۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ىگ' به 'ىگ') |
جز (جایگزینی متن - 'هن' به 'هن') |
||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
در قضایاى شرطیه نیز قواعد عکس جارى است؛ به این نحو که مقدم را تالى و تالى را مقدم قرار دهیم؛ درصورتىکه براى عکس فائده متصوّر باشد، ولى اگر عکس نمودن شرطیه، مفید فائده نباشد، چنانچه در «منفصله حقیقیه» که هر شىء مابین اجزای آن نسبت یکسان است، داراى عکس نخواهد بود. | در قضایاى شرطیه نیز قواعد عکس جارى است؛ به این نحو که مقدم را تالى و تالى را مقدم قرار دهیم؛ درصورتىکه براى عکس فائده متصوّر باشد، ولى اگر عکس نمودن شرطیه، مفید فائده نباشد، چنانچه در «منفصله حقیقیه» که هر شىء مابین اجزای آن نسبت یکسان است، داراى عکس نخواهد بود. | ||
تبصره: چنانچه در عکس قضیه حفظ کمیت لازم نبود، بقاء جهت نیز لازم نخواهد بود؛ زیرا ممکن است امرى براى امر دیگر ضرورى باشد، ولى عکسش ضرورى نبوده، بلکه ممکن باشد؛ مثلا «كل کاتب إنسان بالضرورة»، صادق است و عکس ضروریاش صادق نیست؛ بهخلاف عکسش | تبصره: چنانچه در عکس قضیه حفظ کمیت لازم نبود، بقاء جهت نیز لازم نخواهد بود؛ زیرا ممکن است امرى براى امر دیگر ضرورى باشد، ولى عکسش ضرورى نبوده، بلکه ممکن باشد؛ مثلا «كل کاتب إنسان بالضرورة»، صادق است و عکس ضروریاش صادق نیست؛ بهخلاف عکسش بهنحو امکان و بالجمله «بعض الإنسان كاتب بالضرورة»، کاذب، ولى «بعض الإنسان كاتب بالإمکان» صادق است. | ||
«عکس نقیض» بر دو قسم است: اوّل تبدیل نمودن نقیض موضوع به نقیض محمول و بالعکس، بر وجهى که صدق و کیف باقى بماند؛ پس عکس نقیض «كل إنسان حيوان»، میشود: «كل ما ليس بحيوان ليس بإنسان» و در این قسم عکس نقیض، حکم موجبات، حکم سؤالب است در عکس مستوى؛ به این معنى که چنانچه [در آنجا] سالبه کلیه كنفسها منعکس مىگردید، موجبه کلیه - در باب عکس نقیض هم - موجبه کلیه خواهد بود و چنانچه در آنجا سالبه جزئیه، عکس نداشت، در این باب هم موجبه جزئیه داراى عکس نخواهد بود. | «عکس نقیض» بر دو قسم است: اوّل تبدیل نمودن نقیض موضوع به نقیض محمول و بالعکس، بر وجهى که صدق و کیف باقى بماند؛ پس عکس نقیض «كل إنسان حيوان»، میشود: «كل ما ليس بحيوان ليس بإنسان» و در این قسم عکس نقیض، حکم موجبات، حکم سؤالب است در عکس مستوى؛ به این معنى که چنانچه [در آنجا] سالبه کلیه كنفسها منعکس مىگردید، موجبه کلیه - در باب عکس نقیض هم - موجبه کلیه خواهد بود و چنانچه در آنجا سالبه جزئیه، عکس نداشت، در این باب هم موجبه جزئیه داراى عکس نخواهد بود. | ||
خط ۵۰: | خط ۵۰: | ||
قسم دوم، عبارت است از قرار دادن نقیض محمول را موضوع و عین موضوع را محمول، با اختلاف در کیف. پس عکس نقیض «كل إنسان حيوان» میشود: «لا شيء مما ليس بحيوان إنسان» و بباید دانست که طریق اوّل از عکس نقیض را «موافق» و طریق دوم را «مخالف» گویند؛ زیرا در قسم اوّل کیف برقرار است، بهخلاف قسم دوم»<ref>همان، ص76-77</ref>. | قسم دوم، عبارت است از قرار دادن نقیض محمول را موضوع و عین موضوع را محمول، با اختلاف در کیف. پس عکس نقیض «كل إنسان حيوان» میشود: «لا شيء مما ليس بحيوان إنسان» و بباید دانست که طریق اوّل از عکس نقیض را «موافق» و طریق دوم را «مخالف» گویند؛ زیرا در قسم اوّل کیف برقرار است، بهخلاف قسم دوم»<ref>همان، ص76-77</ref>. | ||
در بخش فلسفه، پس از تعریف این علم، مباحث اصالت وجود، وجود ذهنی، صورت و هیولی، اقسام علت و در پایان، مباحث مربوط به واجب تعالی و صفات و افعالش مطرح شده است. این بخش دو مقدمه کوتاه و زیبا درباره عرفان نظری و جذب و سلوک دارد که چنین است: «افراد انسان از نقطه نظر حکیم فلسفى بر دو شعبه منشعب، ولى به تعبیرات مختلفند، مانند: عالم و جاهل، حىّ و میت، نائم و مستیقظ؛ چه، هرگاه از محسوس و عالم مادّه قدم به سمت عالم معنى برنداشته و در مادّیات و لوازم مادّه فرومانده و در محسوسات جزئیه منغمر گشته، نائمش دانند و مست غفلتش خوانند... و چنانچه متوجّه عالم اعلى گردیده و رائحه معنى استشمام نموده باشد، | در بخش فلسفه، پس از تعریف این علم، مباحث اصالت وجود، وجود ذهنی، صورت و هیولی، اقسام علت و در پایان، مباحث مربوط به واجب تعالی و صفات و افعالش مطرح شده است. این بخش دو مقدمه کوتاه و زیبا درباره عرفان نظری و جذب و سلوک دارد که چنین است: «افراد انسان از نقطه نظر حکیم فلسفى بر دو شعبه منشعب، ولى به تعبیرات مختلفند، مانند: عالم و جاهل، حىّ و میت، نائم و مستیقظ؛ چه، هرگاه از محسوس و عالم مادّه قدم به سمت عالم معنى برنداشته و در مادّیات و لوازم مادّه فرومانده و در محسوسات جزئیه منغمر گشته، نائمش دانند و مست غفلتش خوانند... و چنانچه متوجّه عالم اعلى گردیده و رائحه معنى استشمام نموده باشد، بهنحوى که میان او و قیومش ساتر و حجابى نباشد، «عالم» و «حىّ» نامیده میشود و در کتاب مبین، «انعام» و «مقربین» اشاره به این دو طائفه است و موجب تنبّه و باعث بیدارى از نوع شیطانى آن است که نظر مىنماید در وجود و کمالات وجود مىبیند پس از فقدان واجد گردیده و در قطعهای از زمان آن کمالات از او سلب و منتزع شود و به حکم مبرهن و ثابت «ما دخل في الوجود لا يخرج عنه» و اینکه محال است وجود معدوم شود، وگرنه اجتماع نقیضین لازم آید، تصدیق خواهد نمود که وجود و کمالاتش را منبع و معدنى است برون از حسّ و مادّه و لوازم آن... ازاینرو متنبّه شود که سعادت کلیه و مرجع تمام خیرات حقیقیه، همان اتّصال به منبع قدّوسى است. به مجرّد این توجّه، مستعدّ حرکت و طیران به عوالم معنى مىگردد. این استعداد حرکت معنوى را دخول در باب مدینه الهیه گویند. | ||
پس از آن درک مىکند که وجودش مقید و وجودى است خاصّ و مضیق و جزئى و ملتفت شود که هر مقید، متقوّم است به مطلق که قیوم جزئیات است؛ ناگزیر اذعان نماید به وجود صرف و هستى مطلق، آنگاه در مقام طلب کمال مطلق برآید، ولى چون نیک نظر کند متوجه شود که مطلق را نسبت به مقید دو جهت است: جهت قیومیت و جهت تجلّى و اینکه مقید طور و جلوه مطلق است که از جهت اولى به تولیت اشاره شود: '''لِكلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها''' (بقره: 148). | پس از آن درک مىکند که وجودش مقید و وجودى است خاصّ و مضیق و جزئى و ملتفت شود که هر مقید، متقوّم است به مطلق که قیوم جزئیات است؛ ناگزیر اذعان نماید به وجود صرف و هستى مطلق، آنگاه در مقام طلب کمال مطلق برآید، ولى چون نیک نظر کند متوجه شود که مطلق را نسبت به مقید دو جهت است: جهت قیومیت و جهت تجلّى و اینکه مقید طور و جلوه مطلق است که از جهت اولى به تولیت اشاره شود: '''لِكلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها''' (بقره: 148). | ||
ویرایش