پرش به محتوا

تاريخ الفلسفة في الإسلام: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۲ اوت ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'می‎ک' به 'می‌ک'
جز (جایگزینی متن - 'ب‎ه' به 'ب‌ه')
جز (جایگزینی متن - 'می‎ک' به 'می‌ک')
خط ۳۴: خط ۳۴:


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
درباره فلسفه اسلامی، کتب و مقالات زیادی نوشته شده است؛ ولی روش‎های تحریر و بحث در‎ این مطالب گاه‎گاه کاملاً متضاد می‎باشد. در‎ قرون وسطی تعلیمات فلاسفه اسلامی به زبان لاتین ترجمه شده، ولی به مقدار خیلی محدود و به‎طوری‎که مشخصات اساسی فرهنگ اسلامی به‎صورت نادرست به جهانیان نشان داده شده است. البته بعضی وقت‎ها‎ این‎ امر همراه با غرض بود. در ادوار بعدی نیز اقدامات جدی و لازم برای فهماندن فلسفه اسلامی به عمل نیامده است. تا ابتدای قرن معاصر نظریه دانشمند هلندی به نام «دی‎بور» مورد قبول‎ همگان‎ بود. به موجب نظریه او «فلسفه به اصطلاح فلسفه عربی، چیزی نیست به‎جز اقتباس و جویدن افکار یونانی و این هم در بعضی موارد به‎صورت غیر صحیح». نظریاتی از این قبیل جهالت کامل درباره‎ فرهنگ‎ مشرق‎زمین را ثابت می‎کند‎<ref>ر.ک: بچیر، جاکا، ص13</ref>‎.
درباره فلسفه اسلامی، کتب و مقالات زیادی نوشته شده است؛ ولی روش‎های تحریر و بحث در‎ این مطالب گاه‎گاه کاملاً متضاد می‎باشد. در‎ قرون وسطی تعلیمات فلاسفه اسلامی به زبان لاتین ترجمه شده، ولی به مقدار خیلی محدود و به‎طوری‎که مشخصات اساسی فرهنگ اسلامی به‎صورت نادرست به جهانیان نشان داده شده است. البته بعضی وقت‎ها‎ این‎ امر همراه با غرض بود. در ادوار بعدی نیز اقدامات جدی و لازم برای فهماندن فلسفه اسلامی به عمل نیامده است. تا ابتدای قرن معاصر نظریه دانشمند هلندی به نام «دی‎بور» مورد قبول‎ همگان‎ بود. به موجب نظریه او «فلسفه به اصطلاح فلسفه عربی، چیزی نیست به‎جز اقتباس و جویدن افکار یونانی و این هم در بعضی موارد به‎صورت غیر صحیح». نظریاتی از این قبیل جهالت کامل درباره‎ فرهنگ‎ مشرق‎زمین را ثابت می‌کند‎<ref>ر.ک: بچیر، جاکا، ص13</ref>‎.


اثر حاضر، نخستین کتابی است که در باب تاریخ فلسفه اسلامی به‎عنوان‎ یک مجموعه نوشته شده و حاصل‎ کار‎ یک خاورشناس‎ است‎. نویسنده، خود در آغاز مقدمه کتابش بدین ‎‎نکته‎ چنین اشارت کرده است: «این کتاب پس از مختصری که‎ استاد‎ مانک در این زمینه نوشته، نخستین‎ تلاش برای تبیین تاریخ‎ فلسفه‎ اسلامی به‎عنوان یک مجموعه‎ است‎ و می‌توان آن را شروع جدیدی به حساب آورد، نه تکمیل‎کننده نوشته‎‎های‎ پیشین»<ref>ر.ک: جابری، محمدعابد، ص12؛ مقدمه نویسنده، ص13</ref>‎.
اثر حاضر، نخستین کتابی است که در باب تاریخ فلسفه اسلامی به‎عنوان‎ یک مجموعه نوشته شده و حاصل‎ کار‎ یک خاورشناس‎ است‎. نویسنده، خود در آغاز مقدمه کتابش بدین ‎‎نکته‎ چنین اشارت کرده است: «این کتاب پس از مختصری که‎ استاد‎ مانک در این زمینه نوشته، نخستین‎ تلاش برای تبیین تاریخ‎ فلسفه‎ اسلامی به‎عنوان یک مجموعه‎ است‎ و می‌توان آن را شروع جدیدی به حساب آورد، نه تکمیل‎کننده نوشته‎‎های‎ پیشین»<ref>ر.ک: جابری، محمدعابد، ص12؛ مقدمه نویسنده، ص13</ref>‎.
خط ۵۹: خط ۵۹:
سرانجام می‌رسیم به باب هفتم که خاتمه کتاب هم هست و دو‎ فصل‎ اصلی ذیل را شامل است: اولی ویژه [[ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد|ابن خلدون]] است و دومی مختص «عرب و فلسفه مسیحی در سده‌های میانه» و کتاب چنین به پایان می‌رسد<ref>ر.ک: همان</ref>‎.
سرانجام می‌رسیم به باب هفتم که خاتمه کتاب هم هست و دو‎ فصل‎ اصلی ذیل را شامل است: اولی ویژه [[ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد|ابن خلدون]] است و دومی مختص «عرب و فلسفه مسیحی در سده‌های میانه» و کتاب چنین به پایان می‌رسد<ref>ر.ک: همان</ref>‎.


بی‌گمان، نخستین نقشی‎ که‎ از‎ سیمای ظاهری ساختار این کتاب‎ در‎ ضمیر‎ خواننده ترسیم می‌شود، نقشی است کاملاً مثبت: بدین‎سان که کتاب کارش را از منابع داخلی و خارجی فلسفی و علمی در اسلام‎ آغاز‎ می‎کند تا در مرحله بعدی بپردازد به آن‎ شاخه‎‎ها و شعبه‌ها و سیر آن‎ها در درون فرهنگ عربی اسلامی تا زمان سقوط اندلس و انتقال فلسفه و دانش‎های‎ عربی‎ به‎ اروپا. ازاین‎جهت، به نظر می‌رسد که کتاب‎ در پی ساختن تاریخ ویژه‌ای است برای فلسفه در اسلام بر طبق الگوی تاریخ عام فلسفه‌ای‎ که‎ مورخان‎ فلسفه در اروپا در نیمه دوم سده گذشته بنا کردند و با‎ تطبیق‎ تام همان روش تاریخی یا دست‎کم به‎قدر امکان منطبق با همان روش؛ اما‎ آن‎ هنگام‎ که خواننده در باب محتوای کتاب و ساختار داخلی آن شروع به کندوکاو و ژرف‎‎نگری‎ می‎‎نماید، نقش مثبتی که در ضمیرش ترسیم شده بود، دچار تشویش می‌شود<ref>ر.ک: همان</ref>‎.‎
بی‌گمان، نخستین نقشی‎ که‎ از‎ سیمای ظاهری ساختار این کتاب‎ در‎ ضمیر‎ خواننده ترسیم می‌شود، نقشی است کاملاً مثبت: بدین‎سان که کتاب کارش را از منابع داخلی و خارجی فلسفی و علمی در اسلام‎ آغاز‎ می‌کند تا در مرحله بعدی بپردازد به آن‎ شاخه‎‎ها و شعبه‌ها و سیر آن‎ها در درون فرهنگ عربی اسلامی تا زمان سقوط اندلس و انتقال فلسفه و دانش‎های‎ عربی‎ به‎ اروپا. ازاین‎جهت، به نظر می‌رسد که کتاب‎ در پی ساختن تاریخ ویژه‌ای است برای فلسفه در اسلام بر طبق الگوی تاریخ عام فلسفه‌ای‎ که‎ مورخان‎ فلسفه در اروپا در نیمه دوم سده گذشته بنا کردند و با‎ تطبیق‎ تام همان روش تاریخی یا دست‎کم به‎قدر امکان منطبق با همان روش؛ اما‎ آن‎ هنگام‎ که خواننده در باب محتوای کتاب و ساختار داخلی آن شروع به کندوکاو و ژرف‎‎نگری‎ می‎‎نماید، نقش مثبتی که در ضمیرش ترسیم شده بود، دچار تشویش می‌شود<ref>ر.ک: همان</ref>‎.‎


بالاتر‎ از‎ این ما در طی کتاب با همان طعن‎ها و اتهاماتی برخورد می‎کنیم‎ که‎ «پاره‎‎ای از پژوهندگان غربی» - برحسب تعبیر شیخ مصطفی عبدالرزاق - ‎نظیر رنان و گوتیه به عقل‎ عربی‎ و فلسفه اسلامی نسبت داده‌اند. دی‎بور‎ در‎ مدخلی‎ که به منابع اندیشه فلسفی در اسلام اختصاص داده، می‌گوید: عقل سامی پیش از‎ ارتباط‎ با‎ فلسفه یونانی، در قلمرو فلسفه دستاوردی به‎جز مقداری معما و چیستان و امثال‎ حکمت‎‎آمیز نداشت. این اندیشه سامی استوار بود بر پاره‌ای نظرات پراکنده در باب شئون طبیعت‎ که‎ هیچ پیوندی با هم نداشتند و مخصوصاً مبتنی بود بر نظرورزی در باب‎ حیات‎ بشر و سرنوشت او. هنگامی هم که چیزی‎ بر‎ عقل‎ سامی عرضه می‎‎شد که از ادراک‎ آن عاجز می‎ماند، بر وی دشوار نبود که آن را بازگرداند به‎ اراده‎ الهی که هیچ چیز قادر‎ نیست‎ آن را‎ ناتوان‎ سازد‎ و ما نمی‌توانیم برد و اندازه و رازهای‎ آن‎ را درک نماییم؛ بدین‎گونه دی‎بور بی‎آنکه به‎ خود‎ تردیدی راه دهد، یا دست به‎ فریب‎کاری زند، نظریه رنان‎ را‎ با تمام محتوای نژادپرستانه‌اش‎ پی‎ می‌گیرد؛ در نتیجه داوری در باب فلسفه عربی اسلامی باز هم همان‎ داوری‎ پیشین است: به این سبب‎ که‎ مادام‎ که این فلسفه‎ به‎ شعبه‌هایی از نژاد‎ سامی‎ منتسب باشد، امکان ندارد اصیل باشد و نمی‌تواند عناصر جدیدی را واجد باشد؛ زیرا‎ «اصالت» و «نو بودن» در اندیشه و فلسفه‎ اختصاص‎ دارد به‎ نژاد‎ آریایی‎ و بس. این داوری پیشین‎، آن هنگام که سخن مستقیماً به «فلسفه در اسلام» می‎کشد، به‎صراحت و وضوح ابراز می‎‎شود؛ نظیر‎ آنجا‎ که می‌خوانیم‎: فلسفه‎ اسلامی، پیوسته فلسفه‌ای گزینشی بوده است که ستون و پایه آن استوار بوده بر اقتباس از‎ ترجمه‎‎‎هایی‎ که از کتاب‌های یونانی می‌شده‎ است و بستر‎ تاریخی‎ آن‎ بیشتر نوعی فهم و اقتباس از معارف پیشینیان است تا ابتکار و نوآوری و اختلاف قابل ذکری با فلسفه‌ها و معارف پیشینیان ندارد؛ نه از حیث طرح و عرضه مسائل جدید و نه از جهت کوشش در پرداختن دوباره به مسائل کهن؛ بنابراین مشاهده نمی‎کنیم که در عالم اندیشه گام‎های جدیدی که قابل ثبت و ضبط باشد برداشته باشند. اگر‎ امر‎ چنین است، پس چرا این مایه توجه بدان مبذول شده و خاورشناس در راه کسب آگاهی از آن و نوشتن در باب آن به زبان خود و در درون فرهنگ خود، این‎ همه‎ رنج بر خود هموار کرده است؟ پاسخ، روشن است. دی‎بور می‌گوید: «بااین‎همه، شأن و مقام فلسفه اسلامی، از حیث تاریخی، خیلی بیشتر‎ از صرف یک واسطه است‎ میان‎ فلسفه قدیم و فلسفه مسیحی در سده‌های میانه و جستجوی نحوه ورود اندیشه‌های یونانی به مدنیت شرقی مرکب از عناصر بسیار و درآمیختن با آن، چیزی‎ است که از حیث‎ تاریخی‎ شایسته است پژوهندگان را به‎نحو خاص برانگیزاند، به‎ویژه آنگاه که فلسفه یونانی را به فراموشی بسپاریم و در تطبیق و مقایسه آن با فلسفه اسلامی تدقیق ننماییم»<ref>ر.ک: همان، ص14-13</ref>‎.
بالاتر‎ از‎ این ما در طی کتاب با همان طعن‎ها و اتهاماتی برخورد می‌کنیم‎ که‎ «پاره‎‎ای از پژوهندگان غربی» - برحسب تعبیر شیخ مصطفی عبدالرزاق - ‎نظیر رنان و گوتیه به عقل‎ عربی‎ و فلسفه اسلامی نسبت داده‌اند. دی‎بور‎ در‎ مدخلی‎ که به منابع اندیشه فلسفی در اسلام اختصاص داده، می‌گوید: عقل سامی پیش از‎ ارتباط‎ با‎ فلسفه یونانی، در قلمرو فلسفه دستاوردی به‎جز مقداری معما و چیستان و امثال‎ حکمت‎‎آمیز نداشت. این اندیشه سامی استوار بود بر پاره‌ای نظرات پراکنده در باب شئون طبیعت‎ که‎ هیچ پیوندی با هم نداشتند و مخصوصاً مبتنی بود بر نظرورزی در باب‎ حیات‎ بشر و سرنوشت او. هنگامی هم که چیزی‎ بر‎ عقل‎ سامی عرضه می‎‎شد که از ادراک‎ آن عاجز می‎ماند، بر وی دشوار نبود که آن را بازگرداند به‎ اراده‎ الهی که هیچ چیز قادر‎ نیست‎ آن را‎ ناتوان‎ سازد‎ و ما نمی‌توانیم برد و اندازه و رازهای‎ آن‎ را درک نماییم؛ بدین‎گونه دی‎بور بی‎آنکه به‎ خود‎ تردیدی راه دهد، یا دست به‎ فریب‎کاری زند، نظریه رنان‎ را‎ با تمام محتوای نژادپرستانه‌اش‎ پی‎ می‌گیرد؛ در نتیجه داوری در باب فلسفه عربی اسلامی باز هم همان‎ داوری‎ پیشین است: به این سبب‎ که‎ مادام‎ که این فلسفه‎ به‎ شعبه‌هایی از نژاد‎ سامی‎ منتسب باشد، امکان ندارد اصیل باشد و نمی‌تواند عناصر جدیدی را واجد باشد؛ زیرا‎ «اصالت» و «نو بودن» در اندیشه و فلسفه‎ اختصاص‎ دارد به‎ نژاد‎ آریایی‎ و بس. این داوری پیشین‎، آن هنگام که سخن مستقیماً به «فلسفه در اسلام» می‌کشد، به‎صراحت و وضوح ابراز می‎‎شود؛ نظیر‎ آنجا‎ که می‌خوانیم‎: فلسفه‎ اسلامی، پیوسته فلسفه‌ای گزینشی بوده است که ستون و پایه آن استوار بوده بر اقتباس از‎ ترجمه‎‎‎هایی‎ که از کتاب‌های یونانی می‌شده‎ است و بستر‎ تاریخی‎ آن‎ بیشتر نوعی فهم و اقتباس از معارف پیشینیان است تا ابتکار و نوآوری و اختلاف قابل ذکری با فلسفه‌ها و معارف پیشینیان ندارد؛ نه از حیث طرح و عرضه مسائل جدید و نه از جهت کوشش در پرداختن دوباره به مسائل کهن؛ بنابراین مشاهده نمی‌کنیم که در عالم اندیشه گام‎های جدیدی که قابل ثبت و ضبط باشد برداشته باشند. اگر‎ امر‎ چنین است، پس چرا این مایه توجه بدان مبذول شده و خاورشناس در راه کسب آگاهی از آن و نوشتن در باب آن به زبان خود و در درون فرهنگ خود، این‎ همه‎ رنج بر خود هموار کرده است؟ پاسخ، روشن است. دی‎بور می‌گوید: «بااین‎همه، شأن و مقام فلسفه اسلامی، از حیث تاریخی، خیلی بیشتر‎ از صرف یک واسطه است‎ میان‎ فلسفه قدیم و فلسفه مسیحی در سده‌های میانه و جستجوی نحوه ورود اندیشه‌های یونانی به مدنیت شرقی مرکب از عناصر بسیار و درآمیختن با آن، چیزی‎ است که از حیث‎ تاریخی‎ شایسته است پژوهندگان را به‎نحو خاص برانگیزاند، به‎ویژه آنگاه که فلسفه یونانی را به فراموشی بسپاریم و در تطبیق و مقایسه آن با فلسفه اسلامی تدقیق ننماییم»<ref>ر.ک: همان، ص14-13</ref>‎.


==وضعیت کتاب==
==وضعیت کتاب==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش