۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نه' به 'نه') |
جز (جایگزینی متن - 'هت' به 'هت') |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
فلسفه یونان سه دوران را پشت سر گذاشته است؛ دوران پیدایش و شکلگیری، دوران بلوغ و دوران پژمردگی و افول. هرکدام از این ادوار در دو زمان بوده است ازاینرو مباحث کتاب به شش باب تقسیم شده است.<ref>ر.ک: همان، ص8</ref> اولین دوران با پیشسقراطیان آغاز میشود. ویژگی این دوران تلاش برای تفسیر جهان است و ازاینرو پایههای فلسفه نظری در آن وجود دارد. دومین زمان از این دوران، زمان ظهور سوفسطاییان و سقراط و برخی از شاگردان او است و ویژگی این دوران جهتگیری فکر و ذهن انسانهایش به شیوههای جدلی و بیان اصول اخلاق و... است و در همین زمان است که بذر فلسفه عملی کاشته میشود. | فلسفه یونان سه دوران را پشت سر گذاشته است؛ دوران پیدایش و شکلگیری، دوران بلوغ و دوران پژمردگی و افول. هرکدام از این ادوار در دو زمان بوده است ازاینرو مباحث کتاب به شش باب تقسیم شده است.<ref>ر.ک: همان، ص8</ref> اولین دوران با پیشسقراطیان آغاز میشود. ویژگی این دوران تلاش برای تفسیر جهان است و ازاینرو پایههای فلسفه نظری در آن وجود دارد. دومین زمان از این دوران، زمان ظهور سوفسطاییان و سقراط و برخی از شاگردان او است و ویژگی این دوران جهتگیری فکر و ذهن انسانهایش به شیوههای جدلی و بیان اصول اخلاق و... است و در همین زمان است که بذر فلسفه عملی کاشته میشود. | ||
دوران دوم به افلاطون و [[ارسطو]] اختصاص مییابد، افلاطون | دوران دوم به افلاطون و [[ارسطو]] اختصاص مییابد، افلاطون بهتمامی مسائل فلسفی اعم از نظری و عملی پرداخت و آنها را پالایش کرد و بر این مسائل افزود و به حقایق آشکاری دست یافت ولی او حقیقت را با خیال و برهان را با قصه درآمیخت؛ اما پس از او با آمدن [[ارسطو]]، با عقل صِرف با مسائل برخورد میشود و همو ([[ارسطو]]) موفق به بیان جایگاه فلسفه و اقسام آن میگردد. | ||
در سومین دوران شاهد نوآوری مهمی نیستیم، بلکه فیلسوفان این دوران بر سر سفره پیشینیان نشستهاند. آنها این مسائل را تجدید (مثلاً با تبیین جدیدی ارائه میکنند) یا تعدیل کرده و تغییر میدهند. در این دوران فلاسفه، تحت تأثیر شرق، بیشتر به اخلاق میپردازند و مباحث اخلاقی را با محوریت فلسفه مطرح میکنند. پسازآن نفوذ هرچه بیشتر فلسفههای شرق را شاهد هستیم تا حدی که میبینیم که فلاسفه، فلسفه را در جای دین و تصوف قرار میدهند و اینگونه است که شرقیها به فلسفه در معنای یونانی آن کمک کرده و در تکمیل آن مشارکت میکنند.<ref>ر.ک: همان، ص9</ref> | در سومین دوران شاهد نوآوری مهمی نیستیم، بلکه فیلسوفان این دوران بر سر سفره پیشینیان نشستهاند. آنها این مسائل را تجدید (مثلاً با تبیین جدیدی ارائه میکنند) یا تعدیل کرده و تغییر میدهند. در این دوران فلاسفه، تحت تأثیر شرق، بیشتر به اخلاق میپردازند و مباحث اخلاقی را با محوریت فلسفه مطرح میکنند. پسازآن نفوذ هرچه بیشتر فلسفههای شرق را شاهد هستیم تا حدی که میبینیم که فلاسفه، فلسفه را در جای دین و تصوف قرار میدهند و اینگونه است که شرقیها به فلسفه در معنای یونانی آن کمک کرده و در تکمیل آن مشارکت میکنند.<ref>ر.ک: همان، ص9</ref> | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
بحث فصل چهارم، بازگشت به علم طبیعی با معرفی انباذقلس(امپدوکلس) دموکریتوس و آناکساگوراس است.<ref>ر.ک: همان، ص35-43</ref> باب دوم کتاب درباره سوفسطائیان و سقراط و سقراطگرایان است، باب سوم به معرفی افلاطون و نظریات او درباره معرفت (تذکار) و وجود و نگاه او به اخلاق و سیاست نوشته شده، باب چهارم درباره ارسطو و نگاه او به منطق و طبیعت و نفس و مابعدالطبیعه و اخلاق و سیاست است و بابهای بعدی درباره ارتباط فلسفه و اخلاق و فلسفه و دین بحث میکنند. | بحث فصل چهارم، بازگشت به علم طبیعی با معرفی انباذقلس(امپدوکلس) دموکریتوس و آناکساگوراس است.<ref>ر.ک: همان، ص35-43</ref> باب دوم کتاب درباره سوفسطائیان و سقراط و سقراطگرایان است، باب سوم به معرفی افلاطون و نظریات او درباره معرفت (تذکار) و وجود و نگاه او به اخلاق و سیاست نوشته شده، باب چهارم درباره ارسطو و نگاه او به منطق و طبیعت و نفس و مابعدالطبیعه و اخلاق و سیاست است و بابهای بعدی درباره ارتباط فلسفه و اخلاق و فلسفه و دین بحث میکنند. | ||
نگارنده در خاتمه کتاب (پس از معرفی یوحنای نحوی) مینویسد: اینگونه بود که فلسفه یونان بعد از دستیابی به بزرگترین و | نگارنده در خاتمه کتاب (پس از معرفی یوحنای نحوی) مینویسد: اینگونه بود که فلسفه یونان بعد از دستیابی به بزرگترین و باشکوهترین نتایج عقلی پس از یازده قرن پایان پذیرفت. البته هنوز بهعنوان فلسفه بماهو فلسفه باقی مانده است و عقول جدید شرقیان و غربیان با آن دیالوگ برقرار کرده و از این افکار اندیشههای دیگری را پدید میآورند و برخی را هم رد و نفی میکنند... بدون شک بیشترین فضیلت در فلسفه یونان از آن افلاطون و [[ارسطو]] است؛ زیرا گستردگی و همچنین عمق و رفعت مطالب آنان در حدی است که هیچیک از سابقین و لاحقین بر آنان به این قد و قواره نمیرسند. بلکه میتوان گفت اگر این دو شخصیت نبودند، اندیشههای پیشینیان در هاله ابهام میماند و همچنین شاهد پیدایش مدارس فلسفی پس از آنان هم نبودیم. این دو شخصیت موفق شدند که دو قطبیای باشند که عقل انسانی بین آنها در تردد است و گاهی به این تمایل مییابد و گاه به دیگری. شاید بتوان گفت که عقل انسانی به هر شکل و صورت و در قالب هر اندیشهای که دربیاید در یکی از این مواقف خواهد ماند و از آنها خارج نخواهد شد.<ref>ر.ک: خاتمه کتاب، ص304</ref> | ||
==وضعیت کتاب== | ==وضعیت کتاب== |
ویرایش