۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'یج' به 'یج') |
جز (جایگزینی متن - 'تو' به 'تو') |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
[[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] در این کتاب کوشیده است که الهیات اسلامی، مسائل روح، نبوت، معاد و حشرونشر و صفات و اخلاق و افعال باریتعالی را در پانزده باب و یک خاتمه، تبیین کند و بر خواننده گمراه که به مطالعه آراء فلاسفه میپردازد، پیدا سازد که انقطاع از علوم عقلی و تعلق به علوم اسلامی، سرمایه رستگاری و درستکاری است. از آن روی که مؤلف بر علوم اسلامی اعم از علوم ظاهری و باطنی، تسلط کامل داشته، در این زمینه کاملاً موفق و فیروز است، ولیکن در نااستوار نمودن آراء فلاسفه و ناپخته نشان دادن نکات فلسفی، بسیار ضعیف و حتی در حد یک نویسنده مقلد است. با آنکه [[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] از غزالی و آثار ضد فلسفی او، مانند «تهافت الفلاسفة» و «مقاصد الفلاسفة» تمتع یافته و بهره برده است، ولی هرگز نتوانسته چون غزالی، یکیک از مباحث فلسفی را برشمارد و به رد و انکار آنها بپردازد<ref>همان</ref>. | [[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] در این کتاب کوشیده است که الهیات اسلامی، مسائل روح، نبوت، معاد و حشرونشر و صفات و اخلاق و افعال باریتعالی را در پانزده باب و یک خاتمه، تبیین کند و بر خواننده گمراه که به مطالعه آراء فلاسفه میپردازد، پیدا سازد که انقطاع از علوم عقلی و تعلق به علوم اسلامی، سرمایه رستگاری و درستکاری است. از آن روی که مؤلف بر علوم اسلامی اعم از علوم ظاهری و باطنی، تسلط کامل داشته، در این زمینه کاملاً موفق و فیروز است، ولیکن در نااستوار نمودن آراء فلاسفه و ناپخته نشان دادن نکات فلسفی، بسیار ضعیف و حتی در حد یک نویسنده مقلد است. با آنکه [[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] از غزالی و آثار ضد فلسفی او، مانند «تهافت الفلاسفة» و «مقاصد الفلاسفة» تمتع یافته و بهره برده است، ولی هرگز نتوانسته چون غزالی، یکیک از مباحث فلسفی را برشمارد و به رد و انکار آنها بپردازد<ref>همان</ref>. | ||
وی در این کتاب دو نوع شناخت را در مقابل همدیگر میگذارد: شناختی که از روی ایمان و اشراق است و بهوسیله قلب تحصیل میگردد و شناختی که محل اخذ آن عقل است -شناخت عقلانی و در واقع مؤلف کوشیده است که مناظره گونهای میان انواع دوگانه شناخت قلبی و عقلی- به وجود بیاورد و سعی کرده است که شناخت ایمانی را مستند به مواد مقبول اسلامی، همچون آیات قرآنی و احادیث نبوی و روایات مأثور و مروی سازد و شناخت عقلانی را در حد شعار و بهدوراز هرگونه اسناد به جزئیات دقایق فلسفی، سست و ناپخته بنماید. ازاینرو فلاسفه را با شنویه و دهریه و مجوس و صابئه و هرکسی که با ارتباط عقل به | وی در این کتاب دو نوع شناخت را در مقابل همدیگر میگذارد: شناختی که از روی ایمان و اشراق است و بهوسیله قلب تحصیل میگردد و شناختی که محل اخذ آن عقل است -شناخت عقلانی و در واقع مؤلف کوشیده است که مناظره گونهای میان انواع دوگانه شناخت قلبی و عقلی- به وجود بیاورد و سعی کرده است که شناخت ایمانی را مستند به مواد مقبول اسلامی، همچون آیات قرآنی و احادیث نبوی و روایات مأثور و مروی سازد و شناخت عقلانی را در حد شعار و بهدوراز هرگونه اسناد به جزئیات دقایق فلسفی، سست و ناپخته بنماید. ازاینرو فلاسفه را با شنویه و دهریه و مجوس و صابئه و هرکسی که با ارتباط عقل به جستوجوی الهیات میروند، همسیر و همداستان میداند، بهطوریکه هرگز به حقایق امر و فطرت و خلقت نائل نمیآیند<ref>همان</ref>. | ||
[[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] مینویسد که: مقدمه و سررشته فکری که فلاسفه را به گمراهی میکشاند این است که معتقدند «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد» درحالیکه این نظرشان از چند جهت باطل است. دیگر از بدعتهای شنیع فلاسفه، به نظر [[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] آن است که صانع پاک را علة العلل نام مینهند. وی این نظر را، شرک و کفر و الحاد صرف میداند، زیرا که «علت بهاصطلاح فلاسفه عبارت است از هر چیزی که امری از او صادر شود چون از وجود علت به جمیع اجزاء تأثیر حاصل گردد و جمله معلول واجب الصدور بود؛ بنابراین معلول ثانی علت موجود معلول ثالث بود و بهحسب وجود اثر، هیچ فرق میان موجود مبدأ ثانی نباشد. بنای همه معلولات در صفت مبدائی ایجاب با مبدأ اول شریک باشند» و این کفر است و شرک، شرکی که از شرک بتپرست هم با ابعادش گمراهکنندهتر است<ref>همان</ref>. | [[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] مینویسد که: مقدمه و سررشته فکری که فلاسفه را به گمراهی میکشاند این است که معتقدند «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد» درحالیکه این نظرشان از چند جهت باطل است. دیگر از بدعتهای شنیع فلاسفه، به نظر [[سهروردی، عمر بن محمد|سهروردی]] آن است که صانع پاک را علة العلل نام مینهند. وی این نظر را، شرک و کفر و الحاد صرف میداند، زیرا که «علت بهاصطلاح فلاسفه عبارت است از هر چیزی که امری از او صادر شود چون از وجود علت به جمیع اجزاء تأثیر حاصل گردد و جمله معلول واجب الصدور بود؛ بنابراین معلول ثانی علت موجود معلول ثالث بود و بهحسب وجود اثر، هیچ فرق میان موجود مبدأ ثانی نباشد. بنای همه معلولات در صفت مبدائی ایجاب با مبدأ اول شریک باشند» و این کفر است و شرک، شرکی که از شرک بتپرست هم با ابعادش گمراهکنندهتر است<ref>همان</ref>. |
ویرایش