49-50). در اينجا بايد يادآور شد كه اشارۀ ابن حزم به محمد بن داوود و نقل گفتۀ او مربوط به کتاب الزّهرة اوست كه در آن آمده است: «بعضى از اهل فلسفه معتقدند كه خداوند هر روحى را در قالبى گرد، مانند یک كره آفريد و سپس آن را به دو پاره كرد. آنگاه در هر یک از دو تن | ابن حزم نخستين فصل کتاب را كه در ماهيت عشق است با این جمله آغاز مىكند كه «عشق آغازش شوخى و پایان جدّ است» (ص 47)، معانى آن داراى جلالتى است لطيفتر از آنكه به وصف آيد و حقيقت آنها را تنها با تجربۀ شخصى مىتوان دريافت. آنگاه مىگوید: «دربارۀ ماهيت عشق سخن بسيار و دراز گفته شده است، اما به باور من، عشق پيوستگى میان اجزاء پراكندۀ روحها در این جهان، در اصل عنصر والاى آنهاست، البته نه آن گونه كه محمد بن داوود از بعضى اهل فلسفه نقل مىكند كه: روحها گرههایى دوپارهاند، بلكه به نظر من از رهگذر همانندى نيروهاى زيستى آنها در مقرّ جهان فرازين و همبستگى نزدیک آنها در شكل ساختار آنهاست. ما مىدانيم كه راز به هم آمیزى و جدايى در میان آفريدهها همانا پيوستگى و گسستگى است، و هر شكلى در اشتياق شكل همانند خویش است و همانند به همانند مىگرايد. همگونگى، عملى محسوس و تأثيرى قابل مشاهده دارد، تنافر میان اضداد و هماهنگى میان همانندها و جاذبۀ میان همانندها، همه چيزهایىاند كه در پيرامون ما روى مىدهند، تا چه رسد به روح كه جهانش پالوده و سبک بار و جوهر آن جوهرى صعود كننده و معتدل است» (صص 49-50). در اينجا بايد يادآور شد كه اشارۀ ابن حزم به محمد بن داوود و نقل گفتۀ او مربوط به کتاب الزّهرة اوست كه در آن آمده است: «بعضى از اهل فلسفه معتقدند كه خداوند هر روحى را در قالبى گرد، مانند یک كره آفريد و سپس آن را به دو پاره كرد. آنگاه در هر یک از دو تن انسهگانها نيمى از این كره را نهاد. بدين سان هنگامى كه یک تن با تنى ديگر رو به رو مىشود كه آن نيم ديگر روح در آن نهاده شده است، میان آن دو، به علت پيوند پيشينشان، عشقى سوزان پديد مىآيد» (ص 14). | ||
ابن حزم دربارۀ انگيزۀ پيدايش عشق مىگوید: «اما علت اينكه عشق در بيشتر موارد به چهرۀ زيبا تعلق مىگيرد، آشكارا این است كه روح خودش زيباست و به هر چيز زيبا دل مىبندد و به تصاویر كامل استوار گرايش دارد؛و هر گاه كه بعضى از آنها را ببيند، در آن پا برجا مىشود، و اگر فراسوى آن چهرۀ زيبا چيزى از گونۀ خود تشخيص دهد، به آن مىپيوندد، و بدين سان عشق حقيقى پديد مىآيد، و اگر فراسوى آن، چيزى از گونۀ خود نيابد، مهر به آن از صورت فراتر نمىرود، كه این همان شهوت است» (ص 53). ابن حزم در جاى ديگرى، دربارۀ عشق مىگوید: «دردى درمان ناپذير است و داروى آن در خودش است، طبق شيوهاى كه به آن بپردازند، بيمارى لذت بخش و رنجورى دلپسندى است، هر كه از آن سالم مانده است، نمىخواهد كه از آن ايمن بماند، و هر كه به درد آن دچار شود، بهبودى آرزو نمىكند؛ هر چه انسان قبلا ناشايسته مىدانسته است، در چشمش زيبا مىشود، و چيزهایى را كه نزد وى دشوار بوده است، برایش آسان مىسازد، چنانكه حتى طبايع استوار و سرشتهاى مادرزاد را نيز دگرگون مىكند» (ص 55). از ديدگاه ابن حزم برترين نوع عشق، مهرورزى كسانى است كه یکديگر را به خاطر خداوند دوست مىدارند، سپس مهر خویشاوندى است و مهر آشنايى و الفت، و داشتن هدفهاى مشترك، مهر نیکى كردن به برادر، مهر زاييدۀ طمع در جاه و مقام محبوب، مهر ناشى از راز مشتركى كه هر دو بايد آن را پنهان نگه دارند، مهر به خاطر رسيدن به لذّتها و خواهشها و مهرى كه به گونۀ عشق سوزان درآمد كه علتى جز پيوستگى روحها ندارد. همۀ این گونههاى مهرورزى با از میان رفتن انگيزههایشان از میان مىروند و هماهنگ با آنها كاهش و افزايش مىيابند، جز محبت و عشق راستين كه بر روح چيره شده است، این همان مهرى است كه جز با مرگ از میان نمىرود (ص 51). | ابن حزم دربارۀ انگيزۀ پيدايش عشق مىگوید: «اما علت اينكه عشق در بيشتر موارد به چهرۀ زيبا تعلق مىگيرد، آشكارا این است كه روح خودش زيباست و به هر چيز زيبا دل مىبندد و به تصاویر كامل استوار گرايش دارد؛و هر گاه كه بعضى از آنها را ببيند، در آن پا برجا مىشود، و اگر فراسوى آن چهرۀ زيبا چيزى از گونۀ خود تشخيص دهد، به آن مىپيوندد، و بدين سان عشق حقيقى پديد مىآيد، و اگر فراسوى آن، چيزى از گونۀ خود نيابد، مهر به آن از صورت فراتر نمىرود، كه این همان شهوت است» (ص 53). ابن حزم در جاى ديگرى، دربارۀ عشق مىگوید: «دردى درمان ناپذير است و داروى آن در خودش است، طبق شيوهاى كه به آن بپردازند، بيمارى لذت بخش و رنجورى دلپسندى است، هر كه از آن سالم مانده است، نمىخواهد كه از آن ايمن بماند، و هر كه به درد آن دچار شود، بهبودى آرزو نمىكند؛ هر چه انسان قبلا ناشايسته مىدانسته است، در چشمش زيبا مىشود، و چيزهایى را كه نزد وى دشوار بوده است، برایش آسان مىسازد، چنانكه حتى طبايع استوار و سرشتهاى مادرزاد را نيز دگرگون مىكند» (ص 55). از ديدگاه ابن حزم برترين نوع عشق، مهرورزى كسانى است كه یکديگر را به خاطر خداوند دوست مىدارند، سپس مهر خویشاوندى است و مهر آشنايى و الفت، و داشتن هدفهاى مشترك، مهر نیکى كردن به برادر، مهر زاييدۀ طمع در جاه و مقام محبوب، مهر ناشى از راز مشتركى كه هر دو بايد آن را پنهان نگه دارند، مهر به خاطر رسيدن به لذّتها و خواهشها و مهرى كه به گونۀ عشق سوزان درآمد كه علتى جز پيوستگى روحها ندارد. همۀ این گونههاى مهرورزى با از میان رفتن انگيزههایشان از میان مىروند و هماهنگ با آنها كاهش و افزايش مىيابند، جز محبت و عشق راستين كه بر روح چيره شده است، این همان مهرى است كه جز با مرگ از میان نمىرود (ص 51). |
ویرایش