۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'یخ' به 'یخ') |
جز (جایگزینی متن - 'یر' به 'یر') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
==ساختار== | ==ساختار== | ||
کتاب، مقدمهای ندارد و مستقیما به سراغ محتوای مطالب | کتاب، مقدمهای ندارد و مستقیما به سراغ محتوای مطالب میرویم. از ویژگیهای ساختاری این اثر، ارائه عکسهای فراوان مرتبط با مطالبی است که بیان میشود. | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
او درباره روحیات محمدعلی شاه مینویسد: «رویهمرفته شاه سابق ایران آدم بدقلب بدنفسی نبود؛ اگر از علم و دانش بهره کافی داشت، هرگز مرتکب توپ بستن به مجلس و این ذنب لایغفر نمیشد. این مرد در جوانی به سلطنت رسیده بود و تا آن وقت معاشرتش فقط با امثال رحیمخان چلبیانلو، یاشا پسال یهودی و یک مشت چاپلوس متملق از همه جا بیخبر بود و چون طبیعتا مثل بچهها زودرنج و سادهلوح بود، از دسیسه و تحریکات خیلی عصبانی میشد. یکی از تحریکات که بر او خیلی گران آمده بود، موضوع دسیسههای مسعودمیرزا ظلالسلطان بود که چندین بار به زبان آورد. میگفت: ملکالمتکلمین از زمان شاه شهید جاسوس انگلیسیها و جیرهخوار ظلالسلطان بود و برای رسیدن ظلالسلطان به مقام سلطنت، سید جمالالدین اسدآبادی را برانگیخت و او را به این منظور به پطرزبوغ فرستادند، بعد از مردن پدرم، باز هم از این نقشه دست نکشیدند و از هیچگونه تحریک و دسیسه خودداری نمیکرد. یک روز ملکالمتکلمین در باغ بهارستان بالای منبر خطابه رفته و فریاد کرده بود: محمدعلی شاه فلان فلان شده فرار کرد و ایران جمهوری شد. من از آن روز سخت عصبانی شدم و کینه این آزادیخواهان قلابی مزدور را در دل گرفتم. همین که روسها فهمیدند که من از کارکنان انگلیسها رنجیدهام به آتش دامن زدند»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/43 همان، ص43]</ref>. | او درباره روحیات محمدعلی شاه مینویسد: «رویهمرفته شاه سابق ایران آدم بدقلب بدنفسی نبود؛ اگر از علم و دانش بهره کافی داشت، هرگز مرتکب توپ بستن به مجلس و این ذنب لایغفر نمیشد. این مرد در جوانی به سلطنت رسیده بود و تا آن وقت معاشرتش فقط با امثال رحیمخان چلبیانلو، یاشا پسال یهودی و یک مشت چاپلوس متملق از همه جا بیخبر بود و چون طبیعتا مثل بچهها زودرنج و سادهلوح بود، از دسیسه و تحریکات خیلی عصبانی میشد. یکی از تحریکات که بر او خیلی گران آمده بود، موضوع دسیسههای مسعودمیرزا ظلالسلطان بود که چندین بار به زبان آورد. میگفت: ملکالمتکلمین از زمان شاه شهید جاسوس انگلیسیها و جیرهخوار ظلالسلطان بود و برای رسیدن ظلالسلطان به مقام سلطنت، سید جمالالدین اسدآبادی را برانگیخت و او را به این منظور به پطرزبوغ فرستادند، بعد از مردن پدرم، باز هم از این نقشه دست نکشیدند و از هیچگونه تحریک و دسیسه خودداری نمیکرد. یک روز ملکالمتکلمین در باغ بهارستان بالای منبر خطابه رفته و فریاد کرده بود: محمدعلی شاه فلان فلان شده فرار کرد و ایران جمهوری شد. من از آن روز سخت عصبانی شدم و کینه این آزادیخواهان قلابی مزدور را در دل گرفتم. همین که روسها فهمیدند که من از کارکنان انگلیسها رنجیدهام به آتش دامن زدند»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/43 همان، ص43]</ref>. | ||
[[خان ملک ساساني، احمد|خانملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن میگوید. او مینویسد: هروقت به دیدار شاه | [[خان ملک ساساني، احمد|خانملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن میگوید. او مینویسد: هروقت به دیدار شاه میرفتم، از اینکه تا چندمتری کتابها رسیدهام، ولی نمیتوانم به آنها نزدیک شوم، حسرت میخورم<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: کتاب، ص44]</ref>. | ||
وی ماجرای دستیابیاش به کتابها و محتوای آنها را چنین شرح میدهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبهدو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت میکردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خانباباخان صاحبجمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در | وی ماجرای دستیابیاش به کتابها و محتوای آنها را چنین شرح میدهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبهدو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت میکردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خانباباخان صاحبجمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در میرویم؛ شما باشید من الآن میآیم. همین که من تنها شدم، دیوانهوار به طرف کتابها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتشبازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچهخیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: همان، ص44-45]</ref>. | ||
==وضعیت کتاب== | ==وضعیت کتاب== |
ویرایش