۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'هط' به 'هط') |
جز (جایگزینی متن - 'هج' به 'هج') |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
کلمهی «نوامیس» جمع «ناموس» از «نمس» یونانی است که در یونان باستان به معنی قانون و حقوق به کار میرفته است. «نوامیس» افلاطون بهصورت محاوره است و ترجمه انگلیسی آن با عنوان Laws آمده است. این کتاب مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و آن را به عربی ترجمه کردند. یحیی بن عدی، یکی از مترجمان این اثر است که ابن ندیم از او نام برده است.<ref>ر.ک: راسخون</ref> | کلمهی «نوامیس» جمع «ناموس» از «نمس» یونانی است که در یونان باستان به معنی قانون و حقوق به کار میرفته است. «نوامیس» افلاطون بهصورت محاوره است و ترجمه انگلیسی آن با عنوان Laws آمده است. این کتاب مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و آن را به عربی ترجمه کردند. یحیی بن عدی، یکی از مترجمان این اثر است که ابن ندیم از او نام برده است.<ref>ر.ک: راسخون</ref> | ||
در فارسی، این کتاب افلاطون را با نام «قوانین» میشناسند.«این کتاب دارای نه مقاله است و [[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در پایان کتاب گوید: مقالاتی از این کتاب باقی مانده که نسخه آن به دست ما نرسیده است و سپس گوید: در عدد مقالات این کتاب اختلاف است؛ برخی ده و برخی چهارده یاد کردهاند و ما | در فارسی، این کتاب افلاطون را با نام «قوانین» میشناسند.«این کتاب دارای نه مقاله است و [[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در پایان کتاب گوید: مقالاتی از این کتاب باقی مانده که نسخه آن به دست ما نرسیده است و سپس گوید: در عدد مقالات این کتاب اختلاف است؛ برخی ده و برخی چهارده یاد کردهاند و ما بهجز آن مقالاتی که یاد کردیم، به مقالات دیگر دست نیافتیم و کتاب با این جمله ختم میشود: «و هذا آخر كتاب النواميس للعظيم الأكبر الإلهي أفلاطون عليه أفضل السلام؛ تلخيص [الشيخ] المعلم الثاني أبينصر محمد بن محمد بن طرخان قدساللهروحهالعزيز».<ref>ر.ک: همان؛ کتاب، ص43</ref> | ||
[[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در ابتدای کتاب در دو صفحه درباره این نوشته چنین توضیح میدهد: مایه تمایز انسان با حیوان در عقل اوست؛ عقلی که با مشاهده موارد تجربی به کلیات حکم میکند. کسی که تجربه بیشتری کسب کند، در انسانیت افضل و اکمل خواهد بود. البته خطا در تجربه را نباید از نظر دور داشت که در بحث مغالطات کتابهای منطقی درباره آن توضیح داده شده است. حکما کسانی هستند که در میان مردم، بیشترین مقدار از تجربه حقیقی را کسب میکنند. طبایع مردم بر این عادت کرده که پس از مشاهده تکرار چندباره امری از یک شخص، حکم به کلیت آن میکنند؛ مثلاًاگر کسی چند مرتبه راست بگوید، او را راستگو و کسی که چند مرتبه دروغ بگوید را دروغگو میخوانند. حکما چون از وجود چنین حالتی در انسان آگاه هستند، گاهی حالی از احوال را در موارد متعدد از خود بروز میدهند تا جایی که مردم آن امر را برای او دائمی بشمارند و سپس خلاف آن را بروز میدهند. این امر بر مردم پوشیده میماند و در مورد آن بهسان سابق حکم میکنند. [[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در اینجا به شخصی مثال میزند که دروغ نمیگوید و بین مردم به زهد و تقوا شهره شده؛ از طرفی این شخص برای نجات جانش از تهدید سلطان مجبور به ترک شهر است. سلطان هم دستور جلب او را داده. او برای چاره این کار، لباس اهل بطالت را میپوشد و تنبوری در دست میگیرد و در ابتدای شب به سمت درب خروجی شهر میرود و در پاسخ پرسش دربان که شما کیستید؟ با حالت خندهآوری میگوید: من فلان زاهد هستم. دربان هم او را به تمسخر گرفته، متعرضش نمیشود و اینگونه نجات مییابد.<ref>ر.ک: متن کتاب، ص3-4</ref> | [[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در ابتدای کتاب در دو صفحه درباره این نوشته چنین توضیح میدهد: مایه تمایز انسان با حیوان در عقل اوست؛ عقلی که با مشاهده موارد تجربی به کلیات حکم میکند. کسی که تجربه بیشتری کسب کند، در انسانیت افضل و اکمل خواهد بود. البته خطا در تجربه را نباید از نظر دور داشت که در بحث مغالطات کتابهای منطقی درباره آن توضیح داده شده است. حکما کسانی هستند که در میان مردم، بیشترین مقدار از تجربه حقیقی را کسب میکنند. طبایع مردم بر این عادت کرده که پس از مشاهده تکرار چندباره امری از یک شخص، حکم به کلیت آن میکنند؛ مثلاًاگر کسی چند مرتبه راست بگوید، او را راستگو و کسی که چند مرتبه دروغ بگوید را دروغگو میخوانند. حکما چون از وجود چنین حالتی در انسان آگاه هستند، گاهی حالی از احوال را در موارد متعدد از خود بروز میدهند تا جایی که مردم آن امر را برای او دائمی بشمارند و سپس خلاف آن را بروز میدهند. این امر بر مردم پوشیده میماند و در مورد آن بهسان سابق حکم میکنند. [[فارابی، محمد بن محمد|فارابی]] در اینجا به شخصی مثال میزند که دروغ نمیگوید و بین مردم به زهد و تقوا شهره شده؛ از طرفی این شخص برای نجات جانش از تهدید سلطان مجبور به ترک شهر است. سلطان هم دستور جلب او را داده. او برای چاره این کار، لباس اهل بطالت را میپوشد و تنبوری در دست میگیرد و در ابتدای شب به سمت درب خروجی شهر میرود و در پاسخ پرسش دربان که شما کیستید؟ با حالت خندهآوری میگوید: من فلان زاهد هستم. دربان هم او را به تمسخر گرفته، متعرضش نمیشود و اینگونه نجات مییابد.<ref>ر.ک: متن کتاب، ص3-4</ref> |
ویرایش