۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'هع' به 'هع') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جز (جایگزینی متن - 'نه' به 'نه') |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
در باب دوم کتاب درباره اکابر و مشایخ معاصر وی صحبت شده است. باب سوم کتاب در ذکر حکایات و کراماتی است که از وی ظاهر شد. نویسنده در باب چهارم از فواید و تفسیر و حدیث و شطحیات و سایر فواید وی صحبت مینماید. باب پنجم در فواید دیگر و اشعاری از وی است و باب ششم در ذکر اولاد و بخشی از فضایل روزبهان ثانی. در آخرین باب، یعنی باب هفتم کتاب درباره وفات شیخ و کراماتی که بعد از وفات از وی ظاهر شده صحبت به میان میآید. | در باب دوم کتاب درباره اکابر و مشایخ معاصر وی صحبت شده است. باب سوم کتاب در ذکر حکایات و کراماتی است که از وی ظاهر شد. نویسنده در باب چهارم از فواید و تفسیر و حدیث و شطحیات و سایر فواید وی صحبت مینماید. باب پنجم در فواید دیگر و اشعاری از وی است و باب ششم در ذکر اولاد و بخشی از فضایل روزبهان ثانی. در آخرین باب، یعنی باب هفتم کتاب درباره وفات شیخ و کراماتی که بعد از وفات از وی ظاهر شده صحبت به میان میآید. | ||
در بخشی از مطالب کتاب که به ذکر کرامات شیخ روزبهان پرداخته، میخوانیم: «آوردهاند که در همسایه رباط شیخ، عصاری میبود که او را جایی میگفتند و منکر شیخ بود؛ و شیخ این معنى از او مىدانست و به حسن اخلاق بسر مىبرد. روزى از روزهاى زمستان شیخ با مریدان بر بام رباط نشسته بود. ناگاه خادم را برخواند، فرمود: برو جایى را بگوى روزبهان مىگوید: قدرى خره [ثفل روغن کنجد] و خرما بفرست تا درویشان ما بخورند و آن روز که تو را آویزند از بهر تو شفاعت کنند. خادم شیخ بیامد و آن پیغام همچنان بگزارد که شیخ فرموده بود. جاوید از سر خشم گفت: خره و خرما خواستن نیک اما آویختن بارى چرا؟ گفت: شیخ چنین فرمود، | در بخشی از مطالب کتاب که به ذکر کرامات شیخ روزبهان پرداخته، میخوانیم: «آوردهاند که در همسایه رباط شیخ، عصاری میبود که او را جایی میگفتند و منکر شیخ بود؛ و شیخ این معنى از او مىدانست و به حسن اخلاق بسر مىبرد. روزى از روزهاى زمستان شیخ با مریدان بر بام رباط نشسته بود. ناگاه خادم را برخواند، فرمود: برو جایى را بگوى روزبهان مىگوید: قدرى خره [ثفل روغن کنجد] و خرما بفرست تا درویشان ما بخورند و آن روز که تو را آویزند از بهر تو شفاعت کنند. خادم شیخ بیامد و آن پیغام همچنان بگزارد که شیخ فرموده بود. جاوید از سر خشم گفت: خره و خرما خواستن نیک اما آویختن بارى چرا؟ گفت: شیخ چنین فرمود، باآنهمه که شنید قدرى خرما و خره بفرستاد. آن را به خدمت شیخ آوردند و اصحاب بکار بردند و بعد از شش ماه از او حرکتى صادر شد، پادشاه شهر حکم کرد تا او را بیاویزند، غلبه در محلت افتاد و گماشتگان و سرهنگان در آویختند و او را مىبردند، اهل محلت خبر به خدمت شیخ آوردند، شیخ فرمود: خرما و خره خوردهاید، وعده وفا باید کرد، رقعهاى به خدمت پادشاه نوشت و شفاعت فرمود که او را به من بخش. پادشاه وى را به شیخ بخشید و او را باز خدمت شیخ فرستاد. به خدمت شیخ آمد و از جمله مخلصان شیخ گشت؛ و اللهاعلم.» <ref>[https://www.noorlib.ir/View/fa/Book/BookView/Image/6491/1/63 متن کتاب، ص63-64]</ref> | ||
==وضعیت کتاب== | ==وضعیت کتاب== |
ویرایش